فیک جیمین ( کیوت و خشن ) پارت ۴۲
از زبان جیمین
با اینکه توی همچین شرایطی بود گفت : جیمین.... گفتم : بله گفت : آسیبی که ندیدی گفتم : نه...نه ، انگار خیلی درد داشت که بیهوش شد بعد از چند دقیقه که آمبولانس اومد رفتیم بیمارستان