ارث پدر بزرگ
Part 1🔞
_ دیکشو میبینی؟ شرط میبندم 25 سانت به بالاست.
بارتندر دوباره پیک جیمین رو پر کرد و به مرد میانسالی که جیمین بهش اشاره میکرد نگاه کرد و نگاهش روی شلوار برامدش زوم شد : واقعا حاضری بری زیر اون چروکیده؟ چرا یه جوون ترشو انتخاب نمیکنی؟
جیمین : نمیدونم. امشب خیلی زدم بالا فقط دنبال یکی ام که کلفت تر باشه.
آهی کشید و سرشو روی میز گذاشت و همونطور که به حرکات دست (کیو)، یکی دیگه از دوست های فیکش نگاه میکرد با زبونش صدای شبیه تیک تاک در میآورد.
درست همون لحظه بود.
اتفاقی افتاد و زندگیش به دو قسمت تقسیم شد.
_ قبل اون اتفاق
_ بعد اون اتفاق
چند مرد با کت و شلوار مشکی وارد بار شدن و توجه همه رو به خودشون جلب کردن. جیمین با حس سکوت ناگهانی ابرو هاش رو بالا داد و برگشت تا ببینه چه اتفاقی افتاده.
وقتی برگشت، مرد های کت شلواری اون رو دیدن و مستقیم سمتش اومدن.
جیمین که شوکه شده بود ناخوداگاه سریع از روی صندلی بلند شد و آماده ی فرار شد اما یکی از اونا یقه ش رو گرفت و عقب کشیدش.
جیمین : یا! ولم کن غوزمیت! من بدهی هام رو با اون یارو کچله صاف کردم.
کت و شلواریِ غوزمیت : شما باید با ما بیاین آقای کیم.
جیمین : اشتباه گرفتین! من کیم نیستم پارکم. ولم کن.
صاحب بار سریع از اتاق بیرون اومد و گفت : هی! کجا میبرینش! اون بهترین هرزه ی منه! نمیتونین همینجوری ببرینش.
جیمین : خفه شو سبیل هيتلری! چجوری تو این شرایط هم فقط به فکر بار و مشتری هاتی؟
وقتی خیلی تقلا کرد دو تا کت و شلواری دیگه اومدن و دست و پاهاش رو گرفتن و بلندش کردن.
جیمین که حس میکرد لباس مشکی کوتاهش خیلی بالا رفته و باسنش کامل معلومه سعی کرد حداقل خودش رو بپوشونه ولی نمیتونست تکون بخوره.
بقیه ی کسایی که اونجا بودن سریع از سر راه کنار رفتن.
جیمین : این کارتون آدم ربایی حساب میشه! من شکایت میکنم! منو بزار پایین!
جیمین حتی وقت نکرده بود گوشیش رو بگیره. اونو بردن داخل یه ون مشکی و مجبورش کردن بشینه.
جیمین : میشه حداقل توضیح بدین کجا داریم میریم؟
همون غوزمیت عه : پدربزرگت مرده.
جیمین : من حتی پدر و مادر هم ندارم چه برسه پدربزرگ!
غوزمیت: داری یه خرپولش رو هم داری!
و بعد نگاه چندشی بهش انداخت : تو یه هرزه ای؟! چقدر شرم آور! حق بودن تو همچین خانواده ای رو نداری.
یکی دیگه از کت و شلواری ها گفت : مطمئنم رئیس خیلی نا امید میشه!
جیمین : به عنم نیست که چجوری قضاوتم میکنین یا رئیستون چی فکر میکنه ! امممم. رئیس کیه؟
غوزمیت : وقتی رسیدیم اونجا طرز حرف زدنت رو درست کن! نمیتونی اینجوری با ارباب زاده ها اینجوری حرف بزنی. اصلا نباید این موش کثیفو پیدا میکردیم!
جیمین : دیگه داره بهم بر میخوره! تو چه خری هستی که به من میگی موش کثیف؟ یه سگ پادو؟
مرد دیگه طاقت نیاورد و دهن جیمین رو با چسب بست و دستاش رو قفل کرد!
وقتی از شهر خارج شدن جیمین دیگه واقعا ترسیده بود.
اگه میکشتنش چی؟
نکنه به بردگی بگیرنش؟
نکنه مثل توی فیک ها ببرنش تا قربانی یه روانی پولدار بشه؟
جیمین با ترس توی جاش تکون میخورد و کاری از دستش ب.رنمیومد به جز این که بشینه و منتظر باشه.
