پارت اول
هانول:خوش اومدی بازم بیایید خدانگهدار آخرین مشتری هم رفت در رستوران رو بستم اوف خسته شدم یه کششی به خودم دادم خودمو پرت کردم رو صندلی
هانول:اوهیییییی تموم شد بریدم کم آوردم نمیتونم خسته شدم
گارسون شین هه: بازم غر زدنات شروع شد
هانول:چی بگم فکرشو بکن صبح ساعت۷بیایی بگی خوش اومدی بعد ساعت ۱۱شب بگی بازم بیایید خدانگهدار این گارسون شدن چقدر سخته
شین هه:درکت میکنم الان پاشو برو خونه استراحت خسته شدی
هانول:من حتی توان ایستادن رو ندارم چجوری برم
شین هه :پاشو منم اینجارو جمع کنم و بعد ببندم میرم
هانول:اوکی بای
شین هه:مراقب خودت باش
هانول…(:
هانول:رفتم لباسامو عوض کردم منو شین هه آخرین نفری بودیم که میرفتیم اوفف داره کم کم هوا سرد میشه
گوشیمو در آوردم زنگ زدم به پسر داییم
هانول:الو تموم کردی
جونگ سو :منم خوبم
هانول:خو حالا کجایی تموم کردی
جونگ سو :اره تموم کردم الان میام
(جونگ سو پسر داییم تو یه فروشگاه کارمیکنه قبل رفتن خونه میرفتم دنبالش با هم میومدیم خونه)
هانول :توی حال خودم بودم داشتم با سنگ زیر کفشم بازی میکردم
جونگ سو :پخخخخخخخخخخ
هانول…/: با بی حالی گفتم هییییی خیلی ترسیدم الان که سکته کنم
جونگ سو :تو خیلی بی جنبه ای
هانول :هاهاها من دگه عادت کردم هر کاری تو میکنی حفظم
جونگ سو :بیا اینم برات سوشی خریدم آمادس
هانول :ممنون
جونگ سو :هااا هوا کم کم داره سرد میشه
هانول:ببینمت این فاز غمگین چیه گرفتی
جونگ سو:کات کردم
هانول :اصلا تعجب نکردم چون این ۲۳دوست دخترته
جونگ سو :واقعا من اصلا حساب نکردم
هانول :میشه بس کنی دگه کل دخترا بوسانو قاپیدی
جونگ سو :هییییی چه کار کنم با این جذابیتم
هانول:داره حالام بهم میخوره از این خودشیفته بودنت
جونگ سو :خو چیکار کنم دختره هی گیر میده به من منم دگه طاقت نداشتم کات کردم
هانول:باشه بابا بریم داییی منتظره
جونگ سو:اوکی
(توی راه کلی سر به سر هم گذاشتیم بالاخره رسیدیم خونه)
دایی هانول سونگ هون:اومدید
جونگ سو هانول :بله اومدیم
(با تعجب به دایی داشتیم نگاه میکردیم که سر میز اشپزخونه نشسته بود داشته مشروب میخورد )
جونگ سو؛بابا باز خوردی این چه وضعه
هانول:واای دایی کم میخوردی
سونگ هو:م….ن کم خوردم ببین من خیلیدوست دارم برم روی سقف دیوار وایسم نمیتونم
جونگ سو یه نگاهی به من انداخت گفت بهتره ببریمش بالا تا خونه رو خراب نکنه رو سرمون
هانول :باش با یه بدبختی بردیمش تو اتاقش
جونگ سو:من دگه خسته شدم برم بخوابم شب بخیر
هانول :شب بخیر
منم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم رفتم یه نگاهی به اینه قدی خودمو نگاه کردم
هانول:این چه نسلی بابا الان من باید شبیه مادر مادر مادربزرگم باشم با چشای گرد یه خورده کشیده مژه های بزرگ بینی کوچولو با لبای قلوه ای موهام تا اخر کمرم میرسید اما داییم میگه تو خیلی شبیه مادرتی اوهوم خیلی شبیه مامانم هستم یاد اون حادثه لعنتی افتادم که با مادرم داشتم میرفتیم پارک که مادرم جلوی چشام پرت شد اونجا مادرمو از دست دادم اون روز تصادف اصلا یادم نمیره اون وقت فقط ۱۱سالم بود دگه ۱۰سال گذشته من الا ۲۱سالمه بابام که اصلا نه دیدمش فقط میدونم مادرم وقتی منو حامله بود ولش کرده بود و رفت
وقتی جونگ سو به دنیا اومده بود زن داییم فوت کرد
از ۱۱سالگی به بعد داییم بزرگم کرد جونگ سو که ۱سال از من کوچک تره
تا دبیرستان خوندم بخاطر وضع مالی مجبور شدم منو جونگ سو دانشگاه رو ول کنیم کار کنیم
خودمو پرت کردم توی تختم اشک از گوشه چشام جاری شد چقدر دلتنگ مادرم بودم دلتنگ بوش کم کم چشام گرم شد نمیدونم چجوری خوابم برد
