پارت = ۶۶
تقاص دوستی
با شنیدن صدای مایا برگشتم ، یکی از مشتریا بود دست مایا رو گرفته بود و میکشید طرف اتاقای بکن بکن (فکنم اسم داشت ولی الان یادم نمیاد)خیلی مست بود سینی رو برداشتم و رفتم سمت مایا .
}یکی این روانی رو بندازه بیرون .
*تو که عادته، یه امشبم بهم حال بده .(با حالت خواهش)
}من که فاحشه نیستم .
داشت میبردتش به سمت اون سالن که رفتم سمت مایا و دستشو گرفتم و کشیدمش پشت سرم و خودمو بین اون و و اون یارو نگه داشتم .
*تو میخوای زیر خوابم بشی ، از خدامه .
اومد که دست منو بکشه ، که از یغهی لباسش گرفتم و سمت خروجی کشوندمش .
+برو بمیر ، چقدر اشتهاش زیاده ، حیونننننن.
و به جلو هلش دادم .
برگشت سمته سر پرست گارسونا که اونم هیچ عکس و العملی نشون نداد یعنی این باید گورشو گم کنه .
با دعوا اومد طرفم .
*یه کاری کنم دی....
داشت زر میزد که با لگد زدم به کمرش و از در بیرونش کردم.
+تن لشتو جمع کن ، اسکللللل.(داد)
همه به من خیره شده بودن رومو برنگردوندم و رامو کج کردم و رفتم سمت انبار.
درو محکم باز کردم و رفتم تو و نشستم و به دیوار تکیه دادم و سرمو با دوتا دستام گرفتم .
صدای قدمای یکی رو شنیدم ولی سرمو بالا نیاوردم .
کتونی های سفید سبز مایا رو دیدم که اومد طرفم و بعد دستش روی موهام .
}خوبی؟
سرمو اوردم بالا و با اضطراب گفتم .
+نه ، نه حالم خوب نیست اون منو دید اسمم شنید اون اینجاس.
مایا هم با این حرفم چشاش درشت شد .
}جئون؟
+اره خودش .
مایا سرشو برد پایین و با غم لب زد .
}نباید صدات میکردم ، ببخشید.
بلند شدم و دستمو گذاشتم رو شونش .
+خودتو ناراحت نکن مهم نیست .
و بعد به طرف در خروج رفتم .
+با یکی دیگس ، شاید اصلا فراموش کرده .
+بیا بریم ولشون کن هر غلطی خواستن بکنن ، من که خستم .
مایا اومد طرفم و با هم به سمت کمدامون حرکت کردیم .
لباسمونو عوض کردیم ، میا باید میرفت خونش باباش میومد دنبالش ، نمیفهمیدم چرا اصلا قبول کرده دخترش یه همچین جایی کار کنه مایا زیاد از باباش خوب نمیگفت ، من از بابام چیزی نمیگفتم ترجیح میدادم کسی از زندگی سگیم چیزی ندونه .
دم در باباش از ماشین پیاده شده بود و اومده بود جلو دستشو دراز کرد و دست مایا رو گرفت .
*حالت چطوره گلم ؟
مایا با حالت خوشحالی که الکی بود گفت .
}عالیم .
*روز خوبی داشتی ؟
مایا حرفی نزد و پس باباش نگاهشو داد به من .
ادامه دارد ......
با شنیدن صدای مایا برگشتم ، یکی از مشتریا بود دست مایا رو گرفته بود و میکشید طرف اتاقای بکن بکن (فکنم اسم داشت ولی الان یادم نمیاد)خیلی مست بود سینی رو برداشتم و رفتم سمت مایا .
}یکی این روانی رو بندازه بیرون .
*تو که عادته، یه امشبم بهم حال بده .(با حالت خواهش)
}من که فاحشه نیستم .
داشت میبردتش به سمت اون سالن که رفتم سمت مایا و دستشو گرفتم و کشیدمش پشت سرم و خودمو بین اون و و اون یارو نگه داشتم .
*تو میخوای زیر خوابم بشی ، از خدامه .
اومد که دست منو بکشه ، که از یغهی لباسش گرفتم و سمت خروجی کشوندمش .
+برو بمیر ، چقدر اشتهاش زیاده ، حیونننننن.
و به جلو هلش دادم .
برگشت سمته سر پرست گارسونا که اونم هیچ عکس و العملی نشون نداد یعنی این باید گورشو گم کنه .
با دعوا اومد طرفم .
*یه کاری کنم دی....
داشت زر میزد که با لگد زدم به کمرش و از در بیرونش کردم.
+تن لشتو جمع کن ، اسکللللل.(داد)
همه به من خیره شده بودن رومو برنگردوندم و رامو کج کردم و رفتم سمت انبار.
درو محکم باز کردم و رفتم تو و نشستم و به دیوار تکیه دادم و سرمو با دوتا دستام گرفتم .
صدای قدمای یکی رو شنیدم ولی سرمو بالا نیاوردم .
کتونی های سفید سبز مایا رو دیدم که اومد طرفم و بعد دستش روی موهام .
}خوبی؟
سرمو اوردم بالا و با اضطراب گفتم .
+نه ، نه حالم خوب نیست اون منو دید اسمم شنید اون اینجاس.
مایا هم با این حرفم چشاش درشت شد .
}جئون؟
+اره خودش .
مایا سرشو برد پایین و با غم لب زد .
}نباید صدات میکردم ، ببخشید.
بلند شدم و دستمو گذاشتم رو شونش .
+خودتو ناراحت نکن مهم نیست .
و بعد به طرف در خروج رفتم .
+با یکی دیگس ، شاید اصلا فراموش کرده .
+بیا بریم ولشون کن هر غلطی خواستن بکنن ، من که خستم .
مایا اومد طرفم و با هم به سمت کمدامون حرکت کردیم .
لباسمونو عوض کردیم ، میا باید میرفت خونش باباش میومد دنبالش ، نمیفهمیدم چرا اصلا قبول کرده دخترش یه همچین جایی کار کنه مایا زیاد از باباش خوب نمیگفت ، من از بابام چیزی نمیگفتم ترجیح میدادم کسی از زندگی سگیم چیزی ندونه .
دم در باباش از ماشین پیاده شده بود و اومده بود جلو دستشو دراز کرد و دست مایا رو گرفت .
*حالت چطوره گلم ؟
مایا با حالت خوشحالی که الکی بود گفت .
}عالیم .
*روز خوبی داشتی ؟
مایا حرفی نزد و پس باباش نگاهشو داد به من .
ادامه دارد ......
۳.۲k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.