گل سیاه و سفید پارت ۹ ♡ (:
میا : دکتر خبر کردم اومد و گفت ..
دکتر: خانوم کاترین باردارن .
میا : آهان... چیییییییییییییی ؟
دکتر : خانوم چتونه ؟
میا : چ..چیزی نیست ممنون .( شوک*)
دکتر: باشه خدانگهدار.
میا : دکتر رفت منم رفتم تو اتاق کاترین که دیدم سرشو بین دستاش گرفته و داره گریه میکنه .
کاترین: میا من از کی باردارم ؟( گریه *)
میا : گریه نکن قربونت برم ( بغلش کرد )
کاترین : چجوری گریه نکنم من نمیتونم بچه ای رو که حتی نمیدونم باباش کیه رو بزرگ کنم .
میا : هوییی توکه نمیخوای بندازیش .
کاترین: معلومه که نه ولی چیکار کنم .
میا : ناراحت نباش فردا میریم تحقیق میکنیم خوبه ؟
کاترین: باشه . 🥲
میا : آفرین تیسا و تهیونم خوابن توعم استراحت کن منم میرم خونه .
کاترین: میا میشه شب بمونی ؟
میا : باشه ولی میخوام پیش تو بخوابم .
کاترین: بیا ، بیا که از تیسا و تهیون کوچیک تری بیا .
[ پرش زمانی به صبح ]
از زبان کاترین: صبح با لگد زدنایه یه نفر بیدار شدم . دیدم میا سرش لبه ی تخته و داره بهم لگد میزنه . با پام یدونه زدم تو کمرش که از رو تخت پرت شد پایین 😂😂😂
میا : هوییییی وحشی چته ؟
کاترین: وحشی منم یا تو که انقد لگد زدی بچم سقط شد .
میا : من خیلیم خوش خوابم .
کاترین : آره میبینم پس عمه ی من بود که برعکس جهت تخت خواب بود .
میا : اوففف با بحث کردن باتو به دستشوییم نمیرسم ساعت چنده ؟
کاترین: ساعت ۹ .
میا : تو نمیخوای بری شرکت ؟
کاترین: به منشیم گفتم نمیتونم بیام .
میا : کی گفتی ؟
کاترین: دیشب که تو خوابت برد .
میا: آهان خب پاشو بریم کارامونو بکنیم چون بعدش باید بریم واسه تست .
کاترین: آهان باشه. رفتم دستشویی کارامو کردم اومدم بعدم میا رفت منم تا اون موقع لباسمو پوشیدم. ( اسلاید ۲) و یه آرایش ملایم کردم میام اومد میا رفت بچه هارو آماده کنه منم صبحونه .
( خلاصه کاراشونو کردن دیگه .🥲 )
کاترین: سوار ماشین شدیم . و رفتیم سمت آزمایشگاه ب تهیونگم گفته بودم بیاد تا ببینم بچه ماله اونه یانه .
( تیسا و تهیون از باردار بودن کاترین خبر دارن )
کاترین: تست دادیم و باید منتظر جوابش میموندیم واسه همین رفتیم یه چیزی بخوریم . رفتیم رستوران که من حالت تهوع گرفتم ... میا مراقب بچه ها باش من باید برم سرویس .
میا : اوکی . عه سفارشا حاضره من میرم بگیرم .
تهیونگ: میخوای من برم ؟
میا : نه تو مراقب تیسا و تهیون باش .
تهیونگ: واقعا مشتاق بودم بدونم بابایه این بچه ها کیه واسه همین.. خب بچه ها اسماتون چیه ؟
تیسا : من تیسام اینم داداشم تهیون .
تهیونگ: خب منم تهیونگم .
تهیون : عه شمام اسمتون تهیونگه بابایه ماهم اسمش تهیونگ بود .
تهیونگ: چی ؟
تیسا : شما خیلیم شبیه بابامون هستین .
تهیونگ: اسم کامل باباتون چیه ؟ ( بغض*)
تیسا و تهیون : کیم تهیونگ.
