رویایی همانند کابوس پارت 22
رویایی همانند کابوس 🖤🐬
#par22
#diyana
به دیوار
ترسیدمگفت=خان کوچی...
حرفم با حس گرمای لبش قطع شد ازمجدا شد بهمنگاه میکردیم گفت=همینطوری بهمنگاه کنی؟
دیانا=پس چیکار کنم
ارسلان= هیچی ولی من شنام خوب نیست میترسم تو چشات غرق شم
یه لبخند زدم سریع محو شد اون این حرفا رو از سر مستی میزد ولی کاش ......
بیخیالی گفتم کمکش کردم بردمش تو اتاق رو تخت دراز کشید سریع خوابش برد از دور نگاش کردم بعد یاد حرف رویا افتادم اون خانه و من یه کنیز
چراغو خاموش کردم رفتم بیرون از نیکا خبری نبود همجا رو زیر رو کردم ولی نبود
نگرانش شدم لابد رفته خونشون
رفتم اتاق و دراز کشیدم خوابم برد
#nika
با چیکیدن اب رو صورتم بیدار شدم از سقف داشت اب میریخت یهو بلند شدم از پنجره انباری یکم نور میومد هوا خیلی سرد بود نم دار معلومه دیروز بارون اومده بوده
رفتم یه گوشه تو خودم حمع شدم خیلی سردم بود الان متین تو بغل رویا خوابیده
#matin
یه قلط خوردم همجام درد میکرد از جام بلند شدم لباسامو پوشیدم به رویا کنارم نگاه کردم یه نیشخند زدم سیگارمو برداشتم رفتم جلو پنجره بارش کردم یه باد خورد بهم خیلی هوا سرد بود یهو یاد نیکا افتاد او شت نیکا
بدو بدو رفتم بالا در و باز کردم نیکا یه گوشه نشیته بود با دیدن من یهو بلند
متین=بیا بیرون
نیکا یه عطسه کرد گفت چشم
داشت رد میشد یهو سرش گیح رفت
رفتم نزدیک دستمو گذاشتم رو لپاش گفتم=لعنتی تب کردی
یهو بلندش کردم دستاشو دورم حلق کرد بوی عطرش خورد دماغم همین دنبال همین بودم واسه یه ارامش
بردمش اتاق مهمون گذاشتمش رو تخت گفتم=از جات جم نمیخوری میرم خاتونو صدا کنم بیاد ببینه چه مرگته
خواستم برم کع گفت=مگنمیخوای بمیرم پس ولم کن
خندید برگشتم سمتش فاصله صورتمون یه سانت بود گفتم=میخوام ذره دره بمیری میخوام هر جی تو این دوسال کشیدم و بکشی بعد از لباش بوسیدم بلند شدم رفتم بیرون....
#par22
#diyana
به دیوار
ترسیدمگفت=خان کوچی...
حرفم با حس گرمای لبش قطع شد ازمجدا شد بهمنگاه میکردیم گفت=همینطوری بهمنگاه کنی؟
دیانا=پس چیکار کنم
ارسلان= هیچی ولی من شنام خوب نیست میترسم تو چشات غرق شم
یه لبخند زدم سریع محو شد اون این حرفا رو از سر مستی میزد ولی کاش ......
بیخیالی گفتم کمکش کردم بردمش تو اتاق رو تخت دراز کشید سریع خوابش برد از دور نگاش کردم بعد یاد حرف رویا افتادم اون خانه و من یه کنیز
چراغو خاموش کردم رفتم بیرون از نیکا خبری نبود همجا رو زیر رو کردم ولی نبود
نگرانش شدم لابد رفته خونشون
رفتم اتاق و دراز کشیدم خوابم برد
#nika
با چیکیدن اب رو صورتم بیدار شدم از سقف داشت اب میریخت یهو بلند شدم از پنجره انباری یکم نور میومد هوا خیلی سرد بود نم دار معلومه دیروز بارون اومده بوده
رفتم یه گوشه تو خودم حمع شدم خیلی سردم بود الان متین تو بغل رویا خوابیده
#matin
یه قلط خوردم همجام درد میکرد از جام بلند شدم لباسامو پوشیدم به رویا کنارم نگاه کردم یه نیشخند زدم سیگارمو برداشتم رفتم جلو پنجره بارش کردم یه باد خورد بهم خیلی هوا سرد بود یهو یاد نیکا افتاد او شت نیکا
بدو بدو رفتم بالا در و باز کردم نیکا یه گوشه نشیته بود با دیدن من یهو بلند
متین=بیا بیرون
نیکا یه عطسه کرد گفت چشم
داشت رد میشد یهو سرش گیح رفت
رفتم نزدیک دستمو گذاشتم رو لپاش گفتم=لعنتی تب کردی
یهو بلندش کردم دستاشو دورم حلق کرد بوی عطرش خورد دماغم همین دنبال همین بودم واسه یه ارامش
بردمش اتاق مهمون گذاشتمش رو تخت گفتم=از جات جم نمیخوری میرم خاتونو صدا کنم بیاد ببینه چه مرگته
خواستم برم کع گفت=مگنمیخوای بمیرم پس ولم کن
خندید برگشتم سمتش فاصله صورتمون یه سانت بود گفتم=میخوام ذره دره بمیری میخوام هر جی تو این دوسال کشیدم و بکشی بعد از لباش بوسیدم بلند شدم رفتم بیرون....
۳۵.۴k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.