"•میکاپر من•" "•پارت23•"
قسمت بیست و سوم
تهیونگ ـ نترس باهات کاری ندارم بشین روی صندلی. مثل بچه حرف گوش کن نشست روی صندلی.ته ـ راستش من نمیدونم که این احساسات از کجا شروع شد شاید از همون روزی که فالگوش ایستادی و افتادی تو بغل...پرید وسط حرفم. کتی ـ من اون روز فالوش واینستادم.تک خنده ای کردمو ادامه دادم.ته ـ میشه وسط حرفم نپری؟. سری تکون داد و منتظر نگام کردم بدون مقدمه بهش حرف دلمو گفتم. ته ـ کتی دوستت دارم. بعد بلند شدم و رفتم سراغ دوتا گل رز سیاه و قرمز جلوی پاش زانو زدم دست راستشو تو دست چپم گرفتم. ته ـ اگه دوستم داری رز قرمز رو بردار اگه نه رز سیاه. متعجب نگام کردم، چشمامو بستم و منتظر شدم تا یکی از گلارو برداره.با کشیده شدن چیزی از لای دستم فهمیدم یکی از گلارو برداشته
چشمامو باز کردم و ناباورانه به گل توی دستش نگاه کردم، دستشو از تو دستم خارج کرد و از اتاق رفت بیرون.
کاترین:
گل توی دستامو محکم فشوردم اخه چرا رز قرمزو برداشتی مگه دوستش داری؟ اره به عنوان بایستم دوستش دارم و این گلرو برا همون برداشتم.همینجور که داشتم با خودم کلنجار میرفتم که با غرش کسی دست از کلنجار برداشتمو ترسیده به اطراف نگاه کردم.منیجر ـ تو به چه حقی پشت ماشینم نوشتی چرا من خرم؟.سعی کردم خودمو کنترل کنم تا نزنم زیر خنده.کتیـدارید در مورد چی صحبت میکنی؟. اومد مچ دستمو گرفت و با خودش کشوند،،،، کنار ماشینش مچ دستمو ول کرد.با اعصبانیت گفت منیجرـکلمه ای که پشت ماشین نوشته رو با صدا بخون.کتیـ باشه بابا بزرگ بچه که زدن نداره چرا اعصبانی میشی؟. با حرفم سرخ شد کارد میزدی خونش درنمیومد، کلمه رو طوری که انگار خودش نوشته باشه خوندم.کتیـ خوب اینجا نوشته چرا منیجر چوی خره؟. زدم زیر خنده اونم اعصبانی شد اومد یقه لباسم رو گرفت و تو صورتم بهم توپید.منیجرـ اینجا نوشته چرا من خرم؟.با تعجب گفتمـخوب چرا شما خرید؟.یقه لباسم رو محکم ول کرد که کمی رفتم عقب یهو نگاهش به لاستیکای ماشینش خورد تند تند نفس میکشید، دقیقا مثل گاوهای وحشی که دنبال پارچه قرمز میدویدن شده بود حیف شد کاش پارچه قرمز داشتم تا یکم سرگرم بشم.منجیرـ این لاستیکارو کی پنجر کرده؟. نگاهش هنوز به لاستیکا بود دروغ چرا بگم خیلی ترسیده بودم برای همین فرار رو به قرار ترجیح داد، دیدم حواسش نیست یواش یوایش به عقب قدم برمیداشتم یهو سرشو چرخوند سمتم منم که اوضاع رو خطری دونستم پابه فرار گذاشتم اونم یه غرش کشید دنبالم افتاد برام جای سواله که چطور با لباسای به اون تنگی اینقدر خوب میدوه همینجور که میدویدم یهو رفتم تو بغل یکی از عطر تنش فهمیدم تهیونگه زود دستامو دور حلقه کردم.کتی ـ تهیونگ نجاتم بده.خندید.ته ـ اینبار چه دستگلی به اب دادی؟.خواستم چیزی بگم که منیجر چوی با نفس نفس گفت.منیجر ـ همین... الان... میای... برا...ماشینم چهارتا لاستیک نو میخری و باید کامل بشوریش.
