تک پارتی جیمین
تک پارتی جیمین
شب شده بود هوا سرد بود و زمستون بود و باد تند میزد و منم رفته بودم یکم خوراکی بخرم اما اگه میدونستم هوا اینطوریه بیرون نمیرفتم و الانم خریدامو کردم و پیاده داشتم سمت خونه برمیگشتم که دیدم ی سایه ای تو اون کوچه هست یواش رفتم سمت کوچه و وقتی رسیدم دوییدم تا نتونه منو بگیره که دیدم ی پسره از پهلوش خون میاد و چاقو خورده افتاد کنار خیابون و گفت
&:خواهش می کنــ..کنم کمکــ...کن
ات:چاره ی دیگه ای هم ندارم
رفتم گرفتمش و بلندش کردم و یواش یواش بردمش سمت خونم و رسیدم و گذاشتمش رو تخت و جعبه کمک های اولیه اوردم و که دیدم چشماش بسته شد... نبضش میزد و زنده بود.. یعنی بیهوش شد؟ مرد؟ تو خونه من؟ یکم هول کردم و خونشو بند اوردم و چون پدرم دکتر بود یکم بهم یاد داده پس اونقد استرس نداشتم و خونش که بند اومد پانسمانش کردم و یکم خونه رو تمیز کردم که به هوش اومد
&: هی اینجا کجاست تو کیی؟
ات: اروم باش من کیم ات هستم و اینجا هم خونمه تو چاقو خوردی و اوردمت اینجا
&: عاها
ات: نمی خوای خودتو معرفی کنی و بگی چرا چاقو خوردی و ی تشکر خشک و خالی کنی؟
&: اوف توهم حوصله داریا، اصلا ب تو چ
ات: ایش چقد منگل اسکل
&:هوی با رئیس بزرگترین مافیای کره جنوبی پارک جیمین درست حرف بزن*عصبی*
ات: چــ... چی رئــ... رئیس بزرگترین مافیا
جیمین: چیه لال شدی ولی از اون جایی که دختر جذاب و هاتی هستی اشکال نداره اینبار می بخشمت
ات: مگه دفعه های دیگه ای هم پیشتم
جیمین: اوووو هنو نفهمیدی
ات: نکنه...
جیمین: پدر و مادرم دنبال وارثی هستن میگن باید زن داشته باشی و منم که اصلا حوصله اینکارا رو نداشتم اما تو نظرمو عوض کردی لیدی، حالا هم باهام میای
ات: نــ... نه خواهش می کنم
جیمین:هی اونقدا هم سخت نیس باهام بیا قول میدم خوشبختت کنما، این شانسو از دست نده منم ادم ناز کشی نیسم زیاد مغرور نشو حالا
ات: یعنی الان داری بهم میگی باهام قرار بزار؟
جیمین: ی جورایی
ات: خب.... اذیت که نمیکنی
جیمین: جوری میگی انگار بچه ام
ات: هوففف میدونم تصمیمم عجولانه هس و ممکن بدبخت بشم اما خو کراشی چیکار کنم
جیمین: هن قبول کردی با پای خودتت بیایییی
ات: داری نظرمو عوض می کنی تنم مور مور شد
جیمین: عه من الان زن دارم؟ عه من زن دارممممم
ات: همون دوس دختر بگی راحت ترم...
