چرخُ فلک p47
هم عصبانی شده بودم و هم تعجب کرده بودم
دلم میخواست داد بزنم تو که زن داری چرا باز داری از من حمایت میکنی و به فکر سردرد منی؟
_نه باید برم خونه قرص بخورم بخوابم تا خوب بشه...به برادرتون هم از طرف من تبریک بگید
چند لحظه نگام کرد و بعد با نارضایتی گفت:
_باشه پس چند لحظه صبر کن سوییچ رو بیارم
جدی گفتم:
_نه نمیخواد...راهی نیست خودم میرم...خدافظ
بدون اینکه اجازه گفتن حرفی بهش بدم قدمامو تند کردم و از خونه زدم بیرون
دلخور بودم
هم از خودم و هم از قلبم
چرا بدون هیج تحقیق و آشنایی کاملی ازش بهش دلبسته بودم؟
من که آدمی نبودم زود وا بدم...چرا پس احساساتم جلوش کم آورد؟
رفتم خونه و با هزار فکر و خیال خوابیدم.
(جونگ کوک)
یه هفته ای از عروسي میگذشت...یه هفته ای که کلارا جواب تلفن هامو نمیداد...حتی پیش خاله هم نرفته بود...کلافه بودم ...شاید مشکلی براش پیش اومده
شاید هم از چیزی ناراحته
نفسمو بیرون دادم و رفتم تو حیاط....ننه زیر سایه رو تخت نشسته بود و چایی میخورد
رفتم کنارش نشستم:
_ننه ی ما چطوره؟
زیر چشمی نگاهم کرد:
_دوتا چشم داری میبینی که حالم خوبه و دارم چاییمو میخورم
دلم میخواست داد بزنم تو که زن داری چرا باز داری از من حمایت میکنی و به فکر سردرد منی؟
_نه باید برم خونه قرص بخورم بخوابم تا خوب بشه...به برادرتون هم از طرف من تبریک بگید
چند لحظه نگام کرد و بعد با نارضایتی گفت:
_باشه پس چند لحظه صبر کن سوییچ رو بیارم
جدی گفتم:
_نه نمیخواد...راهی نیست خودم میرم...خدافظ
بدون اینکه اجازه گفتن حرفی بهش بدم قدمامو تند کردم و از خونه زدم بیرون
دلخور بودم
هم از خودم و هم از قلبم
چرا بدون هیج تحقیق و آشنایی کاملی ازش بهش دلبسته بودم؟
من که آدمی نبودم زود وا بدم...چرا پس احساساتم جلوش کم آورد؟
رفتم خونه و با هزار فکر و خیال خوابیدم.
(جونگ کوک)
یه هفته ای از عروسي میگذشت...یه هفته ای که کلارا جواب تلفن هامو نمیداد...حتی پیش خاله هم نرفته بود...کلافه بودم ...شاید مشکلی براش پیش اومده
شاید هم از چیزی ناراحته
نفسمو بیرون دادم و رفتم تو حیاط....ننه زیر سایه رو تخت نشسته بود و چایی میخورد
رفتم کنارش نشستم:
_ننه ی ما چطوره؟
زیر چشمی نگاهم کرد:
_دوتا چشم داری میبینی که حالم خوبه و دارم چاییمو میخورم
۲۰.۸k
۲۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.