دانشمند و پرنسس پارت ۲ ♡ 🪄 (:
از زبان ا.ت :
رسیدم به خونه البته خونه که نه عمارت !
اروم وارد عمارت شدم و رفتم داخل عجیب بود محافظی داخل عمارت نبود رفتم داخل و رفتم طبقه ی بالا تو سالن بودم که یهو یه نفر منو چسبوند به دیوار .
نامجون : تو کی هستی؟ ( بایه اسید به دست )
ا.ت : ا..اون اسیده ؟
نامجون : آره حالام اگه نگی کی هستی با همین اسید تو دستم صورتتو جوری خوشگل میکنم که خودت کف کنی !
ا.ت : باشه باشه میگم و فقط ببرش عقب.
نامجون : خب بنال دیگه !
ا.ت : م..من مین ا.تم بخدا دزد نیستم اگه ولم کنی بهت میگم چرا اومدم اینجا !
نامجون : ولش کردم و رفتیم تو پذیرایی نشستیم .
ا.ت : بهش قضیه رو گفتم بعد چند دقیقه به فکر فرو رفت و بعدم ....
نامجون : گفتی اسمت چیه ؟
ا.ت : مین ا.ت !
نامجون : حالا فهمیدم چرا بکهیون دنبالته .
ا.ت : میشه بگی چه خبره ؟ راستی تو مامانمو میشناسی ؟
نامجون : واست توضیح می.....
ا.ت : یهو صدایه شکستن پنجره اومد نامجون سریع دست منو گرفت و برد تو اتاق که معلوم بود اتاق خودشه یهو لباسشو درآورد( منحرفا بالا تنش لخته )
ا.ت : یاااااااا چیکار میکنی ؟ ( چشاشو گرفته )
نامجون : اگه از اتاق خارج شی شکار بکهیون یا همون مرتیکه که میخواست بکشتت میشی !
ا.ت : با حرفش ساکت شدم . لباسشو پوشید و دستمو گرفت و از در پشت عمارت خارج شدیم و سریع سوار ماشینش شد ولی من نتونستم چون ماشینش مدل بالا بود و من نمیتونستم در ماشینو باز کنم درش خیلی عجیب باز میشد میرفت بالا .
نامجون : سوار شوو دیگه !
ا.ت : چجوری سوار شم یاد ندارم !
نامجون : ای خداااا ، پیاده شدم درو براش باز کردم و رفتم سوار شدم و با سرعت راه افتادم . .. واقعا یاد نداری سوار شی ؟
ا.ت : یااا من از این ماشینا مگه سر در میارم .
نامجون: باشه باشه 😂
ا.ت : کوفت مگه خنده داره !
نامجون : 😂😂😂😂
ا.ت : بیخیال راستی تو مامان بابامو میشناسی ؟
نامجون : اسم مامان بابات چیه ؟
ا.ت : مین الورا و مین جانگ !
نامجون : عاااا خب راستش ..
ا.ت : چی ؟
نامجون: اونا دوستایه قدیمیمن .
ا.ت: اون مرد کی بود ؟
نامجون: اون مرد اسمش بکهیونه و پسر عمومه اون میتونه آینده مردم رو ببینه و بعد دیدن آینده ی تو میخواد بکشتت .
ا.ت : چرا مگه آینده ی من چی داره که میخواد بکشم .
نامجون: خودت به موقع اش میفهمی .
ا.ت : الان کجا میریم ؟
نامجون : من باید تورو از بکهیون دور نگه دارم تا نتونه بهت آسیب بزنه .
ا.ت : خب اون بکهیون نمیمیره؟
نامجون : میمیره ولی اگه بخواییم بکشیمش باید الماس قلبشو پیدا کنیم !
ا.ت : الماس قلب ؟
نامجون: اون میشه گفت قلبشه و جایی قایمش کرده که حتی مامان باباشم نمیدونن کجاس !
ا.ت : خب میتونیم اونو پیدا کنیم !
نامجون : اگه بخواییم پیداش کنیم ...
