عشق مدرسه ای پارت پانزدهم
ویو جونگ کوک
واو اون ا/ت بود چقدر خوشگل لاغر شده بود
ویو ا/ت
اون جونگ کوک بود چقدر خوشگل و خوشتیپ شده بود
چند لحظه همین طوری بهش زل زدم و بعدش گفتم
ا/ت: بفرمایید داخل
م.ک: مرسی دخترم
ا/ت: خواهش میکنم
بعد از احوال پرسی نشستیم روی مبل و من رفتم توی آشپزخانه و چایی رو آوردم و به همه به نوبت چایی دادم و خودم نشستم روی مبل
م.ک: دخترت واسه خودش خانم شده
م.ا: آره ماشالله بزرگ شده
م.ک: هم بزرگ شده هم خوشگل شده خدا حفظش کنه
ا/ت: ممنون خاله جان
بعد از صحبت به همدیگه رفتیم که شام بخوریم روی میز شام نشسته بودیم و من نگاه های سنگین روی خودم احساس میکردم اون کی بود یه لحطه نگاه کردم ببینم کیه دیدم جونگ کوک بود
ویو جونگ کوک
داشتیم غذا میخوردیم اما من همش به ا/ت نگاه میکردم که چشماش رو چرخوند و من رو دید با هم چشم تو چشم شدیم
راوی: آرام باشید چیزی نشده
جونگ کوک: مرض بزارم
راوی: باشه غلط کردم
جونگ کوک: آفرین
بعد از تموم شدن شام
ب.ک: خب شما دو تا بریم توی اتاق ما بزرگترا میخوایم باهم حرف بزنیم
من و جونگ کوک با هم رفتیم توی اتاق و من داشتم فکر میکردم که دارن چی میگن که به ما گفتن بیام پایین ما هم رفتیم پایین که دیدم همه دست زدن و خوشحال و خندون بودن
ا/ت: وادافاک
جونگ کوک: عه بی ادب
ا/ت: خودتی
جونگ کوک: بگذریم حالا برای چی دست میزنین و خوشحال هستین
ب.ا: شما دو تا قراره با هم ازدواج کنید
ا/ت و جونگ کوک: چییییییی ( با داد)
م.ک: چه همزمان
م.ا: زن و شوهرن دیگه باید کاراشون رو با هم انجام بدن
ا/ت: ما با هم ازدواج نمیکنیم
جونگ کوک: فکر کردی من عاشق چشم و ابروتم که باهات ازدواج کنم
ا/ت: برو بابا تا دلتم بخواد اگر من باهات ازدواج نکنم که هیچکس به تو پا نمیده( ساکت شو ا/ت😡🤬😠)
جونگ کوک: برو بابا
م.ا: عه بسه دیگه بهرحال ازدواج میکنید
جونگ کوک: برای چی
ب.ک: برای پیشرفت شرکت
ا/ت: بیخیال
م.ا: خیله خب بسه دیگه
م.ک: راست میگه همش غر میزنید
ا/ت: آخه...
م.ا: آخه نداریم همین که گفتم اخر هفته ازدواج میکنید
ا/ت: هوفففف
جونگ کوک: کوفتتتت
م.ا:حالا برید توی اتاق با هم حرف بزنید
ا/ت و جونگ کوک: باشه
با هم رفتیم تو اتاق
ا/ت: تو میدونستی
جونگ کوک: چیو
ا/ت: اینکه قراره با هم ازدواج کنیم
جونگ کوک: خیر
ا/ت: فکر نکن بعد از کاری که باهام کردی هنوزم دوست دارم
جونگ کوک: فکر هم نمیکنم همون زشتی بود که هستی
ذهن جونگ کوک: دارم دروغ میگم خیلی خوشگل شده
ا/ت: تو هم همون شبیه فلفل دلمه صادراتیه بر گشت نخورده ای
ذهن ا/ت: این یه دروغ گنده بود خیلی سعی دارم نخندم
جونگ کوک: حداقل این فلفل دلمه از تو خوشگل تره
ا/ت: آره ارواح عمت
بعد از کل کل با هم رفتیم پایین و گفتیم صحبت کردیم نشستم روی مبل و همه با هم کلی صحبت کردن و خندیدن تا اینکه وقت خواب شد و....
