P11
: جین مزه نریز امروز اصلا حوصله ندارم
جین : تو حوصله نداری گناه من چیه ؟
بعدم یه نگاه بهم کرد و سرش رو به چپ و راست تکون داد و گفت : به جای اینکه بیای از مهمونت پذیرایی کنی نشستی این جا داری گریه میکنی ؟
بعدم اومد و بغل من نشست بعدم به دیوار تکیه داد نگاهش رو به من داد و گفت : جدا ناراحت شدم .
نگاهش رو ازم گرفت و سرش رو به سمت جلو برگردوند بعدم یه هین بلندی و گفت : اصلا میدونی چیه بهم بر خورد .
ا/ت : ببخشید نمیدونستم اومدی
جین : خب الان که فهمیدی
ا/ت : چی ؟
جین : پاشو از مهمونت پذیرایی کن
عجب رویی داره از اولش فهمیدم از دستم ناراحت نشده اینارو میگه تا ناراحتی من از یادم بره حداقل خوبه که تو این مدت جین رو خوب شناختم اون پسره مهربونیه و اصلا بهش نمیخوره از دست کسی ناراحت بشه ، یدونه زدم بهش و با خنده گفتم : ببخشید
جین : اگه میخوای ببخشمت پاشو از مهمونت پذیرایی کن
از سر جام پاشدم ، جینم با من از سر جاش پاشد بعدم با دستم به سمت در حیاط پشتی که به عمارت راه داره اشاره کردم و گفتم : بفرمایید
بعدم به سمت عمارت قدم برداشت صدای قدم های جین از پشت سرم میومد رفتم و در رو آروم باز کردم و توی راهرو رو نگاه کردم خداروشکر جونگ کوک تو راهرو نبود ، داشتم توی راهرو رو برنداز میکردم که صدای جین از پشت سرم اومد .
جین : چرا یواشکی نگاه میکنی ؟
ا/ت : هیچی همینجوری دنبالم بیا
جین : یجوری میگی دنبالم بیا انگار اینجا گم شدم دختر من از بچگیم اینجام
ا/ت : خیلی خب میخوای من دنبالت بیام ؟
جین : نه همون جلو بری خیلی بهتره
از این بحث کردنش خندم گرفته بود و رد این خنده یکم روی صورتم نشست روم رو برگردوندم و آروم رفتم تو عمارت که جینم پشتم اومد رفتم تو آشپزخونه و تو فکر این بودم که چجوری ازش پذیرایی کنم رفتم و سینی برداشتم و توش شیرینی و چیز های دیگه که برای پذیرایی کردن بود گذاشتم بعدم سینی رو برداشتم و رفتم سمتش که خیلی راحت روی مبل نشسته بود و سرش تو گوشیش بود ، رفتم و سینی رو گذاشتم جلوش و کنارش رو مبل نشستم به سینی نگاه کرد و یه شیرینی گردویی گذاشت دهنش .
اییی دوباره این شیرینی مرخرفف چرا این شیرینی لعنتی همه جا هست .
جین : خوب دیگه الان میتونم ببخشمت
ا/ت : جین دیگه پرو نشو
خندید و گفت : خیلی خب
بعدم دوباره یه شیرینی برداشت خورد .
جین : راستی ا/ت
ا/ت : هوم
جین : چرا داشتی گریه میکردی
سرم رو انداختم پایین و ناراحتی دوباره تو چهرم ظاهر شد که جین سرم رو با دستش آورد بالا و گفت : بهم اعتماد کن و بگو ، البته اگه میتونی
ا/ت : میتونم
جین : پس بگو
میدونستم که اگه به جین بگم اون به کسی نمیگه من کاملا بهش اعتماد داشتم برای همین با دستم اشاره کردم تا بیاد نزدیک ، اونم سرش رو نزدیکم کرد که در گوشش خیلی آروم جوری که فقط من و جین بشنویم چی میگم تمام ماجرارو زمزمه کردم .
