پارت 19
پارت 19
اروم لبمو گذاشتم رو لبش... و اونم با عشق همراهیم کرد
ویوی یونجون:
تو اشپزخونه بودیم... بومگیو گفت خودش میخواد شام درست کنه، نگاهش، کردم... هرچقدر نگاش میکردم کم بود... بومگیو ادم نبود، فرشته هم نبود، بومگیو ماه بود... ماه اسمون من... نور زندگی من... شیرینی کام تلخ من... گرمی سرمای زمستون من... دوسش داشتم، دوسش دارم، دوسش، خواهم داشت... تا اخر عمرم به این پسر پایبند خواهم موند...
ویوی بومگیو:
دلم میخواست یونجون دست پختمو بخوره.. مگه قبول میکرد؟ نه.. اصلا! تو چرا؟ در اخرم:میترسم غذایی که به خوردم میدی، بکشتم... الان بهت میفهمونم کی قراره زنده بمونه..! اخه تو بلدی غذا بپزی؟ وا! معلومه که اره.. تو هم فراموشی حاد گرفتیا! برو بابا... همش غذاهات میسوزه! ببین، از غذاهای من ایراد گرفتی نگرفتیا... اصلا به من چه.. پسر مردمو به کشتن بده... ای وای خدا نکنه..این جنجال درونم خاموش شد... بعد از خوردن شام خوشمزه ای که درست کرده بودم، یونجون دستمو گرفت:پاشو بریم.. بومگیو:کجا؟
اروم لبمو گذاشتم رو لبش... و اونم با عشق همراهیم کرد
ویوی یونجون:
تو اشپزخونه بودیم... بومگیو گفت خودش میخواد شام درست کنه، نگاهش، کردم... هرچقدر نگاش میکردم کم بود... بومگیو ادم نبود، فرشته هم نبود، بومگیو ماه بود... ماه اسمون من... نور زندگی من... شیرینی کام تلخ من... گرمی سرمای زمستون من... دوسش داشتم، دوسش دارم، دوسش، خواهم داشت... تا اخر عمرم به این پسر پایبند خواهم موند...
ویوی بومگیو:
دلم میخواست یونجون دست پختمو بخوره.. مگه قبول میکرد؟ نه.. اصلا! تو چرا؟ در اخرم:میترسم غذایی که به خوردم میدی، بکشتم... الان بهت میفهمونم کی قراره زنده بمونه..! اخه تو بلدی غذا بپزی؟ وا! معلومه که اره.. تو هم فراموشی حاد گرفتیا! برو بابا... همش غذاهات میسوزه! ببین، از غذاهای من ایراد گرفتی نگرفتیا... اصلا به من چه.. پسر مردمو به کشتن بده... ای وای خدا نکنه..این جنجال درونم خاموش شد... بعد از خوردن شام خوشمزه ای که درست کرده بودم، یونجون دستمو گرفت:پاشو بریم.. بومگیو:کجا؟
۵۲۱
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.