part ⁴
part ⁴
افتادنش شد.کوک تعادلش رو حفض کرد و خواست حرکت کنه که با شنیدن صدای سر جاش میخکوب شد
ته:کجا با این عجله؟
کوک(باداد) ولم کن
ته هم نامردی نکرد و یهو کلاه هودی کوک رو ول کرد چون این کار ناگهانی بود پسر کوچیک ترپرتاب شد اما در آخر با یه بالانس خودش رو جمع کرد و روی زمین فرود اومد.برگشت تا هرچی فوش بلده رو حواله پسر کنه ولی با دیدن چهره پسر منصرف شد.داشت آروم و با غرور از پله ها پایین می اومد ،فاصله بینشون کمتر از یک متر بود که ته متوقف شد با یه نیشخند گفت
ته:به کل با دیشب فرق کردی
کوک:اگه فک کردی به حرفت میکنم کور خوندی!!
ته:کافیه به حرفم نکنی تااون جیگر دیشبی رو برگردونم
کوک:ولی اون....
پسر کوچیکتر ساکت شد برای ثانیه ای چشماش رو بست اما با اومدن تصویر جیمین بغضبه گلوش چنگ انداخت.بغضش رو قورت داد و زل زد
توی چشمای نافذ تهیونگ و دستاش رو به نشونه تسلیم بالا آورد.اون که
دیگه دلیلی واسه زندگی نداشت چرا باید زندگی هیونگ مهربونش رو نابود میکرد؟
تهیونگ بدون توجه به کوک جلوتر رفت
ته:بیا صبحانه بخورو راه افتاد کوک هم پشت سرش آروم راه افتاد و تا میز صبحانه حرفی نزد.سرش رو بالا آورد تا به میز نگاه کنه ولی با دیدن یوسیون سر میز هنگ کرد اون چرا اینجا بود . یوسیون با صدای بلندی تقریبا داد زد
یوس:اینجا چه غلطی میکنی؟
کوک حالت تحاجمی به خودش گرفت که ته گفت
ته: پس همو میشناسید
زیر لب چیزی گفت ولی تهیونگ اونو خوب شنید و با اخم نگاهی به کوک انداخت
کوک:این گولاخ کم بود یوسیون هم اضافه شد
یوسیون پا شد و اومد رو نه روی پسر بزرگتر ایستاد
یوس:تهیونگاااا،چرا اون اینجاست؟
حالا اسم اون عوضی رو میدونم تهیونگ به معنی رفاه بزرگ ولی به نظر من هرکی پیش این یارو عه رفاه ازش گرفته میشه چه برسه به این که...
با صدای تهیونگ که گفت بشین به خودش اومد و روی صندلی کناری تهیونگ نشست.شروع کردن به خوردن غذا و کوک و یوسیون مشغول دعوای چشم و ابرویی بودن که ته با تشر گفت
ته:بسه دیگه
غدا شون رو تموم کردن و کوک پشت سر تهیونگ راه افتاد.جلوی یه در مشکی رنگ.ته درو باز کرد و دو نفری داخل شدن،یه اتاق کار بزرگ که با تم سفید و مشکی چیده شده بود.
ته:خب... کاری که ندارم بگم بکنی یکم از خودت بگو
کوک:ببین کیم فاکینگ تهیونگ من نه بردهتو...
ته:تو متعلق به منی
کوک:چ....چی؟
ته:تو برده منی چه برده جنسی چه هر برده ای هرکاری دلم بخاد میتونم باهات بکنم
کوک:تو وافعا یه شیطانی تهیونگ...کدوم ابلهی اسمتو تهیونگ گزاشته
تو حتی واسه خانوادت رفاه....
ته:چه زری زدی؟؟؟؟؟
کوک:گفتم کدوم ابلهی اسمتو تهیونگ گزاشته
انقدر صداش بلند بود که گلوش درد گرفته بود . وقتی به خودش اومد فهمید چه گندی زده ولی که میتونست جلو دار جئون بشه؟نیشخندی زد و به چهره قرمز شده و رگای برجسته گردن ته نگاهی کرد
کوک:اوه بعت بر خورد مستر؟
خنده مستانه ای کرد که محکم به دیوار کوبیده شد و گلوش توسط دستای بزرگ تهیونگ فشرده شد
ته:نه انگاری خیلی بهت آسون گرفتم بچه توی لعنتی به چه جرعتی به پدربزرگم گفتی ابله هان؟
#𝐓𝐚𝐞_𝐛𝐨𝐬𝐭_𝐅𝐚𝐦𝐢𝐥𝐢_𝐬𝐭𝐫𝐧𝐚𝐠𝐞𝐫
#fic #vkook #kook #Tae
#jjk
افتادنش شد.کوک تعادلش رو حفض کرد و خواست حرکت کنه که با شنیدن صدای سر جاش میخکوب شد
ته:کجا با این عجله؟
کوک(باداد) ولم کن
ته هم نامردی نکرد و یهو کلاه هودی کوک رو ول کرد چون این کار ناگهانی بود پسر کوچیک ترپرتاب شد اما در آخر با یه بالانس خودش رو جمع کرد و روی زمین فرود اومد.برگشت تا هرچی فوش بلده رو حواله پسر کنه ولی با دیدن چهره پسر منصرف شد.داشت آروم و با غرور از پله ها پایین می اومد ،فاصله بینشون کمتر از یک متر بود که ته متوقف شد با یه نیشخند گفت
ته:به کل با دیشب فرق کردی
کوک:اگه فک کردی به حرفت میکنم کور خوندی!!