از بغل تهیونگ اومدم بیرون، دست به سینه و طلبکار به منیجر نگاه کردم. کتی ـ به من چه ماشینتو به گند کشیدی از من میخوای گندتو جم کنم درضمن لاستیک ماشین گرون نیست فوقش هر لاستیک ده میلیون ونه البته دست دوش شما هم که پولداری زورت به یه ضعیف تر رسیده از سنت خجالت بکش بابا بزرگ من نیم وجب تو نیستم. تهیونگ با حرفم زد زیر خنده منیجر چوی هم چیزی نگفت و رفت. نیم نگاهی بهش انداختم.کتی ـ هوم چیکار کنیم؟. ابروهاشو داد بالا. ته ـ چیو چیکار کنیم. لبخند دندون نمایی تحویلش داد و گل رز قرمزی که تو دستم بود به سمتش گرفتم.کتی ـ بیا. ته ـ اینو دادم تا برا خودت باشه چرا میدیش به من؟. کتی ـ اصلا ولش کن من میرم. خواستم برم که دستمو کشید و لباشو گذاشت روی لبام از کارش دست پام داشت سست میشد احساس میکردم صورتم داره گز گز میکنه گرمم شده بود نشستن عرقو روی پیشونیم احساس میکردم. لباشو از لبام فاصله داد وگفت. ته ـ دوستت دارم!اگه تو هم دوستم داری لطفا باهام همراهی کن. دوباره لباشو کوبوند رو لبام اینبار کمی خشن میبوسید با گاز کوچیکی که به لب پایین گرفت بهم فهموند که باید باهاش همراهی کنم اما من خجالت میکشیدم و بلدم نبود چطوری ببوسم..
دستشو نوازش وار پشت کمرم میکشید،اما من بی حرکت وایساده بودم و گذاشتم تا از لبام سیر بشه تهیونگ دوباره گازی از لبم گرفت باید فهمیده باشه که من بلد نیستم دیگه داشتم نفس کم میاوردم دستمو مشت کردم و اروم اروم به سینش کوبوندم.ازم فاصله گرفت تند تند نفس میکشیدم ته دستشو انداخت پشت کمرم و منو نزدیک تر کرد به خودش پیشونیشو به پیشونیم چسبوند و حرم نفسای داغشو رو صورتم فرد میاورد. به چشماش نگاه کردم که بسته بود یه سکوت و ارمش خاصی بینمون اینجاد شده بود.منم چشمامو بستم و دستامو دورش حلقه کردم دوست داشتم از این سکوت نهایت لذتو ببرم.
پایان پارت23
لایک کنید گلا
تهیونگ ـ نترس باهات کاری ندارم بشین روی صندلی. مثل بچه حرف گوش کن نشست روی صندلی.ته ـ راستش من نمیدونم که این احساسات از کجا شروع شد شاید از همون روزی که فالگوش ایستادی و افتادی تو بغل...پرید وسط حرفم. کتی ـ من اون روز فالوش واینستادم.تک خنده ای کردمو ادامه دادم.ته ـ میشه وسط حرفم نپری؟. سری تکون داد و منتظر نگام کردم بدون مقدمه بهش حرف دلمو گفتم. ته ـ کتی دوستت دارم. بعد بلند شدم و رفتم سراغ دوتا گل رز سیاه و قرمز جلوی پاش زانو زدم دست راستشو تو دست چپم گرفتم. ته ـ اگه دوستم داری رز قرمز رو بردار اگه نه رز سیاه. متعجب نگام کردم، چشمامو بستم و منتظر شدم تا یکی از گلارو برداره.با کشیده شدن چیزی از لای دستم فهمیدم یکی از گلارو برداشته
چشمامو باز کردم و ناباورانه به گل توی دستش نگاه کردم، دستشو از تو دستم خارج کرد و از اتاق رفت بیرون.
