عشق ممنوعه پارت ۲۵
شوگا : کوک ، باید گیرش بیاریم البته آدرسش که اوکیه ولی...
تهیونگ : چرا ازش بدت میاد ؟ مگه چیکارت کرده؟
شوگا : فک کنم بهت گفته بودم تو حرفم نپر و اینم بدون به همون اندازه که از اون نفرت دارم از تو هم دارم پس فک نکن با تو کاری ندارم پاتو از گلیمت دراز تر کنی میدونم چیکارت کنم کیم تهیونگ !
تهیونگ : ....
....
جیمین : الان وقت فک کردن به کثافت کاری های کوک نیست ، باید با تهیونگ حرف بزنم ، دارم دیوونه میشم .
....
٫ چی ، ژاپن؟
#اره ، ژاپن .
٫ ولی اون که ، وایسا ینی میخوای بگی برای این اومدن؟
# حتما همینه ، تو کره اوضاع خوب نیست . بینشون بهم خورده و خب منم به بهم خوردن بینشون کمک کردم .
٫ خوبه بهت امیدوار شدم .
# ولی حالا میخوای چیکار کنی؟
٫ بگیر و ببرش یه جا و نزار تا جون داره پاشو جایی بزاره ، آها فیلم یادت نره.
# چشم قربان .
٫ یادت باشه ، کوچیک ترین اشتباه مساوی با از دست دادن جونته .
....
(دو هفته بعد روز پرواز )
( جیمین تو این دو هفته رسما روانی شده تمام سعیشو کرده که با تهیونک صحبت کنه دم در اون عمارت تا صبح نشسته ولی امان از یه حرکت کوچیک برای جلو بردن نقشش ، جدا از اینا جیمین نمیدونست امروز تهیونگ قراره برگرده کره و شاید آخرین روز زندگی هردوشون باشه!)
شوگا : پرواز دو ساعت دیگس .
تهیونگ : من ، نمیت....
شوگا : یه کلمه از دهنت در بیاد تا بهت بفهمونم چی به چیه ، نه ، نمیتونم ، نمیخوام یا هر کوفت دیگه ای نداریم جایگاهت رو یادت رفته.!
تهیونگ : هوی عوضی فک کنم فک کردی من دوست دختر بدبختتم که هر زری میزنی بگم چشم ، ها؟
شوگا : من دوست دختر ندارم ، محض اطلاع .
تهیونگ : اختیارم هم دست خودمه عروسک خیمه شب بازی تو نیستم .
شوگا : زیادی حرف میزنیا .
....
جیمین : امروز دیگه باید برم حرف بزنم ، هیچ بهونه ای هم قبول نیست ، (راه افتادم سمت عمارت هرچی ترس تو دلم بود باید میزاشتم زیر پا و میرفتم)
....
تهیونگ : چرا ازش بدت میاد ؟ مگه چیکارت کرده؟
شوگا : فک کنم بهت گفته بودم تو حرفم نپر و اینم بدون به همون اندازه که از اون نفرت دارم از تو هم دارم پس فک نکن با تو کاری ندارم پاتو از گلیمت دراز تر کنی میدونم چیکارت کنم کیم تهیونگ !
تهیونگ : ....
....
جیمین : الان وقت فک کردن به کثافت کاری های کوک نیست ، باید با تهیونگ حرف بزنم ، دارم دیوونه میشم .
....
٫ چی ، ژاپن؟
#اره ، ژاپن .
٫ ولی اون که ، وایسا ینی میخوای بگی برای این اومدن؟
# حتما همینه ، تو کره اوضاع خوب نیست . بینشون بهم خورده و خب منم به بهم خوردن بینشون کمک کردم .
٫ خوبه بهت امیدوار شدم .
# ولی حالا میخوای چیکار کنی؟
٫ بگیر و ببرش یه جا و نزار تا جون داره پاشو جایی بزاره ، آها فیلم یادت نره.
# چشم قربان .
٫ یادت باشه ، کوچیک ترین اشتباه مساوی با از دست دادن جونته .
....
(دو هفته بعد روز پرواز )
( جیمین تو این دو هفته رسما روانی شده تمام سعیشو کرده که با تهیونک صحبت کنه دم در اون عمارت تا صبح نشسته ولی امان از یه حرکت کوچیک برای جلو بردن نقشش ، جدا از اینا جیمین نمیدونست امروز تهیونگ قراره برگرده کره و شاید آخرین روز زندگی هردوشون باشه!)
شوگا : پرواز دو ساعت دیگس .
تهیونگ : من ، نمیت....
شوگا : یه کلمه از دهنت در بیاد تا بهت بفهمونم چی به چیه ، نه ، نمیتونم ، نمیخوام یا هر کوفت دیگه ای نداریم جایگاهت رو یادت رفته.!
تهیونگ : هوی عوضی فک کنم فک کردی من دوست دختر بدبختتم که هر زری میزنی بگم چشم ، ها؟
شوگا : من دوست دختر ندارم ، محض اطلاع .
تهیونگ : اختیارم هم دست خودمه عروسک خیمه شب بازی تو نیستم .
شوگا : زیادی حرف میزنیا .
....
جیمین : امروز دیگه باید برم حرف بزنم ، هیچ بهونه ای هم قبول نیست ، (راه افتادم سمت عمارت هرچی ترس تو دلم بود باید میزاشتم زیر پا و میرفتم)
....
۳.۷k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.