ته:کافیه به حرفم نکنی تااون جیگر دیشبی رو برگردونم
کوک:ولی اون....
پسر کوچیکتر ساکت شد برای ثانیه ای چشماش رو بست اما با اومدن تصویر جیمین بغضبه گلوش چنگ انداخت.بغضش رو قورت داد و زل زد
توی چشمای نافذ تهیونگ و دستاش رو به نشونه تسلیم بالا آورد.اون که
دیگه دلیلی واسه زندگی نداشت چرا باید زندگی هیونگ مهربونش رو نابود میکرد؟
تهیونگ بدون توجه به کوک جلوتر رفت
ته:بیا صبحانه بخورو راه افتاد کوک هم پشت سرش آروم راه افتاد و تا میز صبحانه حرفی نزد.سرش رو بالا آورد تا به میز نگاه کنه ولی با دیدن یوسیون سر میز هنگ کرد اون چرا اینجا بود . یوسیون با صدای بلندی تقریبا داد زد
یوس:اینجا چه غلطی میکنی؟
کوک حالت تحاجمی به خودش گرفت که ته گفت
ته: پس همو میشناسید
زیر لب چیزی گفت ولی تهیونگ اونو خوب شنید و با اخم نگاهی به کوک انداخت
کوک:این گولاخ کم بود یوسیون هم اضافه شد
یوسیون پا شد و اومد رو نه روی پسر بزرگتر ایستاد
یوس:تهیونگاااا،چرا اون اینجاست؟
حالا اسم اون عوضی رو میدونم تهیونگ به معنی رفاه بزرگ ولی به نظر من هرکی پیش این یارو عه رفاه ازش گرفته میشه چه برسه به این که...
با صدای تهیونگ که گفت بشین به خودش اومد و روی صندلی کناری تهیونگ نشست.شروع کردن به خوردن غذا و کوک و یوسیون مشغول دعوای چشم و ابرویی بودن که ته با تشر گفت
ته:بسه دیگه
غدا شون رو تموم کردن و کوک پشت سر تهیونگ راه افتاد.جلوی یه در مشکی رنگ.ته درو باز کرد و دو نفری داخل شدن،یه اتاق کار بزرگ که با تم سفید و مشکی چیده شده بود.
ته:خب... کاری که ندارم بگم بکنی یکم از خودت بگو
کوک:ببین کیم فاکینگ تهیونگ من نه بردهتو...
ته:تو متعلق به منی
کوک:چ....چی؟
ته:تو برده منی چه برده جنسی چه هر برده ای هرکاری دلم بخاد میتونم باهات بکنم
کوک:تو وافعا یه شیطانی تهیونگ...کدوم ابلهی اسمتو تهیونگ گزاشته
تو حتی واسه خانوادت رفاه....
ته:چه زری زدی؟؟؟؟؟
کوک:گفتم کدوم ابلهی اسمتو تهیونگ گزاشته
انقدر صداش بلند بود که گلوش درد گرفته بود . وقتی به خودش اومد فهمید چه گندی زده ولی که میتونست جلو دار جئون بشه؟نیشخندی زد و به چهره قرمز شده و رگای برجسته گردن ته نگاهی کرد
کوک:اوه بعت بر خورد مستر؟
خنده مستانه ای کرد که محکم به دیوار کوبیده شد و گلوش توسط دستای بزرگ تهیونگ فشرده شد
ته:نه انگاری خیلی بهت آسون گرفتم بچه توی لعنتی به چه جرعتی به پدربزرگم گفتی ابله هان؟
#𝐓𝐚𝐞_𝐛𝐨𝐬𝐭_𝐅𝐚𝐦𝐢𝐥𝐢_𝐬𝐭𝐫𝐧𝐚𝐠𝐞𝐫
#fic #vkook #kook #Tae
#jjk
۲۰.۳k
۰۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.