جوجه اردک زشت پارت8 بخش دوم
بخش دوم
لونا
گشنم شده بود و درحال درست کردم نودل بودم با زنگ خوردن در زیر گازو خاموش کردم و به سمت در رفتم و درو باز کردم با دیدنش جا خوردم ولی زود به خودم اومدم.
لونا:اگه میخوای بیای داخل درو ببند نمیای هم درو ببند.
بدون توجه بهش رفتم داخل آشپزخونه برای جای سوال بود اینجا چیکار میکنه چطوری آدرس خونمو پیدا کرده .
شوگا:بهت ادب یاد ندادن وقتی یه بزرگتر میاد باید ازش پذیرایی کنی.
برگشتم سمت و با اشاره به در یخچال گفتم.
لونا:هرچی میخوای بخوری داخل اونه.
شوگا:نیومدم اینجا تا چیزی بخورم اومدم بهت بگم برگردی.
دست به سینه ایستادم روبه روش .
لونا:تو چقدره پرویی با اون کاری که باهام کردی اصلا اون کارو فراموش کنم با اون تهمتی که بهم زدی بازم برگردم و تحملت کنم عجب آدمی هستی.
پوزخندی زدو گفت.
شوگا:برای کار یا حرفی که زدم اصلا متاسفم نیستم فقط بیا پولمو همین الان پس بده.
چندبار پلک زدم
لونا:ولی...ولی من پولی ندارم.
لبخند کجی زد
شوگا:پس تا قرون آخرش باید برا من کار کنی اگه قبول نکنی این خونه برا منه.
با کلافگی بهش نگاه کردم دلم میخواست برم جلوش و دونه دونه موهاشو بکشم.
شوگا:راستی بابا مامانت کجان؟.
لونا:فرستادمشون یه شهر دیگه اینجا براشون امن نیست.
شوگا:تو چرا نرفتی.
نودلارو گذاشتم داخل یه ظرف.
لونا:بخاطر دانشگاه هر وقت دانشگام تموم شد میرم از این جا.
سرشو تکون داد و اومد سمتم و نودلایی که برا خودم درست کرده بودم رو برداشت و همراه چاپستیک برد داخل حال .چشمامو بستم و دستمو مشت کردم نفس عمیقی کشیدم و عصبانیتمو کنترل کردم.رفتم داخل حال با دیدن نودلام که دارن توسط شوگا خورده میشن دلم سوخت.شوگا با اومدنش اشتهامو کور کرد ،نشستم روی صندلی روبه روش و به خوردنش نگاه کردم .
شوگا:عاااا چه بدمزست چی ریختی توش این که خوردنی نبود.
با دیدن ظرف خالی تعجب کردم اگه بد مزه بود چرا ظرف خالیه.
لونا:اگه بدمزه بود که نمیخوردی.
با آستینش لبشو پاک کرد.
شوگا:گشنم بود مجبور بودم حالا هم آماده شو بریم.
بی اشتیاق رفتم وسایلمو جمع کردم و سوار ماشین شوگا شدم..داخل راه سکوت خسته کننده ای بینمون بود و منم حوصله نداشتم تا این سکوت رو بشکنم.........
لباس سیاه سفید مخصوص کارو پوشیدم و با بستن سربند و رژ قرمزی که به لبام زدم از اتاق خارج شدم،برای اولین بار بود که رژ میزنم یکم احساس خجالتی میکردم،با برداشتن دستمال شروع کردم به پاک کردن پنجره ها.
جونگکوک:سلام.
برگشتم سمت جونگکوک که تهیونگ باهاش بود با لبخند جوابشو دادم .
تهیونگ: ببخشید من شمارو میشناسم؟،جونگکوکا اینو میشناسی؟
لونا:مسخره من لونام.
تهیونگ:او مای گاد خدا مخترع لوازم آرایشی رو بیامرزه که لولو رو به هلو تبدیل کرد.
هردوشون زدن زیر خنده که دستمالمو پرت کردم سمت تهیونگ.
لونا:فقط یه رژ زدم چیز تعجب آوری نیست که.
جونگکوک خواست چیزی بگه که با آمدن شوگا سکوت کرد ،شوگا با دیدنم اخمی کرد و دستمو گرفت و با خودش کشوند....در اتاقشو باز کرد و بعد از وارد شدنمون درو بست،چسبوندتم به دیوار و با لحن ترسناکی گفت.
شوگا: تا پات رسید به اینجا برا جونگکوک رژ زدی اونم قرمز.
چیزی نگفتم.
شوگا:پاکش کن.
لونا:نمیخوام پاک کنم.
نشخند بلندی زد .
شوگا:نمیخوای پاک کنی پس بزار من برات پاک کنم.
با گذاشتن لباش روی لبام چشمامو محکم بستم.لباشو روی لبام به حرکت در میآورد و هرزگاهی با زبونش خیسشون میکرد.بعد از چند دقیقه ازم جدا شد و گفت.
شوگا:پاک شد میتونی بری،راستی تا یادم رفته دیگه این لباسم نپوش بهت نمیاد.
