* * زندگی متفاوت
🐾پارت 60
#paniz
نور مستقیم افتاب به صورتم میخورد غلتی زدم که با جای خالی رضا روبرو شدم
وا مگه ساعت چند بود نگاهی به ساعت دیواری کردم
پانیذ:واای ساعت 10چقد خوابیدم خداکنه کسی تو راهرو نبینتم پوفف اخه چرا بیدارم نکرد
غرغر کنان تختش مرتب کردم از اتاق اومدم بیرون بچها پایین بودن
همشون قیاقه هاشون ناجور بود اینا اول صبحی چشون شده یه دختر هم بوده ای خداا این دیگه کی بود چشماش رنگی موهاش بلوند پوستش سفید دماغش عملی از لباسم نگم دیگه این دیگه کی بود شبیه این جن ها بود رفتم تو اتاقم دستی به سر و صورتم کشیدم موهام گوجه ای مانند پایین بستم یه تیشرت معمولی پوشیدم با شلوار بگ مشکی
خودم تو ایینه براندازه میکردم که یه دفعه در اتاق با شدت وا شد دیانا اومد پشت بندش ارسلان اومد دیانا حالت صورتش یه جوری بود رنگشم پریده بود
پانید:سلام دیانا خوبی
دیانا:ارسلان من نمیدونم من با این دختره ی بیشخصیت تو یه خونه نمیمونم
ارسلان:عزیز من چیکار میتونم کنم اخه خودت دیدی دیگه
رفتم جلو دستای دیانا رو گرفتم
پانیذ:دختر رنگ پریده دستات هم که یخ
دیانا:پانیذ حالم خیلی بده من با اون دختر تا نمیکنم
پانیذ:باشه حالا من برم برات اب قندی چیزی بیارم رنگ نداری
اشاره ی به ارسلان کردم که مواظبش باشه تا من بیام منم رفتم پایین داشتم بحث میکردن منیم دخالتی نداشتم اصلا برای چی دخالت کنم رفتم اشپزخونع یه اب قندی چیزی درس کردم رفتم بالا پیش دیا تا من رفتم داخل ارسلان رفت بیرون وا این چرا اینجوری کرد حال دیانا هم توصیفی نداشت رفتم پیشش رو کاناپه پشتش مالیدم و لیوان گرفتم جلوش
پانیذ:بخور حالت خوب میکنه
نیم چه نگاهی کرد و بعد لبخندی زد منم متقابلش همین کارو کردم اب قندش خورد بعد یکم به خودش اومد
دیانا:واقعا نمیدونم این دختر بیشرففف با چه رویی اومده ععه نگاش کن حالا اومده میگه میخام برگردم به رابطه ام احمق
پانیذ:نمیخام دخالت کنم ولی اون دختر کی
دیانا:هیچی میخواستس کی باشع این دختره قبلا دوست دختر رضا بود بعد اینکه با نامزدش فرار کرد اومد پیشه ارسلان مظلوم نمایی کرد کم بود رابطه ی من و ارسلان هم بهم بزنه بعد الان برگشته میگه من میخام دوباره با رضا باشم صبحم رضا قاطی کرد معلوم نیس الان کجاس
پانید:واقعا متاسفم
دیانا :تو بر چی متاسف باشی اون دختری بی ابرو باشع نکبت عملیی لبای شتریش
با حرف اخرش پقی زدم زیر خنده انقدر خندیدم که دلم درد گرف
دیانا: وا دختر تو بر چی میختدی
پانیذ:وایب خدا نکشتت دیانا اخه عملی لبای شتریی (خنده)
دیانا:مگه ندیدی لباشو
پانیذ:چرا اون موقع ای که از اتاق رضا میومدم دیدمش
دیانا:از کجا میومدی
بعد حرف دیانا فهمیدم په سوتی بزرگی دادم واییی رضا که اینه خیالش نی ولی منی که نمیخواستم کسی بفهمه
#paniz