~دوسال بعد~
ویو ات
امروز روز عروسیمه و خوشحالی دارم و جیمین هم ی کت و شلوار مشکی پوشیده اصلا جذابیت از روش میبارههه الان از خرذوقی می میرم تو این دوسال، هم مامان باباش باهام خوب بودن هم خودش و امیدوارم این زندگیم گو نشه:/
(ات: ادمینتون اصلا حوصله نداره اخه اخراشو یکم رمانتیک میکرد یعنی چی گو نشههههه)
#وانشات #فیک #فیک_بی_تی_اس #سناریو #جیمین #جونگکوک #بی_تی_اس
شب شده بود هوا سرد بود و زمستون بود و باد تند میزد و منم رفته بودم یکم خوراکی بخرم اما اگه میدونستم هوا اینطوریه بیرون نمیرفتم و الانم خریدامو کردم و پیاده داشتم سمت خونه برمیگشتم که دیدم ی سایه ای تو اون کوچه هست یواش رفتم سمت کوچه و وقتی رسیدم دوییدم تا نتونه منو بگیره که دیدم ی پسره از پهلوش خون میاد و چاقو خورده افتاد کنار خیابون و گفت
&:خواهش می کنــ..کنم کمکــ...کن
ات:چاره ی دیگه ای هم ندارم
رفتم گرفتمش و بلندش کردم و یواش یواش بردمش سمت خونم و رسیدم و گذاشتمش رو تخت و جعبه کمک های اولیه اوردم و که دیدم چشماش بسته شد... نبضش میزد و زنده بود.. یعنی بیهوش شد؟ مرد؟ تو خونه من؟ یکم هول کردم و خونشو بند اوردم و چون پدرم دکتر بود یکم بهم یاد داده پس اونقد استرس نداشتم و خونش که بند اومد پانسمانش کردم و یکم خونه رو تمیز کردم که به هوش اومد
&: هی اینجا کجاست تو کیی؟
ات: اروم باش من کیم ات هستم و اینجا هم خونمه تو چاقو خوردی و اوردمت اینجا
&: عاها
ات: نمی خوای خودتو معرفی کنی و بگی چرا چاقو خوردی و ی تشکر خشک و خالی کنی؟
&: اوف توهم حوصله داریا، اصلا ب تو چ
ات: ایش چقد منگل اسکل
&:هوی با رئیس بزرگترین مافیای کره جنوبی پارک جیمین درست حرف بزن*عصبی*
ات: چــ... چی رئــ... رئیس بزرگترین مافیا
جیمین: چیه لال شدی ولی از اون جایی که دختر جذاب و هاتی هستی اشکال نداره اینبار می بخشمت
ات: مگه دفعه های دیگه ای هم پیشتم
جیمین: اوووو هنو نفهمیدی
ات: نکنه...
جیمین: پدر و مادرم دنبال وارثی هستن میگن باید زن داشته باشی و منم که اصلا حوصله اینکارا رو نداشتم اما تو نظرمو عوض کردی لیدی، حالا هم باهام میای
ات: نــ... نه خواهش می کنم
جیمین:هی اونقدا هم سخت نیس باهام بیا قول میدم خوشبختت کنما، این شانسو از دست نده منم ادم ناز کشی نیسم زیاد مغرور نشو حالا
ات: یعنی الان داری بهم میگی باهام قرار بزار؟
جیمین: ی جورایی
ات: خب.... اذیت که نمیکنی
جیمین: جوری میگی انگار بچه ام
ات: هوففف میدونم تصمیمم عجولانه هس و ممکن بدبخت بشم اما خو کراشی چیکار کنم
جیمین: هن قبول کردی با پای خودتت بیایییی
ات: داری نظرمو عوض می کنی تنم مور مور شد
جیمین: عه من الان زن دارم؟ عه من زن دارممممم
ات: همون دوس دختر بگی راحت ترم...
~دوسال بعد~
ویو ات
امروز روز عروسیمه و خوشحالی دارم و جیمین هم ی کت و شلوار مشکی پوشیده اصلا جذابیت از روش میبارههه الان از خرذوقی می میرم تو این دوسال، هم مامان باباش باهام خوب بودن هم خودش و امیدوارم این زندگیم گو نشه:/
(ات: ادمینتون اصلا حوصله نداره اخه اخراشو یکم رمانتیک میکرد یعنی چی گو نشههههه)
#وانشات #فیک #فیک_بی_تی_اس #سناریو #جیمین #جونگکوک #بی_تی_اس
۲۳.۹k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.