پروژه شکست خورده پارت 56 : عمق
پروژه شکست خورده پارت 56 : عمق
شدو ❤️🖤 :
النا تعادلشو از دست داد و افتاد تو آب .
ـ النا !!!
دوییدم سمت آب و شیرجه زدم .
چشمامو باز کردم .
النا آروم آروم به سمت عمق میرفت .
باید سریع میبودم .
تلپورت کردم ولی النا هر لحظه بیشتر و بیشتر پایین میرفت.
و بالاخره ......
گرفتمش .
تلپورت کردم و دوباره به سطح آب برگشتیم .
تا همین لحظه نفهمیده بودم این دریاچه چقدر عمق داره .
النا سرفه کرد و بیدار شد .
نفس نفس میزد .
النا ـ چی شد ؟
ـ افتادی تو آب ، از حال رفتی .
النا دوباره دراز کشید و به آسمون خیره شد .
النا ـ ببینم تو خوبی ؟
ـ آره .... آره چیزیم نیست .
آسیب ندیده بودم ولی داخل آب بودن باعث شده بود خسته بشم .
النا بلند شد .
النا ـ بذار کمکت کنم .
و دستمو انداخت دور گردنش .
دیگه تقریبا خونه بودیم .
زنگ درو به صدا درآوردیم .
سونیک درو باز کرد .
سونیک ـ پس بالاخره برگشتید ...... امممم .... شدز ، چی شده ؟
ـ نپرس ...
رفتیم داخل
روژ ـ واو خدای من چه بلایی سرتون اومده ؟
النا ـ چیزی نیست فقط یه آب بازی مهیج داشتیم .
و خندید .
سونیک ـ فکر کردم شدو قراره از تو مراقبت کنه نه برعکس .
و چشماشو ریز کرد .
النا ـ خب .... همین کارم کرد .
و منو به سمت اتاق خودم برد .
النا ـ میخوای استراحت کنی ؟
ـ نه حالم خوبه .
و رو صندلی نشستم .
النا ـ شدو ، چیزی شده ؟ ناراحت به نظر میای .
ـ من .... برای یه لحظه واقعا ترسیدم النا .... ترسیدم از دستت بدم . ترسیدم دوباره تنها بشم ...
النا اومد نزدیکتر .
دستشو گذاشت رو شونم .
النا ـ شدو .... این اتفاق نمیوفته . من ترکت نمیکنم .
و لبخند زد .
منم لبخند زدم و بغلش کردم .
شدو ❤️🖤 :
النا تعادلشو از دست داد و افتاد تو آب .
ـ النا !!!
دوییدم سمت آب و شیرجه زدم .
چشمامو باز کردم .
النا آروم آروم به سمت عمق میرفت .
باید سریع میبودم .
تلپورت کردم ولی النا هر لحظه بیشتر و بیشتر پایین میرفت.
و بالاخره ......
گرفتمش .
تلپورت کردم و دوباره به سطح آب برگشتیم .
تا همین لحظه نفهمیده بودم این دریاچه چقدر عمق داره .
النا سرفه کرد و بیدار شد .
نفس نفس میزد .
النا ـ چی شد ؟
ـ افتادی تو آب ، از حال رفتی .
النا دوباره دراز کشید و به آسمون خیره شد .
النا ـ ببینم تو خوبی ؟
ـ آره .... آره چیزیم نیست .
آسیب ندیده بودم ولی داخل آب بودن باعث شده بود خسته بشم .
النا بلند شد .
النا ـ بذار کمکت کنم .
و دستمو انداخت دور گردنش .
دیگه تقریبا خونه بودیم .
زنگ درو به صدا درآوردیم .
سونیک درو باز کرد .
سونیک ـ پس بالاخره برگشتید ...... امممم .... شدز ، چی شده ؟
ـ نپرس ...
رفتیم داخل
روژ ـ واو خدای من چه بلایی سرتون اومده ؟
النا ـ چیزی نیست فقط یه آب بازی مهیج داشتیم .
و خندید .
سونیک ـ فکر کردم شدو قراره از تو مراقبت کنه نه برعکس .
و چشماشو ریز کرد .
النا ـ خب .... همین کارم کرد .
و منو به سمت اتاق خودم برد .
النا ـ میخوای استراحت کنی ؟
ـ نه حالم خوبه .
و رو صندلی نشستم .
النا ـ شدو ، چیزی شده ؟ ناراحت به نظر میای .
ـ من .... برای یه لحظه واقعا ترسیدم النا .... ترسیدم از دستت بدم . ترسیدم دوباره تنها بشم ...
النا اومد نزدیکتر .
دستشو گذاشت رو شونم .
النا ـ شدو .... این اتفاق نمیوفته . من ترکت نمیکنم .
و لبخند زد .
منم لبخند زدم و بغلش کردم .
۲.۲k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.