خب لایک و کامنت یادتون نره .💜💜💜
دکتر: خانوم کاترین باردارن .
میا : آهان... چیییییییییییییی ؟
دکتر : خانوم چتونه ؟
میا : چ..چیزی نیست ممنون .( شوک*)
دکتر: باشه خدانگهدار.
میا : دکتر رفت منم رفتم تو اتاق کاترین که دیدم سرشو بین دستاش گرفته و داره گریه میکنه .
کاترین: میا من از کی باردارم ؟( گریه *)
میا : گریه نکن قربونت برم ( بغلش کرد )
کاترین : چجوری گریه نکنم من نمیتونم بچه ای رو که حتی نمیدونم باباش کیه رو بزرگ کنم .
میا : هوییی توکه نمیخوای بندازیش .
کاترین: معلومه که نه ولی چیکار کنم .
میا : ناراحت نباش فردا میریم تحقیق میکنیم خوبه ؟
کاترین: باشه . 🥲
میا : آفرین تیسا و تهیونم خوابن توعم استراحت کن منم میرم خونه .
کاترین: میا میشه شب بمونی ؟
میا : باشه ولی میخوام پیش تو بخوابم .
کاترین: بیا ، بیا که از تیسا و تهیون کوچیک تری بیا .
[ پرش زمانی به صبح ]
از زبان کاترین: صبح با لگد زدنایه یه نفر بیدار شدم . دیدم میا سرش لبه ی تخته و داره بهم لگد میزنه . با پام یدونه زدم تو کمرش که از رو تخت پرت شد پایین 😂😂😂
میا : هوییییی وحشی چته ؟
کاترین: وحشی منم یا تو که انقد لگد زدی بچم سقط شد .
میا : من خیلیم خوش خوابم .
کاترین : آره میبینم پس عمه ی من بود که برعکس جهت تخت خواب بود .
میا : اوففف با بحث کردن باتو به دستشوییم نمیرسم ساعت چنده ؟
کاترین: ساعت ۹ .
میا : تو نمیخوای بری شرکت ؟
کاترین: به منشیم گفتم نمیتونم بیام .
میا : کی گفتی ؟
کاترین: دیشب که تو خوابت برد .
میا: آهان خب پاشو بریم کارامونو بکنیم چون بعدش باید بریم واسه تست .
کاترین: آهان باشه. رفتم دستشویی کارامو کردم اومدم بعدم میا رفت منم تا اون موقع لباسمو پوشیدم. ( اسلاید ۲) و یه آرایش ملایم کردم میام اومد میا رفت بچه هارو آماده کنه منم صبحونه .
( خلاصه کاراشونو کردن دیگه .🥲 )
کاترین: سوار ماشین شدیم . و رفتیم سمت آزمایشگاه ب تهیونگم گفته بودم بیاد تا ببینم بچه ماله اونه یانه .
( تیسا و تهیون از باردار بودن کاترین خبر دارن )
کاترین: تست دادیم و باید منتظر جوابش میموندیم واسه همین رفتیم یه چیزی بخوریم . رفتیم رستوران که من حالت تهوع گرفتم ... میا مراقب بچه ها باش من باید برم سرویس .
میا : اوکی . عه سفارشا حاضره من میرم بگیرم .
تهیونگ: میخوای من برم ؟
میا : نه تو مراقب تیسا و تهیون باش .
تهیونگ: واقعا مشتاق بودم بدونم بابایه این بچه ها کیه واسه همین.. خب بچه ها اسماتون چیه ؟
تیسا : من تیسام اینم داداشم تهیون .
تهیونگ: خب منم تهیونگم .
تهیون : عه شمام اسمتون تهیونگه بابایه ماهم اسمش تهیونگ بود .
تهیونگ: چی ؟
تیسا : شما خیلیم شبیه بابامون هستین .
تهیونگ: اسم کامل باباتون چیه ؟ ( بغض*)
تیسا و تهیون : کیم تهیونگ.
خب لایک و کامنت یادتون نره .💜💜💜
۶.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۲