fan gril p4
۶ ماه بعد [ گشادی ادمین 🤌🗿]
ا.ت تو ۵ ماه اول زیاد به زندگی جدیدش تو کر عادت نکرده بود اما حالا اولیه اون الان از وقتی به کره پا گذاشت خیلی خوشحاله تو ماه چهارم ی دوست به نام پارک لینا پیدا کرد که الان منجیر یکی از آیدل هاست ( خب برگردیم سر داستان )
ا.ت :
با تا بش نور خورشید از خواب بیدار شدم بلاخره از روی تخت بلند شدم رفتم یه دوش بگیرم تا سر حال بیام امروز برام روزه مهمیه....
۱۰ مین بعد
از حموم بیرون اومدم و یه لباس راحتی پوشیدم گوشیمو روشن کردم نگاه به ساعت کردم۴:۳۰ صبح بود و من بعد از انجام تمرین های تکواندو و زبان باید ۷ راه میافتادم تا ۸ تو فروشگاه bt21 برای خرید لوازم باشم.
یه شیر کاکائو خوردم و شروع به تمرین تکواندو کردم
بعد از کلی تمرین نشستم یه موزیک ویدیو دیدم بعد از تموم شدن رفتم سراغ زبان شت دو درس از بقیه عقبم ولی باید بخونم بخاطر نامجون.....
"بعد درس"
اوففف بلاخره تموم شد
نگاه به ساعت کردم
شت ساعت ۶ و نیمه؟
سریع بلند شدم مو هامو دم اسبی بستم فرق باز کردم و دو تا تیکه رو تو صورتم دادم( مدل سوسکی )یه تیپ مشکی زدم و بعد از برداشتن کلید و کیفم از خونه بیرون زدم سوار ماشین شدم....
رسیدم عرررر دارم از ذوق میمیرم از ماشین پیاده شدم به سمت فروشگاه رفتم اوففف
چقد شلوغه اوففف
بعد یه ساعت بلاخره رفتم تو
اول از آلبوم ها از هر البوم یکی برداشتم
آرمی بمب و یه سری مرد هم خریدم
این ماه بابام برام پول بیشتری ریخت و خودمم میکاپ کارن دیگ ( داره پزشو میده ) بیرون رفتم سمت جایی که بلیط فن ساین رو تایید میکردن ( به به زندگی زیباست )
فردا فن ساین بودو و من داشتم بال در میوردم
رسیدم:)
توی صف منتظر بودم که دیدم هفت نفر از پنجره بزرگ بالا سرمون دارن بهمون نگاه میکنن
نه....نه
این....امکان.....نداشت
الان؟؟
بی تی اس؟؟
یعنی اومدن مارو ببینن؟؟
با صدای جیغ بقیه ارمیا به خودم اومدم
داشتن برامون دست تکون میدادن
تپش قلب؟(ودف اره اره من دارم فشار میخورم )
دیگه حتی قلبی حس نمیکردم
خشکم زده بود و نگاه شون میکردم یه دفه چشم تو چشم
یکی از اعضا قفل شد اون چشا...
بقیهاش جا نمشه الان پارت بعد و میزارم
ا.ت تو ۵ ماه اول زیاد به زندگی جدیدش تو کر عادت نکرده بود اما حالا اولیه اون الان از وقتی به کره پا گذاشت خیلی خوشحاله تو ماه چهارم ی دوست به نام پارک لینا پیدا کرد که الان منجیر یکی از آیدل هاست ( خب برگردیم سر داستان )
ا.ت :
با تا بش نور خورشید از خواب بیدار شدم بلاخره از روی تخت بلند شدم رفتم یه دوش بگیرم تا سر حال بیام امروز برام روزه مهمیه....
۱۰ مین بعد
از حموم بیرون اومدم و یه لباس راحتی پوشیدم گوشیمو روشن کردم نگاه به ساعت کردم۴:۳۰ صبح بود و من بعد از انجام تمرین های تکواندو و زبان باید ۷ راه میافتادم تا ۸ تو فروشگاه bt21 برای خرید لوازم باشم.
یه شیر کاکائو خوردم و شروع به تمرین تکواندو کردم
بعد از کلی تمرین نشستم یه موزیک ویدیو دیدم بعد از تموم شدن رفتم سراغ زبان شت دو درس از بقیه عقبم ولی باید بخونم بخاطر نامجون.....
"بعد درس"
اوففف بلاخره تموم شد
نگاه به ساعت کردم
شت ساعت ۶ و نیمه؟
سریع بلند شدم مو هامو دم اسبی بستم فرق باز کردم و دو تا تیکه رو تو صورتم دادم( مدل سوسکی )یه تیپ مشکی زدم و بعد از برداشتن کلید و کیفم از خونه بیرون زدم سوار ماشین شدم....
رسیدم عرررر دارم از ذوق میمیرم از ماشین پیاده شدم به سمت فروشگاه رفتم اوففف
چقد شلوغه اوففف
بعد یه ساعت بلاخره رفتم تو
اول از آلبوم ها از هر البوم یکی برداشتم
آرمی بمب و یه سری مرد هم خریدم
این ماه بابام برام پول بیشتری ریخت و خودمم میکاپ کارن دیگ ( داره پزشو میده ) بیرون رفتم سمت جایی که بلیط فن ساین رو تایید میکردن ( به به زندگی زیباست )
فردا فن ساین بودو و من داشتم بال در میوردم
رسیدم:)
توی صف منتظر بودم که دیدم هفت نفر از پنجره بزرگ بالا سرمون دارن بهمون نگاه میکنن
نه....نه
این....امکان.....نداشت
الان؟؟
بی تی اس؟؟
یعنی اومدن مارو ببینن؟؟
با صدای جیغ بقیه ارمیا به خودم اومدم
داشتن برامون دست تکون میدادن
تپش قلب؟(ودف اره اره من دارم فشار میخورم )
دیگه حتی قلبی حس نمیکردم
خشکم زده بود و نگاه شون میکردم یه دفه چشم تو چشم
یکی از اعضا قفل شد اون چشا...
بقیهاش جا نمشه الان پارت بعد و میزارم
۱۱.۱k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.