گل رز♔ پارت1
کاخ سلطنتی ناکاهارا"
شکنجه گاه"
از زبان راوی*
_بازم که گند زدی به مأموریـــــت!(باداد)
پسر جوان بخاطر انجام یه اشتباه کوچک در اتاق شکنجهِ تنبیه میشد!
خون از سرش چکه میکرد. چشمای اقیانوسی ـش طوفانی شده بود ـو بارون ازش میبارید.
دوباره شلاق رو به بدن لاغر ـو کبود شده ی پسر زد ـو گفت: لیاقت تو فقط ـو فقط شکنجه ـس.
کاخ سلطنتی اوسامو"
در قصر پادشاهی اوسامو مهمانی بزرگ ـو باشکوهی برگزار شده بود.
مهمانی به مناسبت معرفی جانشین سرزمین سپیده گرفته شده بود.
_امروز اینجا هستیم تا جانشین ـو پادشاه آینده ی سرزمین سپیده ـرو معرفی کنم... دازای اوسامو پادشاه سرزمین سپیده.
پسر لبخند غرورآمیزی زد ـو با صدای بلندی گفت: من دازای اوسامو، پادشاه اینده ی سرزمین سپیده هستم.
همه به افتخار پادشاه جدید لبخند ـو دست زدند.
پادشاه اوسامو سرفه ی مصنوعی کردن ـو گفتن: لطفا توجه کنید، همگی خبر دارید که شایعاتی درمورد وارث الهه پخش شده. ما سربازان خودمون ـرو به دنبال ان فرد فرستادیم ـو موفق هم شدیم؛ اون فرد یه پسره.. البته هنوز مشخص نشده که اون شخص وارث الهه باشه.
همه با این حرف از تعجب چشماشون گرد شد.
پادشاه لبخندی زد ـو گفت: لطفا اون پسر ـرو بیارید.
چشم هاش ـو دستاش بسته شده بود ـو تلو تلو راه میرفت.
_لطفا چشماش ـرو باز کنید.
بادیگارد ها چشمای اون پسرو باز کردن ـو هلش دادن که باعث شد رو زمین بیفته.
با دیدن اون همه خون اشام لرزی به بدنش افتاد.
یه پسر با چشمای دو رنگ ـو موهای سفید.
_اسمت چیه پسر جون؟
پسر با ترس گفت: ا.. اتسوشی.. نا.. ناکاجیما.. اتسوشی.
_متاسفم اگه باعث شدم اذیت بشی ولی اتسوشی سان باید از یه چیزی مطمئن شیم.
پسر با تعجب گفت: چـ.. چه چیزی؟!
پادشاه لبخندی زد ـو به پسرش دازای اوسامو اشاره کرد.
دازای اوسامو لبخند ترسناکی زد. او عاشق همچین کاری بود.
دازای توانایی ـه اینو داشت که با مکیدن خون هر کسی متوجه بشه اون فرد وارث الهه هست یا نه.
به پسر نزدیک شد.
پسر کمی عقب کشید.
_نترس فقط میخوام کمی از خونتو بمکم همین!
با مکیدن خون انسان ها ممکن بود اون فرد یا کم خون بشه یا بمیره ولی دازای سعی میکرد همچین اتفاقی نیوفته.
دازای خم شد ـو دندونای نیش ـش رو وارد گردن ـش کرد که باعث شد اتسوشی ناله ی ریزی بکنه.
سریع دندوناشو بیرون کشید تا جون این پسر ـرو نگیره.
رو کرد به پدرش ـو گفت: اون نیست.
پادشاه: چی؟!
اوسامو رو کرد به بادیگارد ها ـو گفت: این پسرو ببرید.
دوباره روشو کرد به پدرش ـو گفت: این پسر وارث الهه نیست.
پادشاه اهی از سر ناامیدی کشید ـو گفت: انگار وارث الهه دست ما نمیوفته. ممکنه سرزمین پلیدی پیداش کنن پس همگی حواستون باشه!
