read my ill luck(پارت ۱۰)
با حرص پاهامو میکوبم زمین:
-من با جئون نمیمونم!
جونگ کوک خودشو میندازه رو تخت پایینی:
-مجبوری!
نامجون دستشو میزار ه رو شونم:
-ببخشید چیمی.ولی دستور جینه.
اوه باید حدس میزدم!
شاید بهتره بزاریمشون تو یه اتاق تا با هم بهتر کنار بیان!
محض رضای فاک!!!
خودمو به سختی میکشونم رو تخت بالایی و با قیافه آویزون به صدای خنده تهیونگ و
هوسوک گوش میدم.
صدای فاک گفتن یونگی هیونگ میاد و من دلم میخواد از شدت عصبانیت خودمو از تخت
پرت کنم پایین!
منم میخوام اونجا باشم!!!
آپا جین اعالم میکنه:
-پسرااا!بخوابین که بعدازظهر سرحال باشین!
باشه ولی هیچ کس دیگه اینجوری حرف نمیزنه.
خودمو پرت میکنم رو تخت و مثل مارمولک دست و پاهامو باز میکنم.
اتاق بزر گ یا خرکلاسی نیست.کوچیکه ونصفشو تخت دوطبقه ای گرفته که روش کپیدم.
تخت کنار دیوار سمت راسته و پشتش یه پنجره گنده ست.رو به روی تختمون،دره و به
نظرم بهتر بود تختو سمت پنجره میذاشتن
جونگکوک اعتراض میکنه:
-هی!تراشه های چوب رفتن تو چشمم!
-امیدوارم کور بشی.شب به خیر!
بعد از دعای خیر حیرت انگیزم،چشمامو میبندم و با تصور اینکه تختم میفته رو جونگکوک
و اون لاس زن حرفه ای رو به کشتن میده،با لبخند میخوابم
انگار دوش گرفتم!
بدنم خیس خیسه!
ممکنه به خاطر شرجی بودن هوا باشه ممکنه هم به خاطر سه مشت آبی باشه که جئون
جونگ کوک ده دقیقه پیش روم ریخت!
با انگشتم رو شن ها حرف J رو مینویسم.و با حروف imin ادامش میدم.
-هی!فکر کردم اسم منه!
با صدای ناامیدی که میشنوم،سرمو باال میارم و با چشمای درشت جونگ کوک مواجه
میشم.پوزخند میزنم:
-خوش خیال.
چارزانو میشینه کنارم و با ذوق بچگونه ای،اسم خودشو کنار اسمم مینویسه و بینشون یه
قلب میزاره.
-حاال قشنگ شددد!
اون یه بانی کیوت نیست!
نیست!
نیستتت!
نهههه!
نیستتت!
باشه..
هست
-من با جئون نمیمونم!
جونگ کوک خودشو میندازه رو تخت پایینی:
-مجبوری!
نامجون دستشو میزار ه رو شونم:
-ببخشید چیمی.ولی دستور جینه.
اوه باید حدس میزدم!
شاید بهتره بزاریمشون تو یه اتاق تا با هم بهتر کنار بیان!
محض رضای فاک!!!
خودمو به سختی میکشونم رو تخت بالایی و با قیافه آویزون به صدای خنده تهیونگ و
هوسوک گوش میدم.
صدای فاک گفتن یونگی هیونگ میاد و من دلم میخواد از شدت عصبانیت خودمو از تخت
پرت کنم پایین!
منم میخوام اونجا باشم!!!
آپا جین اعالم میکنه:
-پسرااا!بخوابین که بعدازظهر سرحال باشین!
باشه ولی هیچ کس دیگه اینجوری حرف نمیزنه.
خودمو پرت میکنم رو تخت و مثل مارمولک دست و پاهامو باز میکنم.
اتاق بزر گ یا خرکلاسی نیست.کوچیکه ونصفشو تخت دوطبقه ای گرفته که روش کپیدم.
تخت کنار دیوار سمت راسته و پشتش یه پنجره گنده ست.رو به روی تختمون،دره و به
نظرم بهتر بود تختو سمت پنجره میذاشتن
جونگکوک اعتراض میکنه:
-هی!تراشه های چوب رفتن تو چشمم!
-امیدوارم کور بشی.شب به خیر!
بعد از دعای خیر حیرت انگیزم،چشمامو میبندم و با تصور اینکه تختم میفته رو جونگکوک
و اون لاس زن حرفه ای رو به کشتن میده،با لبخند میخوابم
انگار دوش گرفتم!
بدنم خیس خیسه!
ممکنه به خاطر شرجی بودن هوا باشه ممکنه هم به خاطر سه مشت آبی باشه که جئون
جونگ کوک ده دقیقه پیش روم ریخت!
با انگشتم رو شن ها حرف J رو مینویسم.و با حروف imin ادامش میدم.
-هی!فکر کردم اسم منه!
با صدای ناامیدی که میشنوم،سرمو باال میارم و با چشمای درشت جونگ کوک مواجه
میشم.پوزخند میزنم:
-خوش خیال.
چارزانو میشینه کنارم و با ذوق بچگونه ای،اسم خودشو کنار اسمم مینویسه و بینشون یه
قلب میزاره.
-حاال قشنگ شددد!
اون یه بانی کیوت نیست!
نیست!
نیستتت!
نهههه!
نیستتت!
باشه..
هست
۱۱.۵k
۰۶ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.