فیک عاشقی p39
ا.ت ویو: همینجوری داشتم گریه میکردم که احساس کردم چیزی داره روی دستم راه میره بدون اینکه نگاه کنم ببینم چیه جیغ زدم و از جام پریدم و محکم با دست دیگم میزدم روی دستم تا هرچی هست بیفته.
اصلا کارام دست خودم نبود از ترس فقط جیغ میزدم و میزدم روی دستم ....
.
.
.
کوک ویو: چند قدم دیگه جلوتر رفتم که صدای جیغ شنیدم .
صدای ا.ت بود با سرعت به اون سمت قدم برمیداشتم و اسمشو صدا میزدم ...
.
.
.
ا.ت ویو: بلاخره آروم گرفتم که ... که... صدای کوک رو شنیدم که مدام اسمم رو تکرار میکرد .
خیلی خوشحال شدم اشکامو پاک کردم و بلند گفتم .
ا.ت: کوک من اینجام(داد)
کوک: ا.ت .. اسممو صدا بزن تا پیدات کنم .
ا.ت: کوک . کوک .کوک(داد) کوکککککک .
همینطوری داشتم کوک رو صدا میزدم که یهو از پشت سرم دراومد که نزدیک بود سکتع کنم .
کوک: بسه بابا کر شدم.
ا.ت: چرا یهویی میای؟ نزدیک بود سکته قلبی و مغزی رو باهم بزنم ...(بغض)
کوک اومد سمت و با دستاش بازوهامو گرفت و با صورت نگران نگاهم کرد و گفت .
کوک: ا.ت، حالت خوبه؟ زخمی نشدی؟ جاییت درد نمیکنه؟ چرا گریه میکنی؟ زخمی شدی؟
ا.ت:(زد زیر گریه)
کوک ویو: طاقت دیدن اشکاشو نداشتم.
خیلی نگران بودم وقتی هم که گریه میکرد نگرانیم بیشتر میشد .
فقط گریه میکرد و حرف نمیزد معلوم بود ترسیده .
آروم کشیدمش تو بغلم و سرشو نوازش میکردم اونم اولش انگار معذب بود ولی دلم میخواست تو بغلم باشه .
سرشو نوازش میکردم اونم هق هق میکرد و شونه هاش بالا و پایین میشد .
سرمو تو موهاش فرو بردم و بوسه آرومی روی سرش گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم .
برای اولین بار بغلش کردم ، برای اولین بار بوشو استشمام کردم، و بدتر از همه .... برای اولین بار گریشو دیدم ....
.
.
.
هیونجین ویو: هرچی صداش میزدم جواب نمیداد .
چند قدم دیگه جلوتر رفتم که نوری رو دیدم و صدای سگمیومد .
احتمالا گروه جست و جورو خبر کردن اما من بیخیال نمیشم خودم باید پیداش کنم .
خیلی نگرانش بودم .
یعنی چه اتفاقی براش افتاد همینطور تند و تند و با نگرانی قدم میزدم که ... چند قدم جلوتر رفتم و ... سایه ای رو از پشت درخت دیدم ... رفتم نزدیکتر که....
حمایت فراموش نشه خوشگلا .
و از همتون بابت حمایت هاتون و انگیزه دادناتون ممنونم🙂
اصلا کارام دست خودم نبود از ترس فقط جیغ میزدم و میزدم روی دستم ....
.
.
.
کوک ویو: چند قدم دیگه جلوتر رفتم که صدای جیغ شنیدم .
صدای ا.ت بود با سرعت به اون سمت قدم برمیداشتم و اسمشو صدا میزدم ...
.
.
.
ا.ت ویو: بلاخره آروم گرفتم که ... که... صدای کوک رو شنیدم که مدام اسمم رو تکرار میکرد .
خیلی خوشحال شدم اشکامو پاک کردم و بلند گفتم .
ا.ت: کوک من اینجام(داد)
کوک: ا.ت .. اسممو صدا بزن تا پیدات کنم .
ا.ت: کوک . کوک .کوک(داد) کوکککککک .
همینطوری داشتم کوک رو صدا میزدم که یهو از پشت سرم دراومد که نزدیک بود سکتع کنم .
کوک: بسه بابا کر شدم.
ا.ت: چرا یهویی میای؟ نزدیک بود سکته قلبی و مغزی رو باهم بزنم ...(بغض)
کوک اومد سمت و با دستاش بازوهامو گرفت و با صورت نگران نگاهم کرد و گفت .
کوک: ا.ت، حالت خوبه؟ زخمی نشدی؟ جاییت درد نمیکنه؟ چرا گریه میکنی؟ زخمی شدی؟
ا.ت:(زد زیر گریه)
کوک ویو: طاقت دیدن اشکاشو نداشتم.
خیلی نگران بودم وقتی هم که گریه میکرد نگرانیم بیشتر میشد .
فقط گریه میکرد و حرف نمیزد معلوم بود ترسیده .
آروم کشیدمش تو بغلم و سرشو نوازش میکردم اونم اولش انگار معذب بود ولی دلم میخواست تو بغلم باشه .
سرشو نوازش میکردم اونم هق هق میکرد و شونه هاش بالا و پایین میشد .
سرمو تو موهاش فرو بردم و بوسه آرومی روی سرش گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم .
برای اولین بار بغلش کردم ، برای اولین بار بوشو استشمام کردم، و بدتر از همه .... برای اولین بار گریشو دیدم ....
.
.
.
هیونجین ویو: هرچی صداش میزدم جواب نمیداد .
چند قدم دیگه جلوتر رفتم که نوری رو دیدم و صدای سگمیومد .
احتمالا گروه جست و جورو خبر کردن اما من بیخیال نمیشم خودم باید پیداش کنم .
خیلی نگرانش بودم .
یعنی چه اتفاقی براش افتاد همینطور تند و تند و با نگرانی قدم میزدم که ... چند قدم جلوتر رفتم و ... سایه ای رو از پشت درخت دیدم ... رفتم نزدیکتر که....
حمایت فراموش نشه خوشگلا .
و از همتون بابت حمایت هاتون و انگیزه دادناتون ممنونم🙂
۱۶.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.