ادامه دارد...
شکنجه گاه"
از زبان راوی*
_بازم که گند زدی به مأموریـــــت!(باداد)
پسر جوان بخاطر انجام یه اشتباه کوچک در اتاق شکنجهِ تنبیه میشد!
خون از سرش چکه میکرد. چشمای اقیانوسی ـش طوفانی شده بود ـو بارون ازش میبارید.
دوباره شلاق رو به بدن لاغر ـو کبود شده ی پسر زد ـو گفت: لیاقت تو فقط ـو فقط شکنجه ـس.
کاخ سلطنتی اوسامو"
در قصر پادشاهی اوسامو مهمانی بزرگ ـو باشکوهی برگزار شده بود.
مهمانی به مناسبت معرفی جانشین سرزمین سپیده گرفته شده بود.
_امروز اینجا هستیم تا جانشین ـو پادشاه آینده ی سرزمین سپیده ـرو معرفی کنم... دازای اوسامو پادشاه سرزمین سپیده.
پسر لبخند غرورآمیزی زد ـو با صدای بلندی گفت: من دازای اوسامو، پادشاه اینده ی سرزمین سپیده هستم.
همه به افتخار پادشاه جدید لبخند ـو دست زدند.
پادشاه اوسامو سرفه ی مصنوعی کردن ـو گفتن: لطفا توجه کنید، همگی خبر دارید که شایعاتی درمورد وارث الهه پخش شده. ما سربازان خودمون ـرو به دنبال ان فرد فرستادیم ـو موفق هم شدیم؛ اون فرد یه پسره.. البته هنوز مشخص نشده که اون شخص وارث الهه باشه.
همه با این حرف از تعجب چشماشون گرد شد.
پادشاه لبخندی زد ـو گفت: لطفا اون پسر ـرو بیارید.
چشم هاش ـو دستاش بسته شده بود ـو تلو تلو راه میرفت.
_لطفا چشماش ـرو باز کنید.
بادیگارد ها چشمای اون پسرو باز کردن ـو هلش دادن که باعث شد رو زمین بیفته.
با دیدن اون همه خون اشام لرزی به بدنش افتاد.
یه پسر با چشمای دو رنگ ـو موهای سفید.
_اسمت چیه پسر جون؟
پسر با ترس گفت: ا.. اتسوشی.. نا.. ناکاجیما.. اتسوشی.
_متاسفم اگه باعث شدم اذیت بشی ولی اتسوشی سان باید از یه چیزی مطمئن شیم.
پسر با تعجب گفت: چـ.. چه چیزی؟!
پادشاه لبخندی زد ـو به پسرش دازای اوسامو اشاره کرد.
دازای اوسامو لبخند ترسناکی زد. او عاشق همچین کاری بود.
دازای توانایی ـه اینو داشت که با مکیدن خون هر کسی متوجه بشه اون فرد وارث الهه هست یا نه.
به پسر نزدیک شد.
پسر کمی عقب کشید.
_نترس فقط میخوام کمی از خونتو بمکم همین!
با مکیدن خون انسان ها ممکن بود اون فرد یا کم خون بشه یا بمیره ولی دازای سعی میکرد همچین اتفاقی نیوفته.
دازای خم شد ـو دندونای نیش ـش رو وارد گردن ـش کرد که باعث شد اتسوشی ناله ی ریزی بکنه.
سریع دندوناشو بیرون کشید تا جون این پسر ـرو نگیره.
رو کرد به پدرش ـو گفت: اون نیست.
پادشاه: چی؟!
اوسامو رو کرد به بادیگارد ها ـو گفت: این پسرو ببرید.
دوباره روشو کرد به پدرش ـو گفت: این پسر وارث الهه نیست.
پادشاه اهی از سر ناامیدی کشید ـو گفت: انگار وارث الهه دست ما نمیوفته. ممکنه سرزمین پلیدی پیداش کنن پس همگی حواستون باشه!
ادامه دارد...
۵.۳k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.