فیک هزاران شکوفه پارت۳
کرم ریختن حال میده 🗿🚬
آدمی یه مشت محکم به صورت اون پسر زد
طوری که پرت شد ۲ متر آنور تر
چون من رو هم بغل کرده بود داشتم میافتادم که یکی دستش رو دور کمرم حلقه کرد و مانع افتاد من شد
؟؟؟:به چه جراتی به خودت اجازه میدی مه مال و اموال مردم دست بزنی
پسر که رو زمین افتاده بود و از دماغ و دهن اش خون میومد با ترس به اون شخص نگاه میکرد
سرم رو برگردوندم و دیدم که که اون فرد سانمی هست
خون رو تو گونه هام حس میکردم شبیه آلبالو شده بودم
منظور اش چی از اون حرف چی بود چرا حالم داره بد میشه
سانمی دست هیکاری رو گرفت و وبه سمت حیاط امارت رفت
حیاط امارت جای قشنگی بود داخل حیاط یه میز بود که دورش صندلی بود
بعد از درخت ها فانوس هایی که نور میدادن آویزون بود و جای رمانتیکی بود
هر دوتامون مثل آلبالو بودیم
هیکاری توی ذهن:منظورش از اون حرف چی بود واقعاً یعنی دوستم داره
سانمی:اون چه شکری بود من خوردم
هر دو باهم:ببخش..
دوباره هر دوتاشون آلبالو شدن
سانمی:تو اول بگو
هیکاری:نه تو اول بگو
سانمی:اممم...خوبب باشه
ببخشید بابت کاری که کردم
هیکاری:اشکال نداره... چیزه یعنی ببخشید من مقصرم که شما تو درده سر افتادید
لحظه یی هر دو جوان سکوت کردن هیچ کدومشون نمیدونست که چی باید بگه
سانمی شروع به صحبت کرد:خوب...حالا که...به خاطر این اتفاق اومدیم این جا نظرت چیه یکم با هم باشیم و خوب....اینجا بشینیم؟
[نقطه نشانه مکث کردن هست]
هیکاری :خوب...آره
سانمی:خوب پس یه دقیقه همین جا بشین تا به خدمت کار بگم وسایل برای پذیرایی بیاره
هیکاری: باشه
*سانمی رفت و به خدمتکار گفت شربت و شیرینی بیاره*
هیکاری توی ذهن: نمیدونم قلبم خیلی تند میزنه یعنی اون من رو دوست داره؟
سانمی که داره داخل امارت هست:یعنی هیکاری من رو دوس داره نه امکان نداره خیلی آدم بهتر از من اینجا هست
[تنگن گیو و اوبانای اومد پیش سانمی]
تنگن:عیجون آقا برا عشقش چی کار میکنه😂
تنگن و اوبانای:جررررررررررررررررررررر🤣🤣🤣
سانمی:خفه شید
تنگن:اصبانی نشو حلا هیکاری کو؟
سانمی:هوففففففف تو باغ امارت نشسته
میخوام به خدمت کار بگم برامون شربت و شیرینی بیاره
تنگن:آهان
گیو: رفتی پیشش باهاش لاس بزن
اوبانای: ببوسش
تنگن:خلاصه کارای بد بد انجام بدید
تنگن اوبانای و گیو:🤣🤣🤣
سانمی:مثل این که دلتون میخواد یه مشت هم تو صورت شما ها بزنم؟
[خلاصه سانمی بعد از بحث با تنگن اینا به خدمتکار گفت که براشون شربت و شیرینی بیاره و خدمتکار هم شربت و شیرینی رو گذاشت رو میز]
[شربت: توت فرنگی با تزیین]
[شیرینی:اوهاگی و موچی ساکورا با تزیین]
[نویسنده: سیسی سانمی با من بود به خودتون نگیرید🤧💔]
تو کمی از شربت خوردی و به سانمی نگاه کردی دیدی داره اوهاگی میخوره
هیکاری در حالی که خنده ریزی کرد گفت:سانمی سان شما موقع اوهاگی خوردن واقعا بامزه هستید
سانمی کمی گونه هاش گل انداخت و ریز میخندید
*عکس سانمی اسلاید ۲ *
خب خب حمایت یادتون نره