پایان پارت
از این به بعد برا هر پارتی که گذاشته میشه شرایط میزارم
شرایط پارت بعد ۴۰ لایک
۴ فالو ،و ۲۰ تا کامنت
لونا
گشنم شده بود و درحال درست کردم نودل بودم با زنگ خوردن در زیر گازو خاموش کردم و به سمت در رفتم و درو باز کردم با دیدنش جا خوردم ولی زود به خودم اومدم.
لونا:اگه میخوای بیای داخل درو ببند نمیای هم درو ببند.
بدون توجه بهش رفتم داخل آشپزخونه برای جای سوال بود اینجا چیکار میکنه چطوری آدرس خونمو پیدا کرده .
شوگا:بهت ادب یاد ندادن وقتی یه بزرگتر میاد باید ازش پذیرایی کنی.
برگشتم سمت و با اشاره به در یخچال گفتم.
لونا:هرچی میخوای بخوری داخل اونه.
شوگا:نیومدم اینجا تا چیزی بخورم اومدم بهت بگم برگردی.
دست به سینه ایستادم روبه روش .
لونا:تو چقدره پرویی با اون کاری که باهام کردی اصلا اون کارو فراموش کنم با اون تهمتی که بهم زدی بازم برگردم و تحملت کنم عجب آدمی هستی.
پوزخندی زدو گفت.
شوگا:برای کار یا حرفی که زدم اصلا متاسفم نیستم فقط بیا پولمو همین الان پس بده.
چندبار پلک زدم
لونا:ولی...ولی من پولی ندارم.
لبخند کجی زد
شوگا:پس تا قرون آخرش باید برا من کار کنی اگه قبول نکنی این خونه برا منه.
با کلافگی بهش نگاه کردم دلم میخواست برم جلوش و دونه دونه موهاشو بکشم.
شوگا:راستی بابا مامانت کجان؟.
لونا:فرستادمشون یه شهر دیگه اینجا براشون امن نیست.
شوگا:تو چرا نرفتی.
نودلارو گذاشتم داخل یه ظرف.
لونا:بخاطر دانشگاه هر وقت دانشگام تموم شد میرم از این جا.
سرشو تکون داد و اومد سمتم و نودلایی که برا خودم درست کرده بودم رو برداشت و همراه چاپستیک برد داخل حال .چشمامو بستم و دستمو مشت کردم نفس عمیقی کشیدم و عصبانیتمو کنترل کردم.رفتم داخل حال با دیدن نودلام که دارن توسط شوگا خورده میشن دلم سوخت.شوگا با اومدنش اشتهامو کور کرد ،نشستم روی صندلی روبه روش و به خوردنش نگاه کردم .
شوگا:عاااا چه بدمزست چی ریختی توش این که خوردنی نبود.
با دیدن ظرف خالی تعجب کردم اگه بد مزه بود چرا ظرف خالیه.
لونا:اگه بدمزه بود که نمیخوردی.
با آستینش لبشو پاک کرد.
شوگا:گشنم بود مجبور بودم حالا هم آماده شو بریم.
بی اشتیاق رفتم وسایلمو جمع کردم و سوار ماشین شوگا شدم..داخل راه سکوت خسته کننده ای بینمون بود و منم حوصله نداشتم تا این سکوت رو بشکنم.........
لباس سیاه سفید مخصوص کارو پوشیدم و با بستن سربند و رژ قرمزی که به لبام زدم از اتاق خارج شدم،برای اولین بار بود که رژ میزنم یکم احساس خجالتی میکردم،با برداشتن دستمال شروع کردم به پاک کردن پنجره ها.
جونگکوک:سلام.
برگشتم سمت جونگکوک که تهیونگ باهاش بود با لبخند جوابشو دادم .
تهیونگ: ببخشید من شمارو میشناسم؟،جونگکوکا اینو میشناسی؟
لونا:مسخره من لونام.
تهیونگ:او مای گاد خدا مخترع لوازم آرایشی رو بیامرزه که لولو رو به هلو تبدیل کرد.
هردوشون زدن زیر خنده که دستمالمو پرت کردم سمت تهیونگ.
لونا:فقط یه رژ زدم چیز تعجب آوری نیست که.
جونگکوک خواست چیزی بگه که با آمدن شوگا سکوت کرد ،شوگا با دیدنم اخمی کرد و دستمو گرفت و با خودش کشوند....در اتاقشو باز کرد و بعد از وارد شدنمون درو بست،چسبوندتم به دیوار و با لحن ترسناکی گفت.
شوگا: تا پات رسید به اینجا برا جونگکوک رژ زدی اونم قرمز.
چیزی نگفتم.
شوگا:پاکش کن.
لونا:نمیخوام پاک کنم.
نشخند بلندی زد .
شوگا:نمیخوای پاک کنی پس بزار من برات پاک کنم.
با گذاشتن لباش روی لبام چشمامو محکم بستم.لباشو روی لبام به حرکت در میآورد و هرزگاهی با زبونش خیسشون میکرد.بعد از چند دقیقه ازم جدا شد و گفت.
شوگا:پاک شد میتونی بری،راستی تا یادم رفته دیگه این لباسم نپوش بهت نمیاد.
پایان پارت
از این به بعد برا هر پارتی که گذاشته میشه شرایط میزارم
شرایط پارت بعد ۴۰ لایک
۴ فالو ،و ۲۰ تا کامنت
۲۱.۶k
۲۲ مهر ۱۴۰۲