پارت 7
پارت 7
ات ویو= دکمه اسانسور رو زدم که تا در باز شد جیمین رو دیدم..
ات= سلام اقای پارک
جیمین= سلام خانم کیم ... لطفا تشریف ببرید دفتر من ...من تا چند دقیقه دیگه میام...
ات= چشم
( تو دلش) چی استایل الانش با اونی که توی بار داشت فرق میکرد...البته منطقیه اینجا شرکته...)
سوار اسانسور شدم و بعد از خارج شدن از اسانسور به سمت دفترش رفتم....
منشی= خانم کیم.. بفر مایید داخل اقای پارک تا جند لحظه دیگه تشریف میارن
ات = ممنون
ات ویو= وارد دفترش شدم . تم مشکی و سفید خاصی داشت با اینکه ساده بود ولی خیلی شیک بود ویو پشت صندلیش هم عالی بود...اگه صندلیشو بر میگردوند به طرف شیشه کل سئول زیر پاش بود...
غرق در افکار بودم که جیمین در رو باز کرد
جیمین= سلام بفرمایید بنشینید
ات= ممنون
( ات تو ذهنش= وای چه با کت و شلوار خفن میشه....خیلی جذابه تازه پولدار و با ادب هم هست..
جیمین در ذهنش= ات این دفعه خیلی زیبا تر شده ود وای با اون پوست سفیدش.... دلم میخواست لپاشو بکشم...خیلی کیوته...
جیمین = خب خانم ات لین فرم میتونید الان پرش کنید . از فردا کارتون رو شروع میشه..
ات= بله ممنون
ویو نویسنده= تا اون فاصله که ات فرم رو پر کنه جیمین یواشکی ات رو انالیز میکرد...و ات هم نگاه های جیمین رو حس میکرد ولی چیری به روی خودش نیاورد...
ات بعد از تشکر از جیمین و خداحافظی شرکت رو ترک کرد... و به خونه برگشت
فردا بعد از صبحانه
ات= خداحافش مامان.. خداحافظ بابا
مامان و بابای ات= خداحافظ
ته= خدانگهدارتون باشه
بابای ات= پسرم میتونی ات هم برسونی دانشگاه
مامان ات= راست میگه پسرم لفا برسونش هوا سرده
ته = چشم
ته رسید پیش ماشینش و ات هم از در اومد بیرون تا مثل همیشه تا دانشگاه پیاده برن..
ته= سوار ماشین شو
ات= خودم میرم...
ته= مامانت گفت برسونمت.. هوا سرده بشین.....
ات= ممنون( سرد)
ات و ته رسیدن دانشگاه و ات و هانول با هم دیگه رفتند کلاسی که ته استادش بود.. یعنی استادشون بود
ته شروع کرد به حضور و غیاب و بعد هم شروع کرد به درس دادن...
ات اصلا حواسش به درس نبود... داشت به بعد از هر فکر میکرد به اینکه بعد از ظهر اولین روز کاری اون تو شرکت خانوادگی پارک است..
.
ته= خانم کیم حواستون هست؟
ات= بله استاد
ته= لطفا= تشریف بیارید و این مسئله رو حل کنید..
ات= ( زیر لبی= گندش بزنن… میدونست حواسم نیست ها بازم منو اورد… حالا چه غلطی بکنم؟ هنوزم همون جوریه مستر کیم ببعو مریخی!
( بچه ها این یه فیکه و من قسط توهین به اعضا رو ندارم… فقط جهت پیش برد داستان…)
……………………………..
خلاصه قسمت بعد
…………………………
جیمین= بیا بریم کافه یه چیزی بخوریم و استخدام شدنت رو جشن بگیریم!
…………………..
جیمین= کجا میخوای بری؟
ات= بریم شهر بازی؟
…………………
ته= کجا بودی تا این وقت شب؟
ات=…….
ته = چرا زنگ اخر .. کلاس منو پیچوندی؟ کجا رفتی؟
…………………ات= فکر کنم این قدری بزرگ شده باشم که………..
