هیون : پس...یونجین بیا لحاظات اخرمونو پیش نونا باشیم.
هیون : پس...یونجین بیا لحاظات اخرمونو پیش نونا باشیم.
یونجین : اوهوم
هیون : البته خب. قراره هفته بعد هفته بعد هم میبینمش واسه اژدها هاشون
یونجین : هوم...دلم براتون تنگ میشه
هیون : منم همینطور
یونگی : اوممم
تهیونگ : فرمانده مین به هوش اومدن
*یونگی *
چشمامو باز کردم همین که نشستم پسرا پریدن روم و داشتن گریه میکردن
تهیونگ : فرمانده زنده این ( T^T )
جیمین : فرمانده دیگه تنهامون نزارین ( T^T )
کوک : فرمانده فک کردیم دیگه برنمیگردین( T^T )
حیهوپ : فرمانده...سرباز لی نجاتتون دادن
یونگی : سرباز لی...
با یاد اوری اون شبی که بهش اسیب زدم سرمو پایین بردم
یونگی : ارزششو نداشت منو نجات بده
ات : چرا ارزششو نداشت؟
یونگی : هوم؟
ات از جاش بلند شد و نشست رو تختم
ات : فرمانده مین..شما باعث شدین که دربرابر همه سختی وایسم. بهم امید دادین...شجاع و نترس بودن رو از شما یاد گرفتم. منو قدم به قدم به اهدافم نزدیک تر کردین. با اینکه بچه بودم قبولم کردین و همیشه مواظبم بودین. فرمانده شما از بس بهم خوبی کردین که حد و اندازه نداره و نمیتونم همه رو جبران کنم. اینکه منو با شمشیر زدین اتفاقی بود. تازه...یه ضربه شمشیر سرشکستم نمیکنه. فرمانده مین...حتی اگه بخواین منو بکشین یا از مقام سرباز میلی بندازینم...از عشق و علاقم به شما کم نمیشه. شما از تمام داراییام هم با ارزش ترین. تازه...من جای خواهر شما هستم که ازتون مواظبت کنم
* ات *
بعد از حرفم اشکی از چشمش جاری شد و بغلم کرد
ات : ف...فرمانده مین
جیمین : منم بغل میخوام *بغض*
جیمینم اومد بغلمون کرد و بعد تهیونگ و بعد جونگ کوک.
یونجین : کثافطا خواهرمو بغل میکنن
کوک : خوب کاری میکنیممممممم
یونجین : پسره رو مخ
کوک : فرمانده کیم
جین : هوم؟
کوک : کی بریم من ازین بچه خلاص شم
جین : هر وقت تاتال برگشت
تهیونگ : ولی...راه رفتنمون تا شب طول کشید. حتما تا شب هم طول میکشه تا برگرده
جین : اگه جیمین هی بهونه در نمیورد زودتر رسیده بودیم
جیمین : هومممم•-•
یونجین : اوهوم
هیون : البته خب. قراره هفته بعد هفته بعد هم میبینمش واسه اژدها هاشون
یونجین : هوم...دلم براتون تنگ میشه
هیون : منم همینطور
یونگی : اوممم
تهیونگ : فرمانده مین به هوش اومدن
*یونگی *
چشمامو باز کردم همین که نشستم پسرا پریدن روم و داشتن گریه میکردن
تهیونگ : فرمانده زنده این ( T^T )
جیمین : فرمانده دیگه تنهامون نزارین ( T^T )
کوک : فرمانده فک کردیم دیگه برنمیگردین( T^T )
حیهوپ : فرمانده...سرباز لی نجاتتون دادن
یونگی : سرباز لی...
با یاد اوری اون شبی که بهش اسیب زدم سرمو پایین بردم
یونگی : ارزششو نداشت منو نجات بده
ات : چرا ارزششو نداشت؟
یونگی : هوم؟
ات از جاش بلند شد و نشست رو تختم
ات : فرمانده مین..شما باعث شدین که دربرابر همه سختی وایسم. بهم امید دادین...شجاع و نترس بودن رو از شما یاد گرفتم. منو قدم به قدم به اهدافم نزدیک تر کردین. با اینکه بچه بودم قبولم کردین و همیشه مواظبم بودین. فرمانده شما از بس بهم خوبی کردین که حد و اندازه نداره و نمیتونم همه رو جبران کنم. اینکه منو با شمشیر زدین اتفاقی بود. تازه...یه ضربه شمشیر سرشکستم نمیکنه. فرمانده مین...حتی اگه بخواین منو بکشین یا از مقام سرباز میلی بندازینم...از عشق و علاقم به شما کم نمیشه. شما از تمام داراییام هم با ارزش ترین. تازه...من جای خواهر شما هستم که ازتون مواظبت کنم
* ات *
بعد از حرفم اشکی از چشمش جاری شد و بغلم کرد
ات : ف...فرمانده مین
جیمین : منم بغل میخوام *بغض*
جیمینم اومد بغلمون کرد و بعد تهیونگ و بعد جونگ کوک.
یونجین : کثافطا خواهرمو بغل میکنن
کوک : خوب کاری میکنیممممممم
یونجین : پسره رو مخ
کوک : فرمانده کیم
جین : هوم؟
کوک : کی بریم من ازین بچه خلاص شم
جین : هر وقت تاتال برگشت
تهیونگ : ولی...راه رفتنمون تا شب طول کشید. حتما تا شب هم طول میکشه تا برگرده
جین : اگه جیمین هی بهونه در نمیورد زودتر رسیده بودیم
جیمین : هومممم•-•
۵۵.۹k
۲۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.