Part ⁸
Part ⁸
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
پوزخند عصبی زد
_ منفور؟!! تو از بردن ابروی دیگران لذت میبری و ازش تغذیه میکنی این سرگرمی توعه!... این توی بی خاصیت هست
وقتی دید نمیتونه تهیونگ و اروم کنه تهاجمی عمل کرد
: چی داری میگی دیونه شدی؟ اصلا چطور این اراجیف و ثابت میکنی!؟
کاسه صبر تهیونگ لبریز شد و تو یک قدمیش ایستاد
_ اگه یه بار دیگه سر به سر یونا بزاری و به پر و پامون بپیچی و چشمم به چشمت بخوره تمامش رو بدون جا انداختن چیزی با دلایل منطقی و واضح میگم و به اثبات میرسونم
تهیونگ که راه افتاد سکوت بود و کالیندا! و چشم هایی که گرسنه بهش چشم دوخته بودن
: چی و بر و بر مثل گوسفند تماشا میکنید احمق های بیکار.. سرتون به کار خودتون باشه!!
سریع مکان و پشت سر تهیونگ ترک کردیم و تو سالن از بقیه جدا شدم و به حیاط برای پر کردن شش هام از هوای تازه به دور از هیچ جو مضطربی رفتم و روی نیمکت زیر درخت انجیر ته حیاط مدرسه نشستم و قلوپی از آب نوشیدم. ترس از وخیم شدن اوضاع سردرد بد مزاجی برام به یادگار گذاشته بود که حالا به اجبار باید تا آخر شب باهاش کلنجار میرفتم و تا هنگاهی که خواب به بالینم می آمد تحملش میکردم. دستانم و روی سرم گذاشتم و شقیقه ام و بین انگشتانم فشردم تا سر دردم و لمس کنم که سایه بزرگی روی جثه نحیفم افتاد. سرم و بلند کردم و به ابر تیره بالای سرم چشم دوختم. ابر سیاه متعلق به پسر هیکل درشتی با پاهای بلند و کشیده عضلانی و موهای مشکی و پیرسینگ دور لبش بود که با لبخند دلنوازی نگاه شیرین و بی دفاعی بهم میکرد
£ سلام!
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
پوزخند عصبی زد
_ منفور؟!! تو از بردن ابروی دیگران لذت میبری و ازش تغذیه میکنی این سرگرمی توعه!... این توی بی خاصیت هست
وقتی دید نمیتونه تهیونگ و اروم کنه تهاجمی عمل کرد
: چی داری میگی دیونه شدی؟ اصلا چطور این اراجیف و ثابت میکنی!؟
کاسه صبر تهیونگ لبریز شد و تو یک قدمیش ایستاد
_ اگه یه بار دیگه سر به سر یونا بزاری و به پر و پامون بپیچی و چشمم به چشمت بخوره تمامش رو بدون جا انداختن چیزی با دلایل منطقی و واضح میگم و به اثبات میرسونم
تهیونگ که راه افتاد سکوت بود و کالیندا! و چشم هایی که گرسنه بهش چشم دوخته بودن
: چی و بر و بر مثل گوسفند تماشا میکنید احمق های بیکار.. سرتون به کار خودتون باشه!!
سریع مکان و پشت سر تهیونگ ترک کردیم و تو سالن از بقیه جدا شدم و به حیاط برای پر کردن شش هام از هوای تازه به دور از هیچ جو مضطربی رفتم و روی نیمکت زیر درخت انجیر ته حیاط مدرسه نشستم و قلوپی از آب نوشیدم. ترس از وخیم شدن اوضاع سردرد بد مزاجی برام به یادگار گذاشته بود که حالا به اجبار باید تا آخر شب باهاش کلنجار میرفتم و تا هنگاهی که خواب به بالینم می آمد تحملش میکردم. دستانم و روی سرم گذاشتم و شقیقه ام و بین انگشتانم فشردم تا سر دردم و لمس کنم که سایه بزرگی روی جثه نحیفم افتاد. سرم و بلند کردم و به ابر تیره بالای سرم چشم دوختم. ابر سیاه متعلق به پسر هیکل درشتی با پاهای بلند و کشیده عضلانی و موهای مشکی و پیرسینگ دور لبش بود که با لبخند دلنوازی نگاه شیرین و بی دفاعی بهم میکرد
£ سلام!
۴.۵k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.