_______________
لایک و کامنت
رسیدم به خونه البته خونه که نه عمارت !
اروم وارد عمارت شدم و رفتم داخل عجیب بود محافظی داخل عمارت نبود رفتم داخل و رفتم طبقه ی بالا تو سالن بودم که یهو یه نفر منو چسبوند به دیوار .
نامجون : تو کی هستی؟ ( بایه اسید به دست )
ا.ت : ا..اون اسیده ؟
نامجون : آره حالام اگه نگی کی هستی با همین اسید تو دستم صورتتو جوری خوشگل میکنم که خودت کف کنی !
ا.ت : باشه باشه میگم و فقط ببرش عقب.
نامجون : خب بنال دیگه !
ا.ت : م..من مین ا.تم بخدا دزد نیستم اگه ولم کنی بهت میگم چرا اومدم اینجا !
نامجون : ولش کردم و رفتیم تو پذیرایی نشستیم .
ا.ت : بهش قضیه رو گفتم بعد چند دقیقه به فکر فرو رفت و بعدم ....
نامجون : گفتی اسمت چیه ؟
ا.ت : مین ا.ت !
نامجون : حالا فهمیدم چرا بکهیون دنبالته .
ا.ت : میشه بگی چه خبره ؟ راستی تو مامانمو میشناسی ؟
نامجون : واست توضیح می.....
ا.ت : یهو صدایه شکستن پنجره اومد نامجون سریع دست منو گرفت و برد تو اتاق که معلوم بود اتاق خودشه یهو لباسشو درآورد( منحرفا بالا تنش لخته )
ا.ت : یاااااااا چیکار میکنی ؟ ( چشاشو گرفته )
نامجون : اگه از اتاق خارج شی شکار بکهیون یا همون مرتیکه که میخواست بکشتت میشی !
ا.ت : با حرفش ساکت شدم . لباسشو پوشید و دستمو گرفت و از در پشت عمارت خارج شدیم و سریع سوار ماشینش شد ولی من نتونستم چون ماشینش مدل بالا بود و من نمیتونستم در ماشینو باز کنم درش خیلی عجیب باز میشد میرفت بالا .
نامجون : سوار شوو دیگه !
ا.ت : چجوری سوار شم یاد ندارم !
نامجون : ای خداااا ، پیاده شدم درو براش باز کردم و رفتم سوار شدم و با سرعت راه افتادم . .. واقعا یاد نداری سوار شی ؟
ا.ت : یااا من از این ماشینا مگه سر در میارم .
نامجون: باشه باشه 😂
ا.ت : کوفت مگه خنده داره !
نامجون : 😂😂😂😂
ا.ت : بیخیال راستی تو مامان بابامو میشناسی ؟
نامجون : اسم مامان بابات چیه ؟
ا.ت : مین الورا و مین جانگ !
نامجون : عاااا خب راستش ..
ا.ت : چی ؟
نامجون: اونا دوستایه قدیمیمن .
ا.ت: اون مرد کی بود ؟
نامجون: اون مرد اسمش بکهیونه و پسر عمومه اون میتونه آینده مردم رو ببینه و بعد دیدن آینده ی تو میخواد بکشتت .
ا.ت : چرا مگه آینده ی من چی داره که میخواد بکشم .
نامجون: خودت به موقع اش میفهمی .
ا.ت : الان کجا میریم ؟
نامجون : من باید تورو از بکهیون دور نگه دارم تا نتونه بهت آسیب بزنه .
ا.ت : خب اون بکهیون نمیمیره؟
نامجون : میمیره ولی اگه بخواییم بکشیمش باید الماس قلبشو پیدا کنیم !
ا.ت : الماس قلب ؟
نامجون: اون میشه گفت قلبشه و جایی قایمش کرده که حتی مامان باباشم نمیدونن کجاس !
ا.ت : خب میتونیم اونو پیدا کنیم !
نامجون : اگه بخواییم پیداش کنیم ...
_______________
لایک و کامنت
۲.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.