کاترین:
گل توی دستامو محکم فشوردم اخه چرا رز قرمزو برداشتی مگه دوستش داری؟ اره به عنوان بایستم دوستش دارم و این گلرو برا همون برداشتم.همینجور که داشتم با خودم کلنجار میرفتم که با غرش کسی دست از کلنجار برداشتمو ترسیده به اطراف نگاه کردم.منیجر ـ تو به چه حقی پشت ماشینم نوشتی چرا من خرم؟.سعی کردم خودمو کنترل کنم تا نزنم زیر خنده.کتیـدارید در مورد چی صحبت میکنی؟. اومد مچ دستمو گرفت و با خودش کشوند،،،، کنار ماشینش مچ دستمو ول کرد.با اعصبانیت گفت منیجرـکلمه ای که پشت ماشین نوشته رو با صدا بخون.کتیـ باشه بابا بزرگ بچه که زدن نداره چرا اعصبانی میشی؟. با حرفم سرخ شد کارد میزدی خونش درنمیومد، کلمه رو طوری که انگار خودش نوشته باشه خوندم.کتیـ خوب اینجا نوشته چرا منیجر چوی خره؟. زدم زیر خنده اونم اعصبانی شد اومد یقه لباسم رو گرفت و تو صورتم بهم توپید.منیجرـ اینجا نوشته چرا من خرم؟.با تعجب گفتمـخوب چرا شما خرید؟.یقه لباسم رو محکم ول کرد که کمی رفتم عقب یهو نگاهش به لاستیکای ماشینش خورد تند تند نفس میکشید، دقیقا مثل گاوهای وحشی که دنبال پارچه قرمز میدویدن شده بود حیف شد کاش پارچه قرمز داشتم تا یکم سرگرم بشم.منجیرـ این لاستیکارو کی پنجر کرده؟. نگاهش هنوز به لاستیکا بود دروغ چرا بگم خیلی ترسیده بودم برای همین فرار رو به قرار ترجیح داد، دیدم حواسش نیست یواش یوایش به عقب قدم برمیداشتم یهو سرشو چرخوند سمتم منم که اوضاع رو خطری دونستم پابه فرار گذاشتم اونم یه غرش کشید دنبالم افتاد برام جای سواله که چطور با لباسای به اون تنگی اینقدر خوب میدوه همینجور که میدویدم یهو رفتم تو بغل یکی از عطر تنش فهمیدم تهیونگه زود دستامو دور حلقه کردم.کتی ـ تهیونگ نجاتم بده.خندید.ته ـ اینبار چه دستگلی به اب دادی؟.خواستم چیزی بگم که منیجر چوی با نفس نفس گفت.منیجر ـ همین... الان... میای... برا...ماشینم چهارتا لاستیک نو میخری و باید کامل بشوریش.
از بغل تهیونگ اومدم بیرون، دست به سینه و طلبکار به منیجر نگاه کردم. کتی ـ به من چه ماشینتو به گند کشیدی از من میخوای گندتو جم کنم درضمن لاستیک ماشین گرون نیست فوقش هر لاستیک ده میلیون ونه البته دست دوش شما هم که پولداری زورت به یه ضعیف تر رسیده از سنت خجالت بکش بابا بزرگ من نیم وجب تو نیستم. تهیونگ با حرفم زد زیر خنده منیجر چوی هم چیزی نگفت و رفت. نیم نگاهی بهش انداختم.کتی ـ هوم چیکار کنیم؟. ابروهاشو داد بالا. ته ـ چیو چیکار کنیم. لبخند دندون نمایی تحویلش داد و گل رز قرمزی که تو دستم بود به سمتش گرفتم.کتی ـ بیا. ته ـ اینو دادم تا برا خودت باشه چرا میدیش به من؟. کتی ـ اصلا ولش کن من میرم. خواستم برم که دستمو کشید و لباشو گذاشت روی لبام از کارش دست پام داشت سست میشد احساس میکردم صورتم داره گز گز میکنه گرمم شده بود نشستن عرقو روی پیشونیم احساس میکردم. لباشو از لبام فاصله داد وگفت. ته ـ دوستت دارم!اگه تو هم دوستم داری لطفا باهام همراهی کن. دوباره لباشو کوبوند رو لبام اینبار کمی خشن میبوسید با گاز کوچیکی که به لب پایین گرفت بهم فهموند که باید باهاش همراهی کنم اما من خجالت میکشیدم و بلدم نبود چطوری ببوسم..
دستشو نوازش وار پشت کمرم میکشید،اما من بی حرکت وایساده بودم و گذاشتم تا از لبام سیر بشه تهیونگ دوباره گازی از لبم گرفت باید فهمیده باشه که من بلد نیستم دیگه داشتم نفس کم میاوردم دستمو مشت کردم و اروم اروم به سینش کوبوندم.ازم فاصله گرفت تند تند نفس میکشیدم ته دستشو انداخت پشت کمرم و منو نزدیک تر کرد به خودش پیشونیشو به پیشونیم چسبوند و حرم نفسای داغشو رو صورتم فرد میاورد. به چشماش نگاه کردم که بسته بود یه سکوت و ارمش خاصی بینمون اینجاد شده بود.منم چشمامو بستم و دستامو دورش حلقه کردم دوست داشتم از این سکوت نهایت لذتو ببرم.
پایان پارت23
لایک کنید گلا
۳۰.۱k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