واو اون ا/ت بود چقدر خوشگل لاغر شده بود
ویو ا/ت
اون جونگ کوک بود چقدر خوشگل و خوشتیپ شده بود
چند لحظه همین طوری بهش زل زدم و بعدش گفتم
ا/ت: بفرمایید داخل
م.ک: مرسی دخترم
ا/ت: خواهش میکنم
بعد از احوال پرسی نشستیم روی مبل و من رفتم توی آشپزخانه و چایی رو آوردم و به همه به نوبت چایی دادم و خودم نشستم روی مبل
م.ک: دخترت واسه خودش خانم شده
م.ا: آره ماشالله بزرگ شده
م.ک: هم بزرگ شده هم خوشگل شده خدا حفظش کنه
ا/ت: ممنون خاله جان
بعد از صحبت به همدیگه رفتیم که شام بخوریم روی میز شام نشسته بودیم و من نگاه های سنگین روی خودم احساس میکردم اون کی بود یه لحطه نگاه کردم ببینم کیه دیدم جونگ کوک بود
ویو جونگ کوک
داشتیم غذا میخوردیم اما من همش به ا/ت نگاه میکردم که چشماش رو چرخوند و من رو دید با هم چشم تو چشم شدیم
راوی: آرام باشید چیزی نشده
جونگ کوک: مرض بزارم
راوی: باشه غلط کردم
جونگ کوک: آفرین
بعد از تموم شدن شام
ب.ک: خب شما دو تا بریم توی اتاق ما بزرگترا میخوایم باهم حرف بزنیم
من و جونگ کوک با هم رفتیم توی اتاق و من داشتم فکر میکردم که دارن چی میگن که به ما گفتن بیام پایین ما هم رفتیم پایین که دیدم همه دست زدن و خوشحال و خندون بودن
ا/ت: وادافاک
جونگ کوک: عه بی ادب
ا/ت: خودتی
جونگ کوک: بگذریم حالا برای چی دست میزنین و خوشحال هستین
ب.ا: شما دو تا قراره با هم ازدواج کنید
ا/ت و جونگ کوک: چییییییی ( با داد)
م.ک: چه همزمان
م.ا: زن و شوهرن دیگه باید کاراشون رو با هم انجام بدن
ا/ت: ما با هم ازدواج نمیکنیم
جونگ کوک: فکر کردی من عاشق چشم و ابروتم که باهات ازدواج کنم
ا/ت: برو بابا تا دلتم بخواد اگر من باهات ازدواج نکنم که هیچکس به تو پا نمیده( ساکت شو ا/ت😡🤬😠)
جونگ کوک: برو بابا
م.ا: عه بسه دیگه بهرحال ازدواج میکنید
جونگ کوک: برای چی
ب.ک: برای پیشرفت شرکت
ا/ت: بیخیال
م.ا: خیله خب بسه دیگه
م.ک: راست میگه همش غر میزنید
ا/ت: آخه...
م.ا: آخه نداریم همین که گفتم اخر هفته ازدواج میکنید
ا/ت: هوفففف
جونگ کوک: کوفتتتت
م.ا:حالا برید توی اتاق با هم حرف بزنید
ا/ت و جونگ کوک: باشه
با هم رفتیم تو اتاق
ا/ت: تو میدونستی
جونگ کوک: چیو
ا/ت: اینکه قراره با هم ازدواج کنیم
جونگ کوک: خیر
ا/ت: فکر نکن بعد از کاری که باهام کردی هنوزم دوست دارم
جونگ کوک: فکر هم نمیکنم همون زشتی بود که هستی
ذهن جونگ کوک: دارم دروغ میگم خیلی خوشگل شده
ا/ت: تو هم همون شبیه فلفل دلمه صادراتیه بر گشت نخورده ای
ذهن ا/ت: این یه دروغ گنده بود خیلی سعی دارم نخندم
جونگ کوک: حداقل این فلفل دلمه از تو خوشگل تره
ا/ت: آره ارواح عمت
بعد از کل کل با هم رفتیم پایین و گفتیم صحبت کردیم نشستم روی مبل و همه با هم کلی صحبت کردن و خندیدن تا اینکه وقت خواب شد و....
۱۰.۰k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.