جین : تو حوصله نداری گناه من چیه ؟
بعدم یه نگاه بهم کرد و سرش رو به چپ و راست تکون داد و گفت : به جای اینکه بیای از مهمونت پذیرایی کنی نشستی این جا داری گریه میکنی ؟
بعدم اومد و بغل من نشست بعدم به دیوار تکیه داد نگاهش رو به من داد و گفت : جدا ناراحت شدم .
نگاهش رو ازم گرفت و سرش رو به سمت جلو برگردوند بعدم یه هین بلندی و گفت : اصلا میدونی چیه بهم بر خورد .
ا/ت : ببخشید نمیدونستم اومدی
جین : خب الان که فهمیدی
ا/ت : چی ؟
جین : پاشو از مهمونت پذیرایی کن
عجب رویی داره از اولش فهمیدم از دستم ناراحت نشده اینارو میگه تا ناراحتی من از یادم بره حداقل خوبه که تو این مدت جین رو خوب شناختم اون پسره مهربونیه و اصلا بهش نمیخوره از دست کسی ناراحت بشه ، یدونه زدم بهش و با خنده گفتم : ببخشید
جین : اگه میخوای ببخشمت پاشو از مهمونت پذیرایی کن
از سر جام پاشدم ، جینم با من از سر جاش پاشد بعدم با دستم به سمت در حیاط پشتی که به عمارت راه داره اشاره کردم و گفتم : بفرمایید
بعدم به سمت عمارت قدم برداشت صدای قدم های جین از پشت سرم میومد رفتم و در رو آروم باز کردم و توی راهرو رو نگاه کردم خداروشکر جونگ کوک تو راهرو نبود ، داشتم توی راهرو رو برنداز میکردم که صدای جین از پشت سرم اومد .
جین : چرا یواشکی نگاه میکنی ؟
ا/ت : هیچی همینجوری دنبالم بیا
جین : یجوری میگی دنبالم بیا انگار اینجا گم شدم دختر من از بچگیم اینجام
ا/ت : خیلی خب میخوای من دنبالت بیام ؟
جین : نه همون جلو بری خیلی بهتره
از این بحث کردنش خندم گرفته بود و رد این خنده یکم روی صورتم نشست روم رو برگردوندم و آروم رفتم تو عمارت که جینم پشتم اومد رفتم تو آشپزخونه و تو فکر این بودم که چجوری ازش پذیرایی کنم رفتم و سینی برداشتم و توش شیرینی و چیز های دیگه که برای پذیرایی کردن بود گذاشتم بعدم سینی رو برداشتم و رفتم سمتش که خیلی راحت روی مبل نشسته بود و سرش تو گوشیش بود ، رفتم و سینی رو گذاشتم جلوش و کنارش رو مبل نشستم به سینی نگاه کرد و یه شیرینی گردویی گذاشت دهنش .
اییی دوباره این شیرینی مرخرفف چرا این شیرینی لعنتی همه جا هست .
جین : خوب دیگه الان میتونم ببخشمت
ا/ت : جین دیگه پرو نشو
خندید و گفت : خیلی خب
بعدم دوباره یه شیرینی برداشت خورد .
جین : راستی ا/ت
ا/ت : هوم
جین : چرا داشتی گریه میکردی
سرم رو انداختم پایین و ناراحتی دوباره تو چهرم ظاهر شد که جین سرم رو با دستش آورد بالا و گفت : بهم اعتماد کن و بگو ، البته اگه میتونی
ا/ت : میتونم
جین : پس بگو
میدونستم که اگه به جین بگم اون به کسی نمیگه من کاملا بهش اعتماد داشتم برای همین با دستم اشاره کردم تا بیاد نزدیک ، اونم سرش رو نزدیکم کرد که در گوشش خیلی آروم جوری که فقط من و جین بشنویم چی میگم تمام ماجرارو زمزمه کردم .
۱۶.۷k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.