عشق مخفی پارت ۲
پشت سرش راه میرفتم از کنار کوچه ها رد میشد که یه مرد سیاه پوش تفنگ به دست آروم آروم به سمتش رفت و مجبورش کرد وارد کوچه بمبست بشه خیلی بی سرو صدا پشتشون رفتم خیلی خطر ناک بود ولی نمتونستم بزارم به ته ته آسیبی بزنه با سایه ها یکی شدم و تا حد مورد نیاز به نقاب دار نزدیک شدم (نقاب دار &) &حرف آخرتو بزن تهیونگ . آماده شلیک شده بود که پریدم و با یه چرخش پام ضربه ای به زیر تفنگش زدم پرت شد و شلیک هوایی کرد بلخره بعد از پنج سال زندگی با یه مافیا عوضی یع چیزایی یاد گرفتمچندتا فن رو نقاب دار زدم بعد دامن کوتاهم که تا بالای زانو هام بود رو تکوندم ته آروم از رو زمین بلند شد و مات و مبهوت به من نگاه کرد &تو کی هستی * دهنتو ببند . آخ نباید حرف میزدم سوتی دادم .ته با حیرت و تعجب یه قدم آروم جلو اومد @یو..یوکینا . بدون اینکه به بخش منطقی مغزم اجازه عمل بدم به سمتش دویدم تو یک چشم به هم زدن محکم بغلش کردم انقدر تو شوک بود که بغلم نکرد . اصلا برام مهم نبود مهم این بود که من بغلش کردم بعد هم به سرعت ازش جدا شدم و با بیشترین سرعت به سمت خونم دویدم تو راه با خودم سرو کله میزدم میدونستم پشتمه ولی اصلا نمیدونستم از دسم عصبانیه یا خوشحال برگشتم پشتمو نگاه کنم ولی در یک صدم ثانیه همه چی سیاه شد (ته ته) اون یوکینا بود مطمئنم یه درصد هم شک نداشتم
۱.۱k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.