به این فکر میکرد که اون هم خانواده داره؟
خب صد در صد از توی تخم در نیومده و یه پدر و مادری داره!
ولی تا جایی که یادش میومد خودش بود و خودش.
توی همون بار بزرگ شده بود و از 18 سالگی مجبور شده بود بدنشو بفروشه تا زندگی کنه.
هیچ دوست واقعی ای نداشت. همه ی کسایی که میشناخت به یه بارتندر 34 ساله ی دورو و یه رئیس پول پرست و یه هرزه ی 24 ساله ی لال ختم میشد.
پدربزرگ پولدارش مرده بود؟ داشتن میرفتن کیو ببینن؟ شاید مامان و باباش؟
پوزخندی زد و به وضعیت خودش نگاه کرد. لباس بدن نما و کوتاه مشکیش اصلا مناسب دیدار خانوادگی نبود!
وقتی بالاخره جلوی یه خونه....
خونه که نه....
جلوی یه قصر وایسادن جیمین چشماش رو باز کرد و اجازه داد دست ها و دهنش رو باز کنن.
مرد نگاهی بهش کرد و به دوست دیگش گفت : باید لباس هاش رو عوض کنه؟
دوست دیگه ش با یه چهره ی (به من چه اصن) بهش نگاه کرد و گفت : اونا نگفتن بهش لباس بدیم! همینجوری بزار بره شاید واکنش های بقیه جالب باشه!
جیمین سکوت کرده بود و ترجیح میداد تا وقتی نفهمیده چخبره حرفی نزنه.
دروازه باز شد و اونا وارد حیاط شدن. جیمین با دهن باز به اطراف نگاه میکرد و سوت میزد.
جیمین : وحححح! اون استخره رو!
کت شلواری پوزخند زد : حداقل یکم سعی کن ندید بدید بازی در نیاری!
جیمین: خفه شو غوزمیت!
جلوی در اصلی ایستادن و زنگ رو زدن. چند ثانیه بعد یه خدمتکار در رو باز کرد و اون رو به داخل راهنمایی کرد و کت شلواری ها بیرون ایستادن.
شرط ها :
ندارین
_ دیکشو میبینی؟ شرط میبندم 25 سانت به بالاست.
بارتندر دوباره پیک جیمین رو پر کرد و به مرد میانسالی که جیمین بهش اشاره میکرد نگاه کرد و نگاهش روی شلوار برامدش زوم شد : واقعا حاضری بری زیر اون چروکیده؟ چرا یه جوون ترشو انتخاب نمیکنی؟
جیمین : نمیدونم. امشب خیلی زدم بالا فقط دنبال یکی ام که کلفت تر باشه.
آهی کشید و سرشو روی میز گذاشت و همونطور که به حرکات دست (کیو)، یکی دیگه از دوست های فیکش نگاه میکرد با زبونش صدای شبیه تیک تاک در میآورد.
درست همون لحظه بود.
اتفاقی افتاد و زندگیش به دو قسمت تقسیم شد.
_ قبل اون اتفاق
_ بعد اون اتفاق
چند مرد با کت و شلوار مشکی وارد بار شدن و توجه همه رو به خودشون جلب کردن. جیمین با حس سکوت ناگهانی ابرو هاش رو بالا داد و برگشت تا ببینه چه اتفاقی افتاده.
وقتی برگشت، مرد های کت شلواری اون رو دیدن و مستقیم سمتش اومدن.
جیمین که شوکه شده بود ناخوداگاه سریع از روی صندلی بلند شد و آماده ی فرار شد اما یکی از اونا یقه ش رو گرفت و عقب کشیدش.
جیمین : یا! ولم کن غوزمیت! من بدهی هام رو با اون یارو کچله صاف کردم.
کت و شلواریِ غوزمیت : شما باید با ما بیاین آقای کیم.
جیمین : اشتباه گرفتین! من کیم نیستم پارکم. ولم کن.
صاحب بار سریع از اتاق بیرون اومد و گفت : هی! کجا میبرینش! اون بهترین هرزه ی منه! نمیتونین همینجوری ببرینش.
جیمین : خفه شو سبیل هيتلری! چجوری تو این شرایط هم فقط به فکر بار و مشتری هاتی؟
وقتی خیلی تقلا کرد دو تا کت و شلواری دیگه اومدن و دست و پاهاش رو گرفتن و بلندش کردن.
