P21
P21
+ با من کاری داشتید پدر؟
آقای کیم از سر میز مطالعش بلند شد و
ضربه ی آرومی به پشت تهیونگ زد: بله پسرم بیا سر میز شام تا با هم صحبت کنیم.
+ بله پدر.
وارد سالن غذاخوری شدند سر میز نشستند: پسرم تو دوست داشتی نویسنده بشی و دور دنیا بگردی درست نمیگم؟
تهیونگ به قدری از حرف پدرش تعجب کرده که به سرفه افتاد. اون خیلی وقته پیش رویاش رو به پدرش گفته بود. پدرش هم در جواب به اون گفت بود در سن مناسبی با هم درباره ی این موضوع صحبت میکنیم. تهیونگ انتظار چنین روزی رو داشت ولی نه در همچین روزی ؛ نه در روزی که معشوقه اش در اتاقش منتظرش بود و اون باید هرچه سریعتر به پیشش میرفت. این موضوع مربوط به آینده ی اون میشد و قطعا زمان زیادی هم برای صحبت درباره اش رو میخواست. تهیونگ هنوز در حال سرفه کردن بود که با صدای پدرش از تفکرات مبهمش بیرون اومد: تهیونگ خوبی؟
+ اهم بله پدر من خوبم. متشکرم.
@ خب.....نمیخوای جواب سوالمو بدی؟
+ چرا پدر و باید اضافه این رویای منه.
@ پس رویات رو به حقیقت تبدیل کن.
+ چی گفتید پدر؟
@ رویات رو به حقیقت تبدیل کن. درست مثل هرکسی که عضو خاندان کیم هست.
+ ولی پدر پس شغل خانوادگی ، قاضی بودن ، اینهمه مدت درس خواندن.... اونا چی؟
@ پدر من 5 تا بچه داشت. اگر که من قاضی نمیشدم و دنبال رویای خودم می رفتم ، پدرم میتونست فرزند دیگری رو تعلیم بده تا قاضی بشه. ولی در هر صورت من دوست داشتم قاضی بشم و قاضی شدم ؛ ولی خب من یک پسر دارم و شاید پسر من دوست نداشته باشه قاضی بشه. درسته که دیگه فرزند دیگری ندارم ولی دوست دارم تک پسرم از زندگی اش لذت ببره و کار درست رو انجام بده. پس دنبال آرزوهات برو و پدرت رو سربلند کن.
تهیونگ از جاش بلند شد و جلوی پدرش زانو زد: پدر......من سوگند یاد میکنم که باعث سربلندی شما و مادر شوم و برای زندگی ام تلاش کنم.
پدر تهیونگ با بغض به پسرش نگاه کرد: پسرم تو خیلی بزرگ شدی.
تهیونگ از سر جاش بلند شد و به آغوش پدرش رفت: پدر من بهت قول میدم هرگز
نا امیدت نکنم.
@ موفق باشی پسرم.
بعد از شام تهیونگ تشکر کرد و به سمت اتاقش دوید.
$ مطمعنی کار درست رو انجام دادی؟
آقای کیم دست همسرش رو گرفت و گفت: من مدت هاست دارم به این موضوع فکر میکنم. این بهترین راه حله.
$ پسرمون خیلی بزرگ شده.
@ همینطوره آرو همینطوره.
خب طبق قولم براتون گذاشتم ولی...........
قراره امشب رگباری براتون پارت بزارم. تا جایی که مغزم بکشه و دستام کار کنن. منتظر پارت های بعدی باشییییییییییید.......
راستی لایک یادتون نره شیطونا 💖
+ با من کاری داشتید پدر؟
آقای کیم از سر میز مطالعش بلند شد و
ضربه ی آرومی به پشت تهیونگ زد: بله پسرم بیا سر میز شام تا با هم صحبت کنیم.
+ بله پدر.
وارد سالن غذاخوری شدند سر میز نشستند: پسرم تو دوست داشتی نویسنده بشی و دور دنیا بگردی درست نمیگم؟
تهیونگ به قدری از حرف پدرش تعجب کرده که به سرفه افتاد. اون خیلی وقته پیش رویاش رو به پدرش گفته بود. پدرش هم در جواب به اون گفت بود در سن مناسبی با هم درباره ی این موضوع صحبت میکنیم. تهیونگ انتظار چنین روزی رو داشت ولی نه در همچین روزی ؛ نه در روزی که معشوقه اش در اتاقش منتظرش بود و اون باید هرچه سریعتر به پیشش میرفت. این موضوع مربوط به آینده ی اون میشد و قطعا زمان زیادی هم برای صحبت درباره اش رو میخواست. تهیونگ هنوز در حال سرفه کردن بود که با صدای پدرش از تفکرات مبهمش بیرون اومد: تهیونگ خوبی؟
+ اهم بله پدر من خوبم. متشکرم.
@ خب.....نمیخوای جواب سوالمو بدی؟
+ چرا پدر و باید اضافه این رویای منه.
@ پس رویات رو به حقیقت تبدیل کن.
+ چی گفتید پدر؟
@ رویات رو به حقیقت تبدیل کن. درست مثل هرکسی که عضو خاندان کیم هست.
+ ولی پدر پس شغل خانوادگی ، قاضی بودن ، اینهمه مدت درس خواندن.... اونا چی؟
@ پدر من 5 تا بچه داشت. اگر که من قاضی نمیشدم و دنبال رویای خودم می رفتم ، پدرم میتونست فرزند دیگری رو تعلیم بده تا قاضی بشه. ولی در هر صورت من دوست داشتم قاضی بشم و قاضی شدم ؛ ولی خب من یک پسر دارم و شاید پسر من دوست نداشته باشه قاضی بشه. درسته که دیگه فرزند دیگری ندارم ولی دوست دارم تک پسرم از زندگی اش لذت ببره و کار درست رو انجام بده. پس دنبال آرزوهات برو و پدرت رو سربلند کن.
تهیونگ از جاش بلند شد و جلوی پدرش زانو زد: پدر......من سوگند یاد میکنم که باعث سربلندی شما و مادر شوم و برای زندگی ام تلاش کنم.
پدر تهیونگ با بغض به پسرش نگاه کرد: پسرم تو خیلی بزرگ شدی.
تهیونگ از سر جاش بلند شد و به آغوش پدرش رفت: پدر من بهت قول میدم هرگز
نا امیدت نکنم.
@ موفق باشی پسرم.
بعد از شام تهیونگ تشکر کرد و به سمت اتاقش دوید.
$ مطمعنی کار درست رو انجام دادی؟
آقای کیم دست همسرش رو گرفت و گفت: من مدت هاست دارم به این موضوع فکر میکنم. این بهترین راه حله.
$ پسرمون خیلی بزرگ شده.
@ همینطوره آرو همینطوره.
خب طبق قولم براتون گذاشتم ولی...........
قراره امشب رگباری براتون پارت بزارم. تا جایی که مغزم بکشه و دستام کار کنن. منتظر پارت های بعدی باشییییییییییید.......
راستی لایک یادتون نره شیطونا 💖
۶.۹k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.