،part 13
،part 13
تهیونگ وقتی اون دونفر رو دست تو دست هم دید
خیلی عصبانی شد و با عصبانیت از آشپزخونه خارج شد
جیمین و جونکوک با نگرانی رفتن سمته شون
جیمین : آبجی خوبی
جونکوک : ببینم اگه دستت یکم بریده شده باشه خیلی خفنه
ات دست هاشو از دست های شوگا دور کرد و با خنده مهربونی روبه جیمین کرد و گفت
ات : حالم خوبه نگران نباش
شوگا : برید سالون منم الان میام
جیمین و جونکوک رفتن سالون شوگا هم از رویه زمین بلند شد
شوگا : حالت خوبه چیشد یهو
ات : هیچی فقط یکم سرم گیج رفت
برو سالون منم الان میام
شوگا : باشه پس زود بیا
شوگا رفت سالون ات هم داشت میرفت اما دوباره سره جاش وایستاد و با خودش فکر کرد
ات « کاش چند لیوان آب میوه درست کنم »
ات رفت سمته لیوان ها و شروع به درست کردنه آب میوه ها کرد
(_____________________)
اون چهار نفر تویه سالون رویه مبل نشسته بود شوگا
جیمین جونکوک داشتن گیم بازی میکردن اما پسر داستان ما تهیونگ خیلی عصبی و یکم دورتر از دوستاش نشسته بود تهیونگ خیلی عصبانی بود خودشم دلیله شو نمیدونست آیا بخاطر اون دونفر بوده تهیونگ با خودش فکر کرد
« اصلا به من چه هر غلطی دلشون میخواد بکنن »
با اومدن ات تهیونگ از فکر هاش اومد بیرون
ات با چهار لیوان آب میوه تو سینی که تو دستش بود اومد رفت سمته جیمین و لیوان آب میوه رو داد به جیمین و بعد از دادن آب میوه جونکوک و شوگا رفت سمته تهیونگ و با لبخندی که رو لبش بود سینی که آب میوه توش بود رو گرفت جلوی تهیونگ
اما تهیونگ با عصبانیت سینی که تو دسته آت بود با دستش زد و سینی افتاپ رویه زمین و با صدای بلند
گفت
تهیونگ: مگه بهت نگفتم این دستای کثیفت رو نزن به وسایله خونم
ات بعض کرده بود و با بغضی که تویه گلوش بود سرشو پایین گرفته بود
ات : م م من من فقط خواس
تهیونگ نزاشت حرفشو بزنه به ات نزدیک شد آنقدر نزدیک شد که نفساش به صورته ات میخورد
تهیونگ : اینجا نمیتونی کسیو طور کنی
شوگا با عصبانیت بلند شد
شوگا : تهیونگ ساکت شو
ات با این حرفه تهیونگ سرش رو آورد بالا
دله ات مثله شیشه شکست یعنی اون دختره مهربون با قلبه سفیدش اون دختره همچین آدمی بود
بغضش ترکید و اشکاش رویه گونه هایش موج میزد
با چشمای مثله کاسه خون به تهیونگ خیره شد و گفت
ات : کیم تهیونگ همه چیو تحمل کردم
زندونی کردنه تو بد رفتاریت تحمت زدنه تو اما این دیگه زیاده روی من دیگه یه دقیقه هم اینجا نمی مونم
از تهیونگ دور شد و با گریه گفت
ات : ازت بدم میاد کیم تهیونگ .......
تهیونگ وقتی اون دونفر رو دست تو دست هم دید
خیلی عصبانی شد و با عصبانیت از آشپزخونه خارج شد
جیمین و جونکوک با نگرانی رفتن سمته شون
جیمین : آبجی خوبی
جونکوک : ببینم اگه دستت یکم بریده شده باشه خیلی خفنه
ات دست هاشو از دست های شوگا دور کرد و با خنده مهربونی روبه جیمین کرد و گفت
ات : حالم خوبه نگران نباش
شوگا : برید سالون منم الان میام
جیمین و جونکوک رفتن سالون شوگا هم از رویه زمین بلند شد
شوگا : حالت خوبه چیشد یهو
ات : هیچی فقط یکم سرم گیج رفت
برو سالون منم الان میام
شوگا : باشه پس زود بیا
شوگا رفت سالون ات هم داشت میرفت اما دوباره سره جاش وایستاد و با خودش فکر کرد
ات « کاش چند لیوان آب میوه درست کنم »
ات رفت سمته لیوان ها و شروع به درست کردنه آب میوه ها کرد
(_____________________)
اون چهار نفر تویه سالون رویه مبل نشسته بود شوگا
جیمین جونکوک داشتن گیم بازی میکردن اما پسر داستان ما تهیونگ خیلی عصبی و یکم دورتر از دوستاش نشسته بود تهیونگ خیلی عصبانی بود خودشم دلیله شو نمیدونست آیا بخاطر اون دونفر بوده تهیونگ با خودش فکر کرد
« اصلا به من چه هر غلطی دلشون میخواد بکنن »
با اومدن ات تهیونگ از فکر هاش اومد بیرون
ات با چهار لیوان آب میوه تو سینی که تو دستش بود اومد رفت سمته جیمین و لیوان آب میوه رو داد به جیمین و بعد از دادن آب میوه جونکوک و شوگا رفت سمته تهیونگ و با لبخندی که رو لبش بود سینی که آب میوه توش بود رو گرفت جلوی تهیونگ
اما تهیونگ با عصبانیت سینی که تو دسته آت بود با دستش زد و سینی افتاپ رویه زمین و با صدای بلند
گفت
تهیونگ: مگه بهت نگفتم این دستای کثیفت رو نزن به وسایله خونم
ات بعض کرده بود و با بغضی که تویه گلوش بود سرشو پایین گرفته بود
ات : م م من من فقط خواس
تهیونگ نزاشت حرفشو بزنه به ات نزدیک شد آنقدر نزدیک شد که نفساش به صورته ات میخورد
تهیونگ : اینجا نمیتونی کسیو طور کنی
شوگا با عصبانیت بلند شد
شوگا : تهیونگ ساکت شو
ات با این حرفه تهیونگ سرش رو آورد بالا
دله ات مثله شیشه شکست یعنی اون دختره مهربون با قلبه سفیدش اون دختره همچین آدمی بود
بغضش ترکید و اشکاش رویه گونه هایش موج میزد
با چشمای مثله کاسه خون به تهیونگ خیره شد و گفت
ات : کیم تهیونگ همه چیو تحمل کردم
زندونی کردنه تو بد رفتاریت تحمت زدنه تو اما این دیگه زیاده روی من دیگه یه دقیقه هم اینجا نمی مونم
از تهیونگ دور شد و با گریه گفت
ات : ازت بدم میاد کیم تهیونگ .......
۲.۸k
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.