قانون عشق p42
ترس و نگرانیم تو این روزا این بود که جونگ کوک بفهمه حاملم ..نمیدونم چه عکس العملی نشون میده و مشکل همینه
درسته که بچه خیلی دوس داره ولی احتمالا بچه ای که من مادرشم رو دوس نداشته باشه
ترجیح میده مادرش هایون باشه ،امیدوارم هیچ وفت نفهمه من ازش بچه دارم چون میترسم بلایی سرش بیاره
تا شب کارا رو انجام دادیم
نزدیکای ۸ بود که زنگ درو زدن
یکی رفت درو باز کرد و خود جونگ کوک رفت برای خوشامد گویی
بعد سلام علیک خدمتکاری که درو باز کرد راهنماییشون کرد ب پذیرایی ،صدای قدم های کسی رو ک نزدیک و نزیدک تر میشد شنیدم
وقتی قد و بالای جونگ کوکو جلو در اشپزخونه نمایان شد با اشاره به منو خدمتکار بغل دستم گفت: شما دوتا بیاین پذیرایی کنین زود
میدونم از قصد به منم گفت که منو جلو بقیه کوچیک کنه
ولی رو همه ی اینا چشامو بستم و فقط بخاطر جگرگوشه ای که وجودم داشت نفس میکشید تحمل کردم سعی میکردم قوی باشم تا اونم قوی بار بیاد
ظرف میوه و شربت و وسایلای پذیرایی رو بردیم
به سمت سالن رفتیم وقتی نگاهشون به من افتاد که داشتم میومدم طرفشون خیلی ناباورانه به احترامم از جاشون بلند شدم
از تعجب فقط دلم میخواست وایسم و بهشون زل بزنم
ولی در عوض لبخندی رو لبام نشوندم: سلام..خوش اومدین
نگاه نیمه عصبانی جونگ کوک رو حس میکردم موقعیتش باب میلش نبود
چون بین اون همه آدم ایستاده فقط جونگ کوک بود که نشسته بود، البته انتظاری هم ازش نداشتم ک بلند شه
وقتی نشستن شرو کردیم به پذیرای
تو نگاه پسرا کمی مهربونی آغشته به شرمندگی بود
بعد پذیرایی کردن گوشه ای ایستادیم..اونا هم مشغول حرف زدن بودن
بعد کمی صحبت سرپرست مین از اشپزخونه اومد بیرون
کمی با ما فاصله داشت و گفت: جناب جئون شام حاضره ..اگه دستور بدین میز رو بچینیم
جونگ کوک: بله سرپرست مین لطفا همه چیزو حاضر کنین
ما هم باهاش رفتیم داخل اشپزخونه تا میز رو بچینیم
با کمک بقیه مشغول گذاشتن غذاها و ظرفا رو میز شدیم .. اونا هم کم کم اومدن نشستن روی صندلی هاشون
پارچ دوغ رو که گذاشتم سر سفره با صدای نامجون به طرفش برگشتم: میون سو جان .....من کجا میتونم دستامو بشورم ؟
میدونستم قصدش دست شستن نیس چون از چشاش که به جونگ کوک اشاره کرد فهمیدم میخواد تنهایی صحبت کنیم
من: بفرمایید از این طرف
بردمش سمت دستشویی مهمان جلوی راهرو بودیم که گفت: وایسا
منتظر نگاش کردم
نامجون:چون خیلی وقت نیس سر
راست میگم ...اینجا راحتی؟؟جونگ کوک آزارت میده؟
نفس عمیقی کشیدم : ن قدری که نتونم تحمل کنم
نامجون: اگه تونستم باهاش حرف میزنم که باهات ملایم تر رفتار کنه
من: ن لازم نیس ..خودتم میدونی ک اگه با کسی لج باشه زمین و زمان هم نمیتونه تغییرش بده
درسته که بچه خیلی دوس داره ولی احتمالا بچه ای که من مادرشم رو دوس نداشته باشه
ترجیح میده مادرش هایون باشه ،امیدوارم هیچ وفت نفهمه من ازش بچه دارم چون میترسم بلایی سرش بیاره
تا شب کارا رو انجام دادیم
نزدیکای ۸ بود که زنگ درو زدن
یکی رفت درو باز کرد و خود جونگ کوک رفت برای خوشامد گویی
بعد سلام علیک خدمتکاری که درو باز کرد راهنماییشون کرد ب پذیرایی ،صدای قدم های کسی رو ک نزدیک و نزیدک تر میشد شنیدم
وقتی قد و بالای جونگ کوکو جلو در اشپزخونه نمایان شد با اشاره به منو خدمتکار بغل دستم گفت: شما دوتا بیاین پذیرایی کنین زود
میدونم از قصد به منم گفت که منو جلو بقیه کوچیک کنه
ولی رو همه ی اینا چشامو بستم و فقط بخاطر جگرگوشه ای که وجودم داشت نفس میکشید تحمل کردم سعی میکردم قوی باشم تا اونم قوی بار بیاد
ظرف میوه و شربت و وسایلای پذیرایی رو بردیم
به سمت سالن رفتیم وقتی نگاهشون به من افتاد که داشتم میومدم طرفشون خیلی ناباورانه به احترامم از جاشون بلند شدم
از تعجب فقط دلم میخواست وایسم و بهشون زل بزنم
ولی در عوض لبخندی رو لبام نشوندم: سلام..خوش اومدین
نگاه نیمه عصبانی جونگ کوک رو حس میکردم موقعیتش باب میلش نبود
چون بین اون همه آدم ایستاده فقط جونگ کوک بود که نشسته بود، البته انتظاری هم ازش نداشتم ک بلند شه
وقتی نشستن شرو کردیم به پذیرای
تو نگاه پسرا کمی مهربونی آغشته به شرمندگی بود
بعد پذیرایی کردن گوشه ای ایستادیم..اونا هم مشغول حرف زدن بودن
بعد کمی صحبت سرپرست مین از اشپزخونه اومد بیرون
کمی با ما فاصله داشت و گفت: جناب جئون شام حاضره ..اگه دستور بدین میز رو بچینیم
جونگ کوک: بله سرپرست مین لطفا همه چیزو حاضر کنین
ما هم باهاش رفتیم داخل اشپزخونه تا میز رو بچینیم
با کمک بقیه مشغول گذاشتن غذاها و ظرفا رو میز شدیم .. اونا هم کم کم اومدن نشستن روی صندلی هاشون
پارچ دوغ رو که گذاشتم سر سفره با صدای نامجون به طرفش برگشتم: میون سو جان .....من کجا میتونم دستامو بشورم ؟
میدونستم قصدش دست شستن نیس چون از چشاش که به جونگ کوک اشاره کرد فهمیدم میخواد تنهایی صحبت کنیم
من: بفرمایید از این طرف
بردمش سمت دستشویی مهمان جلوی راهرو بودیم که گفت: وایسا
منتظر نگاش کردم
نامجون:چون خیلی وقت نیس سر
راست میگم ...اینجا راحتی؟؟جونگ کوک آزارت میده؟
نفس عمیقی کشیدم : ن قدری که نتونم تحمل کنم
نامجون: اگه تونستم باهاش حرف میزنم که باهات ملایم تر رفتار کنه
من: ن لازم نیس ..خودتم میدونی ک اگه با کسی لج باشه زمین و زمان هم نمیتونه تغییرش بده
۵۱.۵k
۱۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.