name:belife
part:15
ا.ت اروم خنده ای کرد و گفت : ما جزو خانواده فقیر اون محله های پایین بودیم...از طرفی که دو قلو بودیم همیشه وسایل هم رو استفاده میکردیم
***
ا.ت با خستگی روی صندلیش که کنار سوریون بود نشست و لب زد : خودکار
سوریون : مال منه
ا.ت نفس عمیقی کشید و گفت : ولی ما دو تا یکی استفاده میکنیییمم
صدای چند نفر از پشت اومد
سهون: چیشده کوچولو...درست شنیدم...که...هردوتون از وسایل مشترک استفاده میکنه
و بعد اون و دو تا پسری که پشت سرش ادامس میجوییدن خندیدن.
سهون نگاهی به دور و بر کرد و با خالی بودن کلاس لبخندی زد : در و ببندین
پسری که چاق بود سمت در رفت و در و بست.
سهون سمت ا.ت اومد و لب زد : خب...
ا.ت که تا اون لحظه پشت سوریون بود کمی عقب رفت و ترسیده لب زد :چ...چی؟
یکی از پسرای لاغر سمن سوریون حمله کرد و اونو محکم گرفت.
سوریون جیغی کشید و شروع کرد به تقلا کرد.
سهون اروم و با قدم های کوچیک نزدیک ا.ت میشد . با رسیدن بهش دستاش رو دور کمر ا.ت گذاشت و سرش رو نزدیک برد.
ا.ت با سرش ضربه ای به دماغ سهون زد و باعث شد چند قدمم که شده عقب بره
یکی از پسر ها میخواست سمت ا.ت حمله کنه که سهون با بالا بردن دستش مانعش شد.
سهون صاف ایستاد و با کشیدن دستش زیر دماغش خون رو از بین برد.
سهون با نگاه کرد به خون با چشای کوچیک و خیلی کشیده اش و خط کوچیکی که روی ابروش بود به ا.ت خیره شد.
پوزخندی زد و سمت ا.ت دویید.
شروع کرد به پاره کردن لباسای ا.ت
سوریون دست پسر رو گاز کرد و سریع سمت سهون دویید.
از پشت یقه اش رو گرفت و به سمت میزا هول داد.
زنگ کلاس خورده بود و تمام دانش اموزای کلاس پشت در شیشه ای دعوای سهون و سوریون رو نگاه میکردن.
و اون پس چاق با ایستادن جلوی در مانع وارد شدنشون میشد.
سوریون سمت سهون رفت و موهاش رو زمین کشید.
با عقب رفتن سهون سویون مشتی به صورتش زد و داد زد : با..خواهر من...کاری...نداشته...باش..عوضییی
و مشت اخرش رو زد .
سوریون به پسری که خیلی وقت بود از پشت اون رو میکشید نگاه کرد .
با اومدن مدیر و معاون ها پشت در پسر چاق ترسید و از پشت در کنار رفت.
مدیر سمت سوریون رفت و مشتش رو توی هوا گرفت و کشید
سهون که تقیبا صورتش توی خون غرق شده بود ناله ای کرد و از هوش رفت.
معاون ها سمت سهون رفتن و بعداز زنگ زدن به اوژانس اون رو بیرون بردن.
مدیر مدرسه نگاهی به ا.ت و سوریون کرد و داد زد : شما بیاید
ا.ت دست سوریون رو گرفت و با قیافه ی ترسیده سمت اتاق مدیر رفت.
.
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#تهیونگ#جونگکوک#نامجون#جین#جیهوپ#جیمین#شوگا#ویسگون#رمان#کیپاپ
ا.ت اروم خنده ای کرد و گفت : ما جزو خانواده فقیر اون محله های پایین بودیم...از طرفی که دو قلو بودیم همیشه وسایل هم رو استفاده میکردیم
***
ا.ت با خستگی روی صندلیش که کنار سوریون بود نشست و لب زد : خودکار
سوریون : مال منه
ا.ت نفس عمیقی کشید و گفت : ولی ما دو تا یکی استفاده میکنیییمم
صدای چند نفر از پشت اومد
سهون: چیشده کوچولو...درست شنیدم...که...هردوتون از وسایل مشترک استفاده میکنه
و بعد اون و دو تا پسری که پشت سرش ادامس میجوییدن خندیدن.
سهون نگاهی به دور و بر کرد و با خالی بودن کلاس لبخندی زد : در و ببندین
پسری که چاق بود سمت در رفت و در و بست.
سهون سمت ا.ت اومد و لب زد : خب...
ا.ت که تا اون لحظه پشت سوریون بود کمی عقب رفت و ترسیده لب زد :چ...چی؟
یکی از پسرای لاغر سمن سوریون حمله کرد و اونو محکم گرفت.
سوریون جیغی کشید و شروع کرد به تقلا کرد.
سهون اروم و با قدم های کوچیک نزدیک ا.ت میشد . با رسیدن بهش دستاش رو دور کمر ا.ت گذاشت و سرش رو نزدیک برد.
ا.ت با سرش ضربه ای به دماغ سهون زد و باعث شد چند قدمم که شده عقب بره
یکی از پسر ها میخواست سمت ا.ت حمله کنه که سهون با بالا بردن دستش مانعش شد.
سهون صاف ایستاد و با کشیدن دستش زیر دماغش خون رو از بین برد.
سهون با نگاه کرد به خون با چشای کوچیک و خیلی کشیده اش و خط کوچیکی که روی ابروش بود به ا.ت خیره شد.
پوزخندی زد و سمت ا.ت دویید.
شروع کرد به پاره کردن لباسای ا.ت
سوریون دست پسر رو گاز کرد و سریع سمت سهون دویید.
از پشت یقه اش رو گرفت و به سمت میزا هول داد.
زنگ کلاس خورده بود و تمام دانش اموزای کلاس پشت در شیشه ای دعوای سهون و سوریون رو نگاه میکردن.
و اون پس چاق با ایستادن جلوی در مانع وارد شدنشون میشد.
سوریون سمت سهون رفت و موهاش رو زمین کشید.
با عقب رفتن سهون سویون مشتی به صورتش زد و داد زد : با..خواهر من...کاری...نداشته...باش..عوضییی
و مشت اخرش رو زد .
سوریون به پسری که خیلی وقت بود از پشت اون رو میکشید نگاه کرد .
با اومدن مدیر و معاون ها پشت در پسر چاق ترسید و از پشت در کنار رفت.
مدیر سمت سوریون رفت و مشتش رو توی هوا گرفت و کشید
سهون که تقیبا صورتش توی خون غرق شده بود ناله ای کرد و از هوش رفت.
معاون ها سمت سهون رفتن و بعداز زنگ زدن به اوژانس اون رو بیرون بردن.
مدیر مدرسه نگاهی به ا.ت و سوریون کرد و داد زد : شما بیاید
ا.ت دست سوریون رو گرفت و با قیافه ی ترسیده سمت اتاق مدیر رفت.
.
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#تهیونگ#جونگکوک#نامجون#جین#جیهوپ#جیمین#شوگا#ویسگون#رمان#کیپاپ
۱۴.۶k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.