پارت۱۰
ویو سومی
+مگه آدم میخوری
-من ولی تو رو میخورم
+مگه من غذام
-من ولی اکسیژن منی
+.....
-میگم یه سوال بپرسم
+آره بپرس
-نظرت چیه چند تا بچه ی کوچولو داشته باشیم
بعد از گفتن حرفش سرش و دوباره توی گرد..نم....فرو..برد و
+آخه زود نیست
سرش و از گر..دنم..دراورد و صورتم و به سمت خودش برگردوند
-ما۳ساله ازدواج کردیم دیرم هست
+آخه....
-چرا مخالفت میکنی نکنه دوسم نداری
+چرا دوست دارم
-پس برار من وروجک هام و ببینم خب
+وروجک ها مگه چند تا میخوای
-۲تا دختر۲تا پسر
+زیاد نیست
-نه زیاد نیست
+اما من تازه از بیمارستان اومدم
-من که نگفتم الان هر وقت خوب شدی
+باشه
ولی خدا چه غلطی کردم بهش گفتم آره الان چیکار کنم خدا امیدوارم زود خوب نشم
بعد از یکم به خونه رسیدیم میخواستم از ماشین پیاده شم که یونگی از پاها..م. گرفت و بلندم کرد و به سمت خونه رفت منو توی اتاقم گذاشت و خودشم کنارم نشست
-درد که نداری
+نه ممنون ولی یکم گشنمه
-باشه من میرم یه چیزی بیارم بخوریم
بعد از ۵مین دوباره وارد اتاق شد و یه سینی غذا با خودش آورده بود سینی و جلوم گذاشت و باهم شروع به خوردن غذا کردیم بعد از اینکه غذا رو تموم کردیم سینی و کنار تخت رو میز گذاشت و کنارم دراز کشید و از پشت بغلم کرد و به خواب رفتیم
۳هفته بعد
ادامه دارد....
+مگه آدم میخوری
-من ولی تو رو میخورم
+مگه من غذام
-من ولی اکسیژن منی
+.....
-میگم یه سوال بپرسم
+آره بپرس
-نظرت چیه چند تا بچه ی کوچولو داشته باشیم
بعد از گفتن حرفش سرش و دوباره توی گرد..نم....فرو..برد و
+آخه زود نیست
سرش و از گر..دنم..دراورد و صورتم و به سمت خودش برگردوند
-ما۳ساله ازدواج کردیم دیرم هست
+آخه....
-چرا مخالفت میکنی نکنه دوسم نداری
+چرا دوست دارم
-پس برار من وروجک هام و ببینم خب
+وروجک ها مگه چند تا میخوای
-۲تا دختر۲تا پسر
+زیاد نیست
-نه زیاد نیست
+اما من تازه از بیمارستان اومدم
-من که نگفتم الان هر وقت خوب شدی
+باشه
ولی خدا چه غلطی کردم بهش گفتم آره الان چیکار کنم خدا امیدوارم زود خوب نشم
بعد از یکم به خونه رسیدیم میخواستم از ماشین پیاده شم که یونگی از پاها..م. گرفت و بلندم کرد و به سمت خونه رفت منو توی اتاقم گذاشت و خودشم کنارم نشست
-درد که نداری
+نه ممنون ولی یکم گشنمه
-باشه من میرم یه چیزی بیارم بخوریم
بعد از ۵مین دوباره وارد اتاق شد و یه سینی غذا با خودش آورده بود سینی و جلوم گذاشت و باهم شروع به خوردن غذا کردیم بعد از اینکه غذا رو تموم کردیم سینی و کنار تخت رو میز گذاشت و کنارم دراز کشید و از پشت بغلم کرد و به خواب رفتیم
۳هفته بعد
ادامه دارد....
۳.۱k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.