نور مستقیم افتاب به صورتم میخورد غلتی زدم که با جای خالی رضا روبرو شدم
وا مگه ساعت چند بود نگاهی به ساعت دیواری کردم
پانیذ:واای ساعت 10چقد خوابیدم خداکنه کسی تو راهرو نبینتم پوفف اخه چرا بیدارم نکرد
غرغر کنان تختش مرتب کردم از اتاق اومدم بیرون بچها پایین بودن
همشون قیاقه هاشون ناجور بود اینا اول صبحی چشون شده یه دختر هم بوده ای خداا این دیگه کی بود چشماش رنگی موهاش بلوند پوستش سفید دماغش عملی از لباسم نگم دیگه این دیگه کی بود شبیه این جن ها بود رفتم تو اتاقم دستی به سر و صورتم کشیدم موهام گوجه ای مانند پایین بستم یه تیشرت معمولی پوشیدم با شلوار بگ مشکی
خودم تو ایینه براندازه میکردم که یه دفعه در اتاق با شدت وا شد دیانا اومد پشت بندش ارسلان اومد دیانا حالت صورتش یه جوری بود رنگشم پریده بود
پانید:سلام دیانا خوبی
دیانا:ارسلان من نمیدونم من با این دختره ی بیشخصیت تو یه خونه نمیمونم
ارسلان:عزیز من چیکار میتونم کنم اخه خودت دیدی دیگه
رفتم جلو دستای دیانا رو گرفتم
پانیذ:دختر رنگ پریده دستات هم که یخ
دیانا:پانیذ حالم خیلی بده من با اون دختر تا نمیکنم
پانیذ:باشه حالا من برم برات اب قندی چیزی بیارم رنگ نداری
اشاره ی به ارسلان کردم که مواظبش باشه تا من بیام منم رفتم پایین داشتم بحث میکردن منیم دخالتی نداشتم اصلا برای چی دخالت کنم رفتم اشپزخونع یه اب قندی چیزی درس کردم رفتم بالا پیش دیا تا من رفتم داخل ارسلان رفت بیرون وا این چرا اینجوری کرد حال دیانا هم توصیفی نداشت رفتم پیشش رو کاناپه پشتش مالیدم و لیوان گرفتم جلوش
پانیذ:بخور حالت خوب میکنه
نیم چه نگاهی کرد و بعد لبخندی زد منم متقابلش همین کارو کردم اب قندش خورد بعد یکم به خودش اومد
دیانا:واقعا نمیدونم این دختر بیشرففف با چه رویی اومده ععه نگاش کن حالا اومده میگه میخام برگردم به رابطه ام احمق
پانیذ:نمیخام دخالت کنم ولی اون دختر کی
دیانا:هیچی میخواستس کی باشع این دختره قبلا دوست دختر رضا بود بعد اینکه با نامزدش فرار کرد اومد پیشه ارسلان مظلوم نمایی کرد کم بود رابطه ی من و ارسلان هم بهم بزنه بعد الان برگشته میگه من میخام دوباره با رضا باشم صبحم رضا قاطی کرد معلوم نیس الان کجاس
پانید:واقعا متاسفم
دیانا :تو بر چی متاسف باشی اون دختری بی ابرو باشع نکبت عملیی لبای شتریش
با حرف اخرش پقی زدم زیر خنده انقدر خندیدم که دلم درد گرف
دیانا: وا دختر تو بر چی میختدی
پانیذ:وایب خدا نکشتت دیانا اخه عملی لبای شتریی (خنده)
دیانا:مگه ندیدی لباشو
پانیذ:چرا اون موقع ای که از اتاق رضا میومدم دیدمش
دیانا:از کجا میومدی
بعد حرف دیانا فهمیدم په سوتی بزرگی دادم واییی رضا که اینه خیالش نی ولی منی که نمیخواستم کسی بفهمه
۹.۳k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.