عشق دردناک پارت50
......ا.ت
سر جام شک زده داشتم به مرد روبه روم که باعث و بانی همه درد و عذاب های گذشته ام بود نگاه میکردم انگار اون هم شکه شده بود دستم دور بازوی تهیونگ محکم تر شد که از چشم جونگکوک دور نموند وبا اخم خیره شد به ما تهیونگ که اون هم انگار تعجب کرده بود با فشار دست من سر چر خوند طرفم و با اخم در هم. اروم زمزمه کرد
تهیونگ:میخوای بریم ؟
صدای هنریک از فکر بیرونم اورد و نتونستم به سوال تهیونگ پاسخ بدم
هنریک:هی چتون شد بیا ببینم ته دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ مجبوراً لبخندی زد و بغلش کرد
تهیونگ:هیچی منم دلتنگت بودم به خاطر کارا نتونستم بهت سر بزنم
تموم اون مدت چشم های جونگکوک رو من بود ومن سعی کردم بی توجه باشم
هنریک:خب ته این خانم زیبا رو معرفی نمیکنی؟!
قبل تهیونگ دست جلو بردم
ا.ت:نامزد ش هستم چوی ا.ت
همه تعجب کردن حتی تهیونگ اما چون فهمید به خاطر جونگکوک اینطوری گفتم سریع دست پشت کمرم انداخت
وبا لبخند گفت
تهیونگ:بله..... ا.ت ایشونم هنریک که گفتم شریک چند ساله ام هست
هنریک لبخندی زد دست م رو گرفت و روی دستم رو بو*سید
هنریک:خوشبختم بانوی زیبا
لبخندی زدم هنریک به طرف جونگ کوک برگشت و ما هم نگاهش کردیم اه من این مرد رو خوب میشناسم میتونم از چشم های قرمز شده و فک قفل شده اش بفهمم که چقدر عصبیه و الان میخواد خو*ن ما رو بریزه ولی چرا؟!
اون که منو دوست نداره ازمم متنفره
هنریگ: معرفی میکنم جئون جونگکوک شریک و دوست عزیزم اون هم اهل کره ست جونگکوک تهیونگ هم اهل کشور خودته چه خوب یه هم وطن پیدا کردی
و بعد خندید اما جونگکوک فقط با نگاه اتشینش به ما خیره بود طوری که هنریک هم کم کم داشت تعجب میکرد
داشتم زیر نگاه خیره اش میمر*دم که تهیونگ زود تر دست به کار شد وگفت
تهیونگ:بله خب ....هنریک من با چند تا از شریک های دیگه صحبت دارم فعلا
هنریک:البته البته راحت باشید
باهم دور شدیم تازه تونستم نفس راحتی بکشم تهیونگ نگران نگاهم کرد
تهیونگ:ا.ت من واقعا نمیدونستم اون عو*ضی اینجاست تو حالت خوبه
هنوزم نگاهش زو حس میکردم اون که ازم متنفر بود چرا الان اینطوری نگاه میکنه شاید چون فکر میکنه بچه اش رو به دنیا اوردم و بدون خبر اومدم آمریکا لع*نتی
با لبخند زوری به تهیونگ نگاه کردم و دستم و دور بازوش انداختم
ا.ت:هنوزم داره نگاهمون میکنه طبیعی جلوه کن
تهیونگ:باشه باشه بیا بریم پیش بقیه فکرت رو مشغول نکن اون دیگه هیچ حقی نسبت به تو نداره پس خودتو درگیر نکن
لبخندی زدم درست میگفت من چرا باید ناراحت باشم مگه این رو نمیخواستم
ا.ت:درسته پس بریم
سر جام شک زده داشتم به مرد روبه روم که باعث و بانی همه درد و عذاب های گذشته ام بود نگاه میکردم انگار اون هم شکه شده بود دستم دور بازوی تهیونگ محکم تر شد که از چشم جونگکوک دور نموند وبا اخم خیره شد به ما تهیونگ که اون هم انگار تعجب کرده بود با فشار دست من سر چر خوند طرفم و با اخم در هم. اروم زمزمه کرد
تهیونگ:میخوای بریم ؟
صدای هنریک از فکر بیرونم اورد و نتونستم به سوال تهیونگ پاسخ بدم
هنریک:هی چتون شد بیا ببینم ته دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ مجبوراً لبخندی زد و بغلش کرد
تهیونگ:هیچی منم دلتنگت بودم به خاطر کارا نتونستم بهت سر بزنم
تموم اون مدت چشم های جونگکوک رو من بود ومن سعی کردم بی توجه باشم
هنریک:خب ته این خانم زیبا رو معرفی نمیکنی؟!
قبل تهیونگ دست جلو بردم
ا.ت:نامزد ش هستم چوی ا.ت
همه تعجب کردن حتی تهیونگ اما چون فهمید به خاطر جونگکوک اینطوری گفتم سریع دست پشت کمرم انداخت
وبا لبخند گفت
تهیونگ:بله..... ا.ت ایشونم هنریک که گفتم شریک چند ساله ام هست
هنریک لبخندی زد دست م رو گرفت و روی دستم رو بو*سید
هنریک:خوشبختم بانوی زیبا
لبخندی زدم هنریک به طرف جونگ کوک برگشت و ما هم نگاهش کردیم اه من این مرد رو خوب میشناسم میتونم از چشم های قرمز شده و فک قفل شده اش بفهمم که چقدر عصبیه و الان میخواد خو*ن ما رو بریزه ولی چرا؟!
اون که منو دوست نداره ازمم متنفره
هنریگ: معرفی میکنم جئون جونگکوک شریک و دوست عزیزم اون هم اهل کره ست جونگکوک تهیونگ هم اهل کشور خودته چه خوب یه هم وطن پیدا کردی
و بعد خندید اما جونگکوک فقط با نگاه اتشینش به ما خیره بود طوری که هنریک هم کم کم داشت تعجب میکرد
داشتم زیر نگاه خیره اش میمر*دم که تهیونگ زود تر دست به کار شد وگفت
تهیونگ:بله خب ....هنریک من با چند تا از شریک های دیگه صحبت دارم فعلا
هنریک:البته البته راحت باشید
باهم دور شدیم تازه تونستم نفس راحتی بکشم تهیونگ نگران نگاهم کرد
تهیونگ:ا.ت من واقعا نمیدونستم اون عو*ضی اینجاست تو حالت خوبه
هنوزم نگاهش زو حس میکردم اون که ازم متنفر بود چرا الان اینطوری نگاه میکنه شاید چون فکر میکنه بچه اش رو به دنیا اوردم و بدون خبر اومدم آمریکا لع*نتی
با لبخند زوری به تهیونگ نگاه کردم و دستم و دور بازوش انداختم
ا.ت:هنوزم داره نگاهمون میکنه طبیعی جلوه کن
تهیونگ:باشه باشه بیا بریم پیش بقیه فکرت رو مشغول نکن اون دیگه هیچ حقی نسبت به تو نداره پس خودتو درگیر نکن
لبخندی زدم درست میگفت من چرا باید ناراحت باشم مگه این رو نمیخواستم
ا.ت:درسته پس بریم
۳۶.۶k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.