جیمین که حس میکرد لباس مشکی کوتاهش خیلی بالا رفته و باسنش کامل معلومه سعی کرد حداقل خودش رو بپوشونه ولی نمیتونست تکون بخوره.
بقیه ی کسایی که اونجا بودن سریع از سر راه کنار رفتن.
جیمین : این کارتون آدم ربایی حساب میشه! من شکایت میکنم! منو بزار پایین!
جیمین حتی وقت نکرده بود گوشیش رو بگیره. اونو بردن داخل یه ون مشکی و مجبورش کردن بشینه.
جیمین : میشه حداقل توضیح بدین کجا داریم میریم؟
همون غوزمیت عه : پدربزرگت مرده.
جیمین : من حتی پدر و مادر هم ندارم چه برسه پدربزرگ!
غوزمیت: داری یه خرپولش رو هم داری!
و بعد نگاه چندشی بهش انداخت : تو یه هرزه ای؟! چقدر شرم آور! حق بودن تو همچین خانواده ای رو نداری.
یکی دیگه از کت و شلواری ها گفت : مطمئنم رئیس خیلی نا امید میشه!
جیمین : به عنم نیست که چجوری قضاوتم میکنین یا رئیستون چی فکر میکنه ! امممم. رئیس کیه؟
غوزمیت : وقتی رسیدیم اونجا طرز حرف زدنت رو درست کن! نمیتونی اینجوری با ارباب زاده ها اینجوری حرف بزنی. اصلا نباید این موش کثیفو پیدا میکردیم!
جیمین : دیگه داره بهم بر میخوره! تو چه خری هستی که به من میگی موش کثیف؟ یه سگ پادو؟
مرد دیگه طاقت نیاورد و دهن جیمین رو با چسب بست و دستاش رو قفل کرد!
وقتی از شهر خارج شدن جیمین دیگه واقعا ترسیده بود.
اگه میکشتنش چی؟
نکنه به بردگی بگیرنش؟
نکنه مثل توی فیک ها ببرنش تا قربانی یه روانی پولدار بشه؟
جیمین با ترس توی جاش تکون میخورد و کاری از دستش ب.رنمیومد به جز این که بشینه و منتظر باشه.
به این فکر میکرد که اون هم خانواده داره؟
خب صد در صد از توی تخم در نیومده و یه پدر و مادری داره!
ولی تا جایی که یادش میومد خودش بود و خودش.
توی همون بار بزرگ شده بود و از 18 سالگی مجبور شده بود بدنشو بفروشه تا زندگی کنه.
هیچ دوست واقعی ای نداشت. همه ی کسایی که میشناخت به یه بارتندر 34 ساله ی دورو و یه رئیس پول پرست و یه هرزه ی 24 ساله ی لال ختم میشد.
پدربزرگ پولدارش مرده بود؟ داشتن میرفتن کیو ببینن؟ شاید مامان و باباش؟
پوزخندی زد و به وضعیت خودش نگاه کرد. لباس بدن نما و کوتاه مشکیش اصلا مناسب دیدار خانوادگی نبود!
وقتی بالاخره جلوی یه خونه....
خونه که نه....
جلوی یه قصر وایسادن جیمین چشماش رو باز کرد و اجازه داد دست ها و دهنش رو باز کنن.
مرد نگاهی بهش کرد و به دوست دیگش گفت : باید لباس هاش رو عوض کنه؟
دوست دیگه ش با یه چهره ی (به من چه اصن) بهش نگاه کرد و گفت : اونا نگفتن بهش لباس بدیم! همینجوری بزار بره شاید واکنش های بقیه جالب باشه!
جیمین سکوت کرده بود و ترجیح میداد تا وقتی نفهمیده چخبره حرفی نزنه.
دروازه باز شد و اونا وارد حیاط شدن. جیمین با دهن باز به اطراف نگاه میکرد و سوت میزد.
جیمین : وحححح! اون استخره رو!
کت شلواری پوزخند زد : حداقل یکم سعی کن ندید بدید بازی در نیاری!
جیمین: خفه شو غوزمیت!
جلوی در اصلی ایستادن و زنگ رو زدن. چند ثانیه بعد یه خدمتکار در رو باز کرد و اون رو به داخل راهنمایی کرد و کت شلواری ها بیرون ایستادن.
شرط ها :
ندارین
۸.۶k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.