U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_⁴ ^U
ا.ت ویو
با تابش نور خورشید توی صورتم چشمام رو باز کردم اولش نفهمیدم کجام بعدش دیشب رو به یاد اوردم حس کردم دستایی دور کمرم حلقه شده دیدم که داخل بغل جونگکوکم وای اگه بیدار بشه از خجالت اب میشم خواستم دستاشو باز کنم اما خب نتونستم که جونگکوک تکون خورد و من سری خودمو به خواب زدم چند دقیقه وایستاد ولی منو بیشتر توی اغوش گرمش کشید و دوباره بعد چند مین سرشو بلند کرد و بوسه ای روی پیشونیم گذاشت... چرا توی بغلش حس ارامش داشتم؟ .... چرا پیشش احساس امنیت میکنم؟ ...... اصلا چرا جونگکوک انقدر با من مهربونه درحالی که با هیچکس خوب نیست؟
از خواب زدن خودم خسته شدم تکونی به خودم دادم که مثلا دارم بیدار میشم و بعد کم کم چشمامو باز کردم....
جونگکوک: هوم بیدار شدی؟
ا.ت: اره
جونگکوک: خیلی خوب پاشو
ا.ت: ساعت چنده
جونگکوک: ۱۰ صبح
جونگکوک ا.ت و از داخل بغلش در اورد و از روی تخت بلند شد
ا.ت: اها... فکر کنم دیشب زیاد خسته بودم برای همین... ببخشی.....
جونگکوک: هیشش هیچی نگو تو دختر عموی منی بلخره ما از بچگی پیش هم بودیم مگه چه اشکالی داره
ا.ت: هیچی ولی خب...
جونگکوک: ای بابا.... اصلا پاشو برو تو اتاقت یه دوش بگیر لباساتم عوض کن
ا.ت: یاااا اوپا
جونگکوک: جدی بودم(خنده)
ا.ت: خیلی خب رفتم
ا.ت رفت توی اتاق خودش
ا.ت ویو
از اتاق جونگکوک اومدم بیرون و رفتم توی اتاق خودم منو جونگکوک اتاقم هامون تقریبا جفت همه و فقط یه اتاق وسطمونه اونم اتاق جانگ شین هست شاید براتون سوال بشه جانگ شین کیه اون دوست من و دست راست جونگکوک هست و با ما زندگی میکنه چون مامان و بابای منو جونگکوک خیلی اسرار داشتن پیش ما بمونه... جانگ شین از موقعی که ما رفتیم مسافرت رفته ماموریت و سه روز دیگه بر میگرده... رفتم حمام و بعد چند مین اومدم بیرون اب موهامو گرفتم و خشکشون کردم و لوسیون بدن و کرم ضد افتاب زدم چون تصمیم دارم برم خرید کنم هوا هم یکم افتابیه برای همین کرم ضد افتاب مناسبه تا پوستم نسوزه، یه ارایش کیوت و ساده انجام دادم و بعد رفتم از داخل کمد یه دست لباس مناسب خرید برداشتم و پوشیدم و بعد پایان کار عطرمو زدم و کیف و گوشیم رو برداشتم و از اتاقم اومدم بیرون و رفتم طبقه ی پایین هیچکس داخل عمارت نبود به عمارت خالی خیره شده بودم که با صدای جونگکوک به خودم اومدم
..........
بدونید این پارت خیلی طولانی بود مجبور شدم کات کات بزارم
U^part_⁴ ^U
ا.ت ویو
با تابش نور خورشید توی صورتم چشمام رو باز کردم اولش نفهمیدم کجام بعدش دیشب رو به یاد اوردم حس کردم دستایی دور کمرم حلقه شده دیدم که داخل بغل جونگکوکم وای اگه بیدار بشه از خجالت اب میشم خواستم دستاشو باز کنم اما خب نتونستم که جونگکوک تکون خورد و من سری خودمو به خواب زدم چند دقیقه وایستاد ولی منو بیشتر توی اغوش گرمش کشید و دوباره بعد چند مین سرشو بلند کرد و بوسه ای روی پیشونیم گذاشت... چرا توی بغلش حس ارامش داشتم؟ .... چرا پیشش احساس امنیت میکنم؟ ...... اصلا چرا جونگکوک انقدر با من مهربونه درحالی که با هیچکس خوب نیست؟
از خواب زدن خودم خسته شدم تکونی به خودم دادم که مثلا دارم بیدار میشم و بعد کم کم چشمامو باز کردم....
جونگکوک: هوم بیدار شدی؟
ا.ت: اره
جونگکوک: خیلی خوب پاشو
ا.ت: ساعت چنده
جونگکوک: ۱۰ صبح
جونگکوک ا.ت و از داخل بغلش در اورد و از روی تخت بلند شد
ا.ت: اها... فکر کنم دیشب زیاد خسته بودم برای همین... ببخشی.....
جونگکوک: هیشش هیچی نگو تو دختر عموی منی بلخره ما از بچگی پیش هم بودیم مگه چه اشکالی داره
ا.ت: هیچی ولی خب...
جونگکوک: ای بابا.... اصلا پاشو برو تو اتاقت یه دوش بگیر لباساتم عوض کن
ا.ت: یاااا اوپا
جونگکوک: جدی بودم(خنده)
ا.ت: خیلی خب رفتم
ا.ت رفت توی اتاق خودش
ا.ت ویو
از اتاق جونگکوک اومدم بیرون و رفتم توی اتاق خودم منو جونگکوک اتاقم هامون تقریبا جفت همه و فقط یه اتاق وسطمونه اونم اتاق جانگ شین هست شاید براتون سوال بشه جانگ شین کیه اون دوست من و دست راست جونگکوک هست و با ما زندگی میکنه چون مامان و بابای منو جونگکوک خیلی اسرار داشتن پیش ما بمونه... جانگ شین از موقعی که ما رفتیم مسافرت رفته ماموریت و سه روز دیگه بر میگرده... رفتم حمام و بعد چند مین اومدم بیرون اب موهامو گرفتم و خشکشون کردم و لوسیون بدن و کرم ضد افتاب زدم چون تصمیم دارم برم خرید کنم هوا هم یکم افتابیه برای همین کرم ضد افتاب مناسبه تا پوستم نسوزه، یه ارایش کیوت و ساده انجام دادم و بعد رفتم از داخل کمد یه دست لباس مناسب خرید برداشتم و پوشیدم و بعد پایان کار عطرمو زدم و کیف و گوشیم رو برداشتم و از اتاقم اومدم بیرون و رفتم طبقه ی پایین هیچکس داخل عمارت نبود به عمارت خالی خیره شده بودم که با صدای جونگکوک به خودم اومدم
..........
بدونید این پارت خیلی طولانی بود مجبور شدم کات کات بزارم
۱۴.۱k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.