آدمی یه مشت محکم به صورت اون پسر زد
طوری که پرت شد ۲ متر آنور تر
چون من رو هم بغل کرده بود داشتم میافتادم که یکی دستش رو دور کمرم حلقه کرد و مانع افتاد من شد
؟؟؟:به چه جراتی به خودت اجازه میدی مه مال و اموال مردم دست بزنی
پسر که رو زمین افتاده بود و از دماغ و دهن اش خون میومد با ترس به اون شخص نگاه میکرد
سرم رو برگردوندم و دیدم که که اون فرد سانمی هست
خون رو تو گونه هام حس میکردم شبیه آلبالو شده بودم
منظور اش چی از اون حرف چی بود چرا حالم داره بد میشه
سانمی دست هیکاری رو گرفت و وبه سمت حیاط امارت رفت
حیاط امارت جای قشنگی بود داخل حیاط یه میز بود که دورش صندلی بود
بعد از درخت ها فانوس هایی که نور میدادن آویزون بود و جای رمانتیکی بود
هر دوتامون مثل آلبالو بودیم
هیکاری توی ذهن:منظورش از اون حرف چی بود واقعاً یعنی دوستم داره
سانمی:اون چه شکری بود من خوردم
هر دو باهم:ببخش..
دوباره هر دوتاشون آلبالو شدن
سانمی:تو اول بگو
هیکاری:نه تو اول بگو
سانمی:اممم...خوبب باشه
ببخشید بابت کاری که کردم
هیکاری:اشکال نداره... چیزه یعنی ببخشید من مقصرم که شما تو درده سر افتادید
لحظه یی هر دو جوان سکوت کردن هیچ کدومشون نمیدونست که چی باید بگه
سانمی شروع به صحبت کرد:خوب...حالا که...به خاطر این اتفاق اومدیم این جا نظرت چیه یکم با هم باشیم و خوب....اینجا بشینیم؟
[نقطه نشانه مکث کردن هست]
هیکاری :خوب...آره
سانمی:خوب پس یه دقیقه همین جا بشین تا به خدمت کار بگم وسایل برای پذیرایی بیاره
هیکاری: باشه
*سانمی رفت و به خدمتکار گفت شربت و شیرینی بیاره*
هیکاری توی ذهن: نمیدونم قلبم خیلی تند میزنه یعنی اون من رو دوست داره؟
سانمی که داره داخل امارت هست:یعنی هیکاری من رو دوس داره نه امکان نداره خیلی آدم بهتر از من اینجا هست
[تنگن گیو و اوبانای اومد پیش سانمی]
تنگن:عیجون آقا برا عشقش چی کار میکنه😂
تنگن و اوبانای:جررررررررررررررررررررر🤣🤣🤣
سانمی:خفه شید
تنگن:اصبانی نشو حلا هیکاری کو؟
سانمی:هوففففففف تو باغ امارت نشسته
میخوام به خدمت کار بگم برامون شربت و شیرینی بیاره
تنگن:آهان
گیو: رفتی پیشش باهاش لاس بزن
اوبانای: ببوسش
تنگن:خلاصه کارای بد بد انجام بدید
تنگن اوبانای و گیو:🤣🤣🤣
سانمی:مثل این که دلتون میخواد یه مشت هم تو صورت شما ها بزنم؟
[خلاصه سانمی بعد از بحث با تنگن اینا به خدمتکار گفت که براشون شربت و شیرینی بیاره و خدمتکار هم شربت و شیرینی رو گذاشت رو میز]
[شربت: توت فرنگی با تزیین]
[شیرینی:اوهاگی و موچی ساکورا با تزیین]
[نویسنده: سیسی سانمی با من بود به خودتون نگیرید🤧💔]
تو کمی از شربت خوردی و به سانمی نگاه کردی دیدی داره اوهاگی میخوره
هیکاری در حالی که خنده ریزی کرد گفت:سانمی سان شما موقع اوهاگی خوردن واقعا بامزه هستید
سانمی کمی گونه هاش گل انداخت و ریز میخندید
*عکس سانمی اسلاید ۲ *
خب خب حمایت یادتون نره
۷.۰k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.