🍷ارباب و برده🩸
پارت چهارم:
ته : خب فردا یادت باشه به موقع بیدار بشی
ات: باش
💗 صبح💗
صبح بیدار شدم درست ساعت 7 بود ولی نمیدونم چرا نمیخواستم دیگه زنده بمونم انگار از زندگی سیر شده بودم .... خلاصه رفتم پایین به گلا اب دادم رفتم بالا و اتاق ته رو تمیز کردم بعد براش صبحونه پختم و بردم اتاقش بعد رفتم پایین پیش آجوما
ات : سلام آجوما
آجوما: سلام دخترم خوبی
ات: بد نیستم ولی دلم درد میکنه
آجوما : بیا این مسکن رو بخور تا زود بهتر بشی
ته: اتتتتتت بیا بالا( داد)
✨ات با بدو بدو رفت بالا✨
ات : بله ارباب
ته: تو قراره از این به بعد خدمتکار شخصی من بشی
برای اینکه با بقیه فرق داشته باشی لباس تو باید با بقیه فرق داشته باشه
ته: بیا اینم لباسات برو عوض کن و یادت باشه شب بیای اتاقم کارت دارم....
ادامه دارد....
چون شرطا نرسیده بود کم گذاشتم
ته : خب فردا یادت باشه به موقع بیدار بشی
ات: باش
💗 صبح💗
صبح بیدار شدم درست ساعت 7 بود ولی نمیدونم چرا نمیخواستم دیگه زنده بمونم انگار از زندگی سیر شده بودم .... خلاصه رفتم پایین به گلا اب دادم رفتم بالا و اتاق ته رو تمیز کردم بعد براش صبحونه پختم و بردم اتاقش بعد رفتم پایین پیش آجوما
ات : سلام آجوما
آجوما: سلام دخترم خوبی
ات: بد نیستم ولی دلم درد میکنه
آجوما : بیا این مسکن رو بخور تا زود بهتر بشی
ته: اتتتتتت بیا بالا( داد)
✨ات با بدو بدو رفت بالا✨
ات : بله ارباب
ته: تو قراره از این به بعد خدمتکار شخصی من بشی
برای اینکه با بقیه فرق داشته باشی لباس تو باید با بقیه فرق داشته باشه
ته: بیا اینم لباسات برو عوض کن و یادت باشه شب بیای اتاقم کارت دارم....
ادامه دارد....
چون شرطا نرسیده بود کم گذاشتم
۲۳.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.