ات ویو= دکمه اسانسور رو زدم که تا در باز شد جیمین رو دیدم..
ات= سلام اقای پارک
جیمین= سلام خانم کیم ... لطفا تشریف ببرید دفتر من ...من تا چند دقیقه دیگه میام...
ات= چشم
( تو دلش) چی استایل الانش با اونی که توی بار داشت فرق میکرد...البته منطقیه اینجا شرکته...)
سوار اسانسور شدم و بعد از خارج شدن از اسانسور به سمت دفترش رفتم....
منشی= خانم کیم.. بفر مایید داخل اقای پارک تا جند لحظه دیگه تشریف میارن
ات = ممنون
ات ویو= وارد دفترش شدم . تم مشکی و سفید خاصی داشت با اینکه ساده بود ولی خیلی شیک بود ویو پشت صندلیش هم عالی بود...اگه صندلیشو بر میگردوند به طرف شیشه کل سئول زیر پاش بود...
غرق در افکار بودم که جیمین در رو باز کرد
جیمین= سلام بفرمایید بنشینید
ات= ممنون
( ات تو ذهنش= وای چه با کت و شلوار خفن میشه....خیلی جذابه تازه پولدار و با ادب هم هست..
جیمین در ذهنش= ات این دفعه خیلی زیبا تر شده ود وای با اون پوست سفیدش.... دلم میخواست لپاشو بکشم...خیلی کیوته...
جیمین = خب خانم ات لین فرم میتونید الان پرش کنید . از فردا کارتون رو شروع میشه..
ات= بله ممنون
ویو نویسنده= تا اون فاصله که ات فرم رو پر کنه جیمین یواشکی ات رو انالیز میکرد...و ات هم نگاه های جیمین رو حس میکرد ولی چیری به روی خودش نیاورد...
ات بعد از تشکر از جیمین و خداحافظی شرکت رو ترک کرد... و به خونه برگشت
فردا بعد از صبحانه
ات= خداحافش مامان.. خداحافظ بابا
مامان و بابای ات= خداحافظ
ته= خدانگهدارتون باشه
بابای ات= پسرم میتونی ات هم برسونی دانشگاه
مامان ات= راست میگه پسرم لفا برسونش هوا سرده
ته = چشم
ته رسید پیش ماشینش و ات هم از در اومد بیرون تا مثل همیشه تا دانشگاه پیاده برن..
ته= سوار ماشین شو
ات= خودم میرم...
ته= مامانت گفت برسونمت.. هوا سرده بشین.....
ات= ممنون( سرد)
ات و ته رسیدن دانشگاه و ات و هانول با هم دیگه رفتند کلاسی که ته استادش بود.. یعنی استادشون بود
ته شروع کرد به حضور و غیاب و بعد هم شروع کرد به درس دادن...
ات اصلا حواسش به درس نبود... داشت به بعد از هر فکر میکرد به اینکه بعد از ظهر اولین روز کاری اون تو شرکت خانوادگی پارک است..
.
ته= خانم کیم حواستون هست؟
ات= بله استاد
ته= لطفا= تشریف بیارید و این مسئله رو حل کنید..
ات= ( زیر لبی= گندش بزنن… میدونست حواسم نیست ها بازم منو اورد… حالا چه غلطی بکنم؟ هنوزم همون جوریه مستر کیم ببعو مریخی!
( بچه ها این یه فیکه و من قسط توهین به اعضا رو ندارم… فقط جهت پیش برد داستان…)
……………………………..
خلاصه قسمت بعد
…………………………
جیمین= بیا بریم کافه یه چیزی بخوریم و استخدام شدنت رو جشن بگیریم!
…………………..
جیمین= کجا میخوای بری؟
ات= بریم شهر بازی؟
…………………
ته= کجا بودی تا این وقت شب؟
ات=…….
ته = چرا زنگ اخر .. کلاس منو پیچوندی؟ کجا رفتی؟
…………………ات= فکر کنم این قدری بزرگ شده باشم که………..
۴.۵k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.