پارت ۲ به زودی 🙂
هانول:اوهیییییی تموم شد بریدم کم آوردم نمیتونم خسته شدم
گارسون شین هه: بازم غر زدنات شروع شد
هانول:چی بگم فکرشو بکن صبح ساعت۷بیایی بگی خوش اومدی بعد ساعت ۱۱شب بگی بازم بیایید خدانگهدار این گارسون شدن چقدر سخته
شین هه:درکت میکنم الان پاشو برو خونه استراحت خسته شدی
هانول:من حتی توان ایستادن رو ندارم چجوری برم
شین هه :پاشو منم اینجارو جمع کنم و بعد ببندم میرم
هانول:اوکی بای
شین هه:مراقب خودت باش
هانول…(:
هانول:رفتم لباسامو عوض کردم منو شین هه آخرین نفری بودیم که میرفتیم اوفف داره کم کم هوا سرد میشه
گوشیمو در آوردم زنگ زدم به پسر داییم
هانول:الو تموم کردی
جونگ سو :منم خوبم
هانول:خو حالا کجایی تموم کردی
جونگ سو :اره تموم کردم الان میام
(جونگ سو پسر داییم تو یه فروشگاه کارمیکنه قبل رفتن خونه میرفتم دنبالش با هم میومدیم خونه)
هانول :توی حال خودم بودم داشتم با سنگ زیر کفشم بازی میکردم
جونگ سو :پخخخخخخخخخخ
هانول…/: با بی حالی گفتم هییییی خیلی ترسیدم الان که سکته کنم
جونگ سو :تو خیلی بی جنبه ای
هانول :هاهاها من دگه عادت کردم هر کاری تو میکنی حفظم
جونگ سو :بیا اینم برات سوشی خریدم آمادس
هانول :ممنون
جونگ سو :هااا هوا کم کم داره سرد میشه
هانول:ببینمت این فاز غمگین چیه گرفتی
جونگ سو:کات کردم
هانول :اصلا تعجب نکردم چون این ۲۳دوست دخترته
جونگ سو :واقعا من اصلا حساب نکردم
هانول :میشه بس کنی دگه کل دخترا بوسانو قاپیدی
جونگ سو :هییییی چه کار کنم با این جذابیتم
هانول:داره حالام بهم میخوره از این خودشیفته بودنت
جونگ سو :خو چیکار کنم دختره هی گیر میده به من منم دگه طاقت نداشتم کات کردم
هانول:باشه بابا بریم داییی منتظره
جونگ سو:اوکی
(توی راه کلی سر به سر هم گذاشتیم بالاخره رسیدیم خونه)
دایی هانول سونگ هون:اومدید
جونگ سو هانول :بله اومدیم
(با تعجب به دایی داشتیم نگاه میکردیم که سر میز اشپزخونه نشسته بود داشته مشروب میخورد )
جونگ سو؛بابا باز خوردی این چه وضعه
هانول:واای دایی کم میخوردی
سونگ هو:م….ن کم خوردم ببین من خیلیدوست دارم برم روی سقف دیوار وایسم نمیتونم
جونگ سو یه نگاهی به من انداخت گفت بهتره ببریمش بالا تا خونه رو خراب نکنه رو سرمون
هانول :باش با یه بدبختی بردیمش تو اتاقش
جونگ سو:من دگه خسته شدم برم بخوابم شب بخیر
هانول :شب بخیر
منم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم رفتم یه نگاهی به اینه قدی خودمو نگاه کردم
هانول:این چه نسلی بابا الان من باید شبیه مادر مادر مادربزرگم باشم با چشای گرد یه خورده کشیده مژه های بزرگ بینی کوچولو با لبای قلوه ای موهام تا اخر کمرم میرسید اما داییم میگه تو خیلی شبیه مادرتی اوهوم خیلی شبیه مامانم هستم یاد اون حادثه لعنتی افتادم که با مادرم داشتم میرفتیم پارک که مادرم جلوی چشام پرت شد اونجا مادرمو از دست دادم اون روز تصادف اصلا یادم نمیره اون وقت فقط ۱۱سالم بود دگه ۱۰سال گذشته من الا ۲۱سالمه بابام که اصلا نه دیدمش فقط میدونم مادرم وقتی منو حامله بود ولش کرده بود و رفت
وقتی جونگ سو به دنیا اومده بود زن داییم فوت کرد
از ۱۱سالگی به بعد داییم بزرگم کرد جونگ سو که ۱سال از من کوچک تره
تا دبیرستان خوندم بخاطر وضع مالی مجبور شدم منو جونگ سو دانشگاه رو ول کنیم کار کنیم
خودمو پرت کردم توی تختم اشک از گوشه چشام جاری شد چقدر دلتنگ مادرم بودم دلتنگ بوش کم کم چشام گرم شد نمیدونم چجوری خوابم برد
پارت ۲ به زودی 🙂
۳.۱k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.