part⁴🗿🦖
نمیفهمید چرا داره کم کم از کوک میترسه... شایدم اون واقعا ترسناک بود! طبق گفته ی کوک گوشه ای ایستاده بود و به زمین زل زده بود... کمی بعد سر و کله کوک پیدا شد
کوک « بعد از بدرقه کردن جین به سمت اتاقم رفتم... عادت کرده بودم به اینکه همه ازم پیروی کنن و نه نیارن! اما جانگ می فرق داشت... مدام روی مخم میرفت!
باید درسی بهش میدادم که تا عمر داره فراموشش نکنه
جانگ می « با ورود کوک به اتاق از جا پریدم ! جرات نگاه کردن به چشماش رو نداشتم و خدا خدا میکردم اتفاق بدی نیفته
کوک « خیلی مظلوم گوشه اتاق ایستاده بود و چیزی نمیگفت! کی میخواهی بفهمی من چیزی به عنوان احساسات کوفتی ندارم که بخواهی با استفاده از اون رامم کنی؟
جانگ می « م.. من
*صدای زنگ گوشی
_کوک همین الانم یه ببر درنده بود! یه زنگ... یه تلفن ساده کافی بود تا شرایط رو برای جانگ می سخت تر کنه! خط قرمز جئون.... جاسوس!!!
جانگ می « غرق افکارم شده بودم که چیزی با سرعت باد از کنار گوشم رد شد و برخوردش با دیوار صدای بدی ایجاد کرد! بی اراده از ترس روی زمین اوفتادم و به چهره به خون نشسته جئون خیره شدم... من که کاری نکردم! چرا اینقدر عصبانیه؟
کوک « لعنتییییی... جاسوس! جاسوس اونم توی عمارت من؟؟؟
_به معنی واقعی کلمه ترسیده بود! گفته بودن هر جاسوسی وارد عمارتش میشه کمتر از بیست و چهار ساعت پیداش میکنه و به بدترین شکل ممکن اونو میکشه! یعنی لو رفته بود؟ به همین زودی! ترسیده خودش رو به دیوار پشت سرش چسبوند و سعی کرد نفس بکشه! اما ترس زورش بیشتر بود
کوک « کسی اون بیرون هست *با داد
یکی از بادیگارد ها « بله ارباب
کوک « همه ی خدمه رو جمع کن! سریع
یکی بادیگارد « اطاعت
_با بیرون رفتن اون بادیگارد تازه متوجه شد جانگ می خیلی وقته توی اتاقشه! از ترس رنگش عین گچ سفید شده بود و میلرزید! قدمی به سمت برداشت و این باعث شد دخترک به گریه بیفته!
جانگ می « خواهش میکنم منو نکش *با گریه
کوک « بهت گفته بودم از ادمای ضعیف متنفرم نه؟
_جانگ می بیچاره از ترس فقط سر تکون داد! راه فراری نداشت... کوک فاصله بینشون رو پر کرد و مقابل جانگ می روی زانو هاش نشست... لمس گونه ی سرد جانگ می توسط دستای گرم جئون باعث میشد دخترک دیگه قلبش رو احساس نکنه!
کوک « حق نداری گریه کنی جانگ می.... تا زمانی که توی عمارت من زندگی میکنی تو حق نداری گریه کنی!
جانگ می « چ.. چ.. چرا؟
کوک « از گریه دخترا متنفرم! پس اگه میخواهی ببرمت اتاق شکنجه به گریه کردن ادامه بده
_ ظالم؟ زورگو؟ تمام اینا شامل حال پسر سرد مقابلش میشد! به زحمت بغض رو قورت داد و اشکاش رو پاک کرد... نتیجه این کار لبخند زیبای جئون از روی رضایت بود!
کوک « اگه همیشه اینقدر حرف گوش کن باشی عالی میشه... راه بیفت وایت
جانگ می « وایت؟
کوک « بعد از بدرقه کردن جین به سمت اتاقم رفتم... عادت کرده بودم به اینکه همه ازم پیروی کنن و نه نیارن! اما جانگ می فرق داشت... مدام روی مخم میرفت!
باید درسی بهش میدادم که تا عمر داره فراموشش نکنه
جانگ می « با ورود کوک به اتاق از جا پریدم ! جرات نگاه کردن به چشماش رو نداشتم و خدا خدا میکردم اتفاق بدی نیفته
کوک « خیلی مظلوم گوشه اتاق ایستاده بود و چیزی نمیگفت! کی میخواهی بفهمی من چیزی به عنوان احساسات کوفتی ندارم که بخواهی با استفاده از اون رامم کنی؟
جانگ می « م.. من
*صدای زنگ گوشی
_کوک همین الانم یه ببر درنده بود! یه زنگ... یه تلفن ساده کافی بود تا شرایط رو برای جانگ می سخت تر کنه! خط قرمز جئون.... جاسوس!!!
جانگ می « غرق افکارم شده بودم که چیزی با سرعت باد از کنار گوشم رد شد و برخوردش با دیوار صدای بدی ایجاد کرد! بی اراده از ترس روی زمین اوفتادم و به چهره به خون نشسته جئون خیره شدم... من که کاری نکردم! چرا اینقدر عصبانیه؟
کوک « لعنتییییی... جاسوس! جاسوس اونم توی عمارت من؟؟؟
_به معنی واقعی کلمه ترسیده بود! گفته بودن هر جاسوسی وارد عمارتش میشه کمتر از بیست و چهار ساعت پیداش میکنه و به بدترین شکل ممکن اونو میکشه! یعنی لو رفته بود؟ به همین زودی! ترسیده خودش رو به دیوار پشت سرش چسبوند و سعی کرد نفس بکشه! اما ترس زورش بیشتر بود
کوک « کسی اون بیرون هست *با داد
یکی از بادیگارد ها « بله ارباب
کوک « همه ی خدمه رو جمع کن! سریع
یکی بادیگارد « اطاعت
_با بیرون رفتن اون بادیگارد تازه متوجه شد جانگ می خیلی وقته توی اتاقشه! از ترس رنگش عین گچ سفید شده بود و میلرزید! قدمی به سمت برداشت و این باعث شد دخترک به گریه بیفته!
جانگ می « خواهش میکنم منو نکش *با گریه
کوک « بهت گفته بودم از ادمای ضعیف متنفرم نه؟
_جانگ می بیچاره از ترس فقط سر تکون داد! راه فراری نداشت... کوک فاصله بینشون رو پر کرد و مقابل جانگ می روی زانو هاش نشست... لمس گونه ی سرد جانگ می توسط دستای گرم جئون باعث میشد دخترک دیگه قلبش رو احساس نکنه!
کوک « حق نداری گریه کنی جانگ می.... تا زمانی که توی عمارت من زندگی میکنی تو حق نداری گریه کنی!
جانگ می « چ.. چ.. چرا؟
کوک « از گریه دخترا متنفرم! پس اگه میخواهی ببرمت اتاق شکنجه به گریه کردن ادامه بده
_ ظالم؟ زورگو؟ تمام اینا شامل حال پسر سرد مقابلش میشد! به زحمت بغض رو قورت داد و اشکاش رو پاک کرد... نتیجه این کار لبخند زیبای جئون از روی رضایت بود!
کوک « اگه همیشه اینقدر حرف گوش کن باشی عالی میشه... راه بیفت وایت
جانگ می « وایت؟
۱۵۱.۱k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.