ویو یونگی
ویو یونگی
رسیدیم بیمارستان سوهو رو بردن اتاق عمل قلبم داشت آتیش می گرفت باورم نمیشه تنها بچم تیر بخوره اول باید یونا رو نجات بدم ولی هیچ ردی نبود به تهیونگ گفتم
یونگی =تهیونگا
تهیونگ =جونم
یونگی=ازت یه خواهش دارم
تهیونگ=بگو
یونگی=میتونی بری توی اون خونهه شاید سرنخی باشه
تهیونگ=باشه الان میرم
یونگی=ممنون(بغض)
یه ساعت گذشت که دکتر اومد و گفت
یونگی=دکتر چی شده پسرم خوبه
دکتر=نفس بگیرید آقای مین بله حال پسرتون عالیه
یونگی=میتونم بینمش
دکتر=بله
کوک=یونگیا تو برو ما میریم پیش تهیونگ کمکش شاید چیزی پیدا کردیم
یونگی=اهوم
ویو یونا
منو بردن توی ماشین که مینسو داشت رانندگی میکرد سوهو مینسو رو خیلی دوست داشت همیشه باهاش بازی میکرد
یونا=مینسو خیلی عوضیی چطور دلت اومد با یه بچه ی ۶ ساله این کارو بکنی اون فقط ۶سالشه اون به تو میگفت عمو ( گریه)
مینسو =خفه شووووووو
یونا=عوضی بی رحم
ویو یونگی
رفتم تا سوهو رو بینم بدن بی جونش رو تخت رو که دیدم قلبم ایستاد رفتم سمتش دستش رو گرفتم و گریه کردم که گفت
سوهو=بابا(آروم و ضعیف )
یونگی=پسرم بهوش اومدی من فدات شم
سوهو رو بغل کردم و اون شروع به گریه کردن کرد
یونگی=بابایی چرا داری گریه میکنی
سوهو=من مامانی رو میخوام
یونگی=یه کم دیگه میاد
سوهو=دوست. دارم بابایی
یونگی=منم دوست دارم پسرم
پرستار اومد و گفت
پرستار=آقای مین لطفا این سوپو به بیمار بدید
یونگی=باشه ممنون
یونگی=خوب بیا بخور(غذا رو میگه منحرف 😐)
سوهو=نمیخولم من مامانی لو میخوام (گریه)
یونگی=بیا غذاتو بخور مامانی هم الان میاد
سوهو=نمیخواممممممممممم ( گریه)
یونگی=( گریه)
سوهو=چلا گریه میتنی بابایی
یونگی=چون تو داری گریه میکنی من تاقط گریت رو ندارم
سوهو=باشه دیگه گریه نمیتنم
یونگی=آفرین حالا بیا غذاتو بخور ( بغض)
سوهو=تو هم باید بخوری
یونگی=من اشتها ندارم
شرط
کامنت=۱۵
لایک=۱۵
رسیدیم بیمارستان سوهو رو بردن اتاق عمل قلبم داشت آتیش می گرفت باورم نمیشه تنها بچم تیر بخوره اول باید یونا رو نجات بدم ولی هیچ ردی نبود به تهیونگ گفتم
یونگی =تهیونگا
تهیونگ =جونم
یونگی=ازت یه خواهش دارم
تهیونگ=بگو
یونگی=میتونی بری توی اون خونهه شاید سرنخی باشه
تهیونگ=باشه الان میرم
یونگی=ممنون(بغض)
یه ساعت گذشت که دکتر اومد و گفت
یونگی=دکتر چی شده پسرم خوبه
دکتر=نفس بگیرید آقای مین بله حال پسرتون عالیه
یونگی=میتونم بینمش
دکتر=بله
کوک=یونگیا تو برو ما میریم پیش تهیونگ کمکش شاید چیزی پیدا کردیم
یونگی=اهوم
ویو یونا
منو بردن توی ماشین که مینسو داشت رانندگی میکرد سوهو مینسو رو خیلی دوست داشت همیشه باهاش بازی میکرد
یونا=مینسو خیلی عوضیی چطور دلت اومد با یه بچه ی ۶ ساله این کارو بکنی اون فقط ۶سالشه اون به تو میگفت عمو ( گریه)
مینسو =خفه شووووووو
یونا=عوضی بی رحم
ویو یونگی
رفتم تا سوهو رو بینم بدن بی جونش رو تخت رو که دیدم قلبم ایستاد رفتم سمتش دستش رو گرفتم و گریه کردم که گفت
سوهو=بابا(آروم و ضعیف )
یونگی=پسرم بهوش اومدی من فدات شم
سوهو رو بغل کردم و اون شروع به گریه کردن کرد
یونگی=بابایی چرا داری گریه میکنی
سوهو=من مامانی رو میخوام
یونگی=یه کم دیگه میاد
سوهو=دوست. دارم بابایی
یونگی=منم دوست دارم پسرم
پرستار اومد و گفت
پرستار=آقای مین لطفا این سوپو به بیمار بدید
یونگی=باشه ممنون
یونگی=خوب بیا بخور(غذا رو میگه منحرف 😐)
سوهو=نمیخولم من مامانی لو میخوام (گریه)
یونگی=بیا غذاتو بخور مامانی هم الان میاد
سوهو=نمیخواممممممممممم ( گریه)
یونگی=( گریه)
سوهو=چلا گریه میتنی بابایی
یونگی=چون تو داری گریه میکنی من تاقط گریت رو ندارم
سوهو=باشه دیگه گریه نمیتنم
یونگی=آفرین حالا بیا غذاتو بخور ( بغض)
سوهو=تو هم باید بخوری
یونگی=من اشتها ندارم
شرط
کامنت=۱۵
لایک=۱۵
۷.۱k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.