..𝒑𝒂𝒓𝒕.𝟸.
خودش بود!
پسر جذاب و خوش چهره ای که هر بار اون رو میدی تپش قلب میگرفت!
جانگ هوسوک...!
امروز از هميشه جذاب تر شده بود همین باعث شد که دختر برای چند لحظه فقط به پسر روبروش زول بزنه..
~ خانم کیم! دیگه نا امید شده بودم که بیاید! خوشحالم که می بینمتون!
قدرت تکلم نداشت آب دهنش رو به طور نا محسوس قروت داد و به حرف اومد
- سلام..... راستش ترافیک بود بخاطر همین دیر شد!
در جواب لبخند جذابی نصیبش شد که دل هر دختری رو میبرد..!
با اشاره دست هوسوک به سمت عمارت حرکت کرد و اونم پشت سرش راه افتاد.
داخل خونه از بیرونش هزار برابر زیبا تر بود!
در حال برسی داخل خونه بود که صدای هوسوک اونو لحظه ای از نگاه کردن متوقف کرد.
~ اینجا یه میز خالی هست.... اینجا بشینید!
- ممنون
به سمت میز رفت و آروم روش نشست.
همه دخترایی که اومده بودن لباس مجلسی و کفش های پاشنه بلند پوشیده بودن و فقط اون بود که با لباس های اسپرت اومده بود و همین یکم اونو معذب کرد.
هوسوک که یه لیوان نوشیدنی دستش بود با برداشتن یه لیوان دیگه به سمت دختر رفت و لیوان رو جلوش گذاشت و خودش هم بدون حرف و یا اجازه ای کنارش با فاصله نشست.
کمی تعجب کرد.
چرا اون براش نوشیدنی آورد؟
چرا الان کنار اون نشست؟
هوسوک که متوجه تعجبش شد آروم ازش پرسید
~ اگه راحت نیستی که من اینجا هستم میرم!
جا خورد....هم معذب بود کنار اون هم خوشحال که اون کنارش نشسته.
چی باید میگفت؟
بهش بگه بره یا نه؟
یه جواب دیگه جور کرد و سریع گفتش.
- نه.... راستش به خاطر لباسم خجالت میکشم
~ لباست خیلی هم خوبه! راستي اگه خواستی میتونم اطراف رو نشونت بدم اینجا کلی منظر برای عکس برداری داره که مطمعنم خوشت میاد!
- باشه.... مرسی
سریع روش رو از پسر گرفت و لیوان نوشیدنی رو برداشت و کمی ازش رو خورد.
هوسوک هم به اطراف نگاه میکرد و هرز گاهی کمی از نوشیدنی توی دستش میخورد.
هر کس یه گوشه مشغول یه کاری بود.
بعضیا حرف میزدن بعضی ها میرقصیدن بعضی ها نشسته بودن خوراکی میخوردن بعضیا هم سرشون تو گوشی بود.
دیگه حوصلش سر رفت و تصمیم گرفت بره اطراف رو ببینه اما اگه بی دلیل میرفت وجه خوبی نداشت پس آروم گفت
- من میرم اطراف رو ببینم..
هوسوک برگشت و نگاهی به دختر کرد و جوابش رو داد
~ بیا تا اطراف رو بهت نشون بدم!
- باشه.... بریم
هوسوک پیش قدم شد و جلو تر حرکت کرد و دخترم آروم پشت سرش راه افتاد.
توی باغ منظره های زیبایی وجود داشت که هر لحظه دخترو بیشتر وسوسه میکرد که زودتر عکاسی رو شروع کنه!
~ اینجا رو بیشتر از بقیه جاهای باغ دوست دارم!
-...... چرا؟
~ چون هم قشنگ تره هم ساکته و معمولا کسی نمیاد اینجا
راست میگفت کسی اون دورو بر نبود.
- آره..... آرامش خاصی به آدم میده!
دختر شروع به عکس گرفتن کرد اما عکاسی از طبیعت حوصلش رو سر میبرد.
دنبال یه جای جدید برای عکس گرفتن بود که با دیدن هوسوک که دستش رو به درخت تکیه داده و پشتش بهش هست خوشحال شد چون الان یه مدل داره پس یه عکس یواشکی ازش گرفت و بعد به سمتش رفت.
- عکس گرفتن از طبیعت خوبه اما حوصله سر بره.. اینجا منظر های عالی داره میخواستم ببینم که میخواید از شما چند تا عکس بگیرم؟ مطمعنم عکس هاتون خیلی خوب میشن!
هوسوک که از عمد کاری کرده بود که دختر خودش به این فکر بیوفته خیلی سریع قبول کرد و شروع کرد به ژست گرفتن!
بعد از گرفتن حدود پونزده تا عکس دختر با شوق و ذوق مثل بچه هایی که یه نقاشی جدید کشیدن و حالا میخوان به مادرشون نشون بدن به سمت هوسوک رفت.
اون غرور همیشگی هیچ وقت جلوی هوسوک دیده نمیشد!
شايد چون اون دختر از هوسوک....... خوشش میومد و دوستش داشت اینطوری بود!
ولی هر بار به خودش میگفت که این حس درست نیستو خودشو دست به سر میکرد.
گالریش رو باز کرد و شروع کرد تک تک عکس ها رو نشون دادن.
هوسوک آروم پشت سر دختر رفت و بلافاصله کمی ازش پشت سرش ایستاد.
دختر که از این حرکت هوسوک شکه شد بود یهو خشکش زد ولی سریع خودشو جمع کرد که صدای هوسوک رو شنید.
پسر جذاب و خوش چهره ای که هر بار اون رو میدی تپش قلب میگرفت!
جانگ هوسوک...!
امروز از هميشه جذاب تر شده بود همین باعث شد که دختر برای چند لحظه فقط به پسر روبروش زول بزنه..
~ خانم کیم! دیگه نا امید شده بودم که بیاید! خوشحالم که می بینمتون!
قدرت تکلم نداشت آب دهنش رو به طور نا محسوس قروت داد و به حرف اومد
- سلام..... راستش ترافیک بود بخاطر همین دیر شد!
در جواب لبخند جذابی نصیبش شد که دل هر دختری رو میبرد..!
با اشاره دست هوسوک به سمت عمارت حرکت کرد و اونم پشت سرش راه افتاد.
داخل خونه از بیرونش هزار برابر زیبا تر بود!
در حال برسی داخل خونه بود که صدای هوسوک اونو لحظه ای از نگاه کردن متوقف کرد.
~ اینجا یه میز خالی هست.... اینجا بشینید!
- ممنون
به سمت میز رفت و آروم روش نشست.
همه دخترایی که اومده بودن لباس مجلسی و کفش های پاشنه بلند پوشیده بودن و فقط اون بود که با لباس های اسپرت اومده بود و همین یکم اونو معذب کرد.
هوسوک که یه لیوان نوشیدنی دستش بود با برداشتن یه لیوان دیگه به سمت دختر رفت و لیوان رو جلوش گذاشت و خودش هم بدون حرف و یا اجازه ای کنارش با فاصله نشست.
کمی تعجب کرد.
چرا اون براش نوشیدنی آورد؟
چرا الان کنار اون نشست؟
هوسوک که متوجه تعجبش شد آروم ازش پرسید
~ اگه راحت نیستی که من اینجا هستم میرم!
جا خورد....هم معذب بود کنار اون هم خوشحال که اون کنارش نشسته.
چی باید میگفت؟
بهش بگه بره یا نه؟
یه جواب دیگه جور کرد و سریع گفتش.
- نه.... راستش به خاطر لباسم خجالت میکشم
~ لباست خیلی هم خوبه! راستي اگه خواستی میتونم اطراف رو نشونت بدم اینجا کلی منظر برای عکس برداری داره که مطمعنم خوشت میاد!
- باشه.... مرسی
سریع روش رو از پسر گرفت و لیوان نوشیدنی رو برداشت و کمی ازش رو خورد.
هوسوک هم به اطراف نگاه میکرد و هرز گاهی کمی از نوشیدنی توی دستش میخورد.
هر کس یه گوشه مشغول یه کاری بود.
بعضیا حرف میزدن بعضی ها میرقصیدن بعضی ها نشسته بودن خوراکی میخوردن بعضیا هم سرشون تو گوشی بود.
دیگه حوصلش سر رفت و تصمیم گرفت بره اطراف رو ببینه اما اگه بی دلیل میرفت وجه خوبی نداشت پس آروم گفت
- من میرم اطراف رو ببینم..
هوسوک برگشت و نگاهی به دختر کرد و جوابش رو داد
~ بیا تا اطراف رو بهت نشون بدم!
- باشه.... بریم
هوسوک پیش قدم شد و جلو تر حرکت کرد و دخترم آروم پشت سرش راه افتاد.
توی باغ منظره های زیبایی وجود داشت که هر لحظه دخترو بیشتر وسوسه میکرد که زودتر عکاسی رو شروع کنه!
~ اینجا رو بیشتر از بقیه جاهای باغ دوست دارم!
-...... چرا؟
~ چون هم قشنگ تره هم ساکته و معمولا کسی نمیاد اینجا
راست میگفت کسی اون دورو بر نبود.
- آره..... آرامش خاصی به آدم میده!
دختر شروع به عکس گرفتن کرد اما عکاسی از طبیعت حوصلش رو سر میبرد.
دنبال یه جای جدید برای عکس گرفتن بود که با دیدن هوسوک که دستش رو به درخت تکیه داده و پشتش بهش هست خوشحال شد چون الان یه مدل داره پس یه عکس یواشکی ازش گرفت و بعد به سمتش رفت.
- عکس گرفتن از طبیعت خوبه اما حوصله سر بره.. اینجا منظر های عالی داره میخواستم ببینم که میخواید از شما چند تا عکس بگیرم؟ مطمعنم عکس هاتون خیلی خوب میشن!
هوسوک که از عمد کاری کرده بود که دختر خودش به این فکر بیوفته خیلی سریع قبول کرد و شروع کرد به ژست گرفتن!
بعد از گرفتن حدود پونزده تا عکس دختر با شوق و ذوق مثل بچه هایی که یه نقاشی جدید کشیدن و حالا میخوان به مادرشون نشون بدن به سمت هوسوک رفت.
اون غرور همیشگی هیچ وقت جلوی هوسوک دیده نمیشد!
شايد چون اون دختر از هوسوک....... خوشش میومد و دوستش داشت اینطوری بود!
ولی هر بار به خودش میگفت که این حس درست نیستو خودشو دست به سر میکرد.
گالریش رو باز کرد و شروع کرد تک تک عکس ها رو نشون دادن.
هوسوک آروم پشت سر دختر رفت و بلافاصله کمی ازش پشت سرش ایستاد.
دختر که از این حرکت هوسوک شکه شد بود یهو خشکش زد ولی سریع خودشو جمع کرد که صدای هوسوک رو شنید.
۲.۲k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.