part: 61
*
3ماه بعد
اخرین باری که تو استودیو شخصیم لایو گرفته بودم 3ماه پیش بود بدترین روز زندگیم روزی که بدترین اتفاق دنیا برام رقم خورد
امروز بعد مدتها دوباره داشتم لایو میگرفتم
هانا:خیلیاتون گفته بودین که از بچگیم براتون بگم
نگاهمو به دوربین دادم
هانا: خب چطور بگم من تو بچگیم بچه ی خیلی ارومی بودم دادنم دست سوهی و یونجی اینجوری شدم وگرنه من خیلی اروم و ساکت بودم همیشه با جیمین دعوا داشتیم یادمه یبار سراینکه من کیخواستم انیمه ببینم ولی چون زیرنویس بودو منم سواد نداشتم به جیمین گفتم بیاد برام بخونتشون مث همیشش، چون من هرفیلمی که نمیتونستم زیرنویسو بخونم بود جیمین برام میخوند ولی گف میخواد با تهیونگ برن ی جایی منم ی گلدون شیشه ای که کنارم بودو پرت کردم سمتش خورد تو سرش ینی گلدون تیکه تیکه شد پیشونیه جیمینم زخمی شدو خلاصه مامانم ی ساعت دعوام کرد که چرا اینکارو کردم
_اخه چرا
_چطور دلت اومده جیمینو بزنی
_یعنی واقعا من نمیتونم قبول کنم تو بچه ارومی بودی
اینارو که خوندم خندم گرف ولی چن تا کامنت دیگه خوندم که خندم جمع شدو جاشو به عصبانیت داد
_پارک هانا تو نفر بعدیی
_توام باید مث دوستت بمیری
_بلاخره توام میمیری مث دوستت و از دست توام راحت میشیم
زبونمو تو لپم فرو کردمو خیلی عصبی گفتم
_هر حرفی میخواید بزنید بزنید ولی حق ندارین راجب کسی کع فوت کرده اینجوری صحبت کنین و اینکه هیچوقت نمیتونید منو وادار به خودکشی کنین
هانا: خب من دیگه باید برم خدافظ
دس تکون دادمو لایوو قطع کردم
گوشیمو کوبوندم به دیوار همیشه با این حرفاشون کفریم میکنن
دستمو حرصی تو موهام کردم اخه این مردم چرا اینجورین چطور میتونن از مرگه ینفر اینجوری خوشحال بشن اخه درکشون نمیکنم ارزوی مرگ کردن واسه کسه دیگه ای بنظرم قاتل های واقعی همین هیتران با حرفاشون قلب بقیه ادمارو خورد میکنن هیچ الانم دارن وادار به خودکشیشون میکنن همیشه درست فکر میکردم ادما از هرچیزی تو این دنیا ترسناک ترن
3ماه بعد
اخرین باری که تو استودیو شخصیم لایو گرفته بودم 3ماه پیش بود بدترین روز زندگیم روزی که بدترین اتفاق دنیا برام رقم خورد
امروز بعد مدتها دوباره داشتم لایو میگرفتم
هانا:خیلیاتون گفته بودین که از بچگیم براتون بگم
نگاهمو به دوربین دادم
هانا: خب چطور بگم من تو بچگیم بچه ی خیلی ارومی بودم دادنم دست سوهی و یونجی اینجوری شدم وگرنه من خیلی اروم و ساکت بودم همیشه با جیمین دعوا داشتیم یادمه یبار سراینکه من کیخواستم انیمه ببینم ولی چون زیرنویس بودو منم سواد نداشتم به جیمین گفتم بیاد برام بخونتشون مث همیشش، چون من هرفیلمی که نمیتونستم زیرنویسو بخونم بود جیمین برام میخوند ولی گف میخواد با تهیونگ برن ی جایی منم ی گلدون شیشه ای که کنارم بودو پرت کردم سمتش خورد تو سرش ینی گلدون تیکه تیکه شد پیشونیه جیمینم زخمی شدو خلاصه مامانم ی ساعت دعوام کرد که چرا اینکارو کردم
_اخه چرا
_چطور دلت اومده جیمینو بزنی
_یعنی واقعا من نمیتونم قبول کنم تو بچه ارومی بودی
اینارو که خوندم خندم گرف ولی چن تا کامنت دیگه خوندم که خندم جمع شدو جاشو به عصبانیت داد
_پارک هانا تو نفر بعدیی
_توام باید مث دوستت بمیری
_بلاخره توام میمیری مث دوستت و از دست توام راحت میشیم
زبونمو تو لپم فرو کردمو خیلی عصبی گفتم
_هر حرفی میخواید بزنید بزنید ولی حق ندارین راجب کسی کع فوت کرده اینجوری صحبت کنین و اینکه هیچوقت نمیتونید منو وادار به خودکشی کنین
هانا: خب من دیگه باید برم خدافظ
دس تکون دادمو لایوو قطع کردم
گوشیمو کوبوندم به دیوار همیشه با این حرفاشون کفریم میکنن
دستمو حرصی تو موهام کردم اخه این مردم چرا اینجورین چطور میتونن از مرگه ینفر اینجوری خوشحال بشن اخه درکشون نمیکنم ارزوی مرگ کردن واسه کسه دیگه ای بنظرم قاتل های واقعی همین هیتران با حرفاشون قلب بقیه ادمارو خورد میکنن هیچ الانم دارن وادار به خودکشیشون میکنن همیشه درست فکر میکردم ادما از هرچیزی تو این دنیا ترسناک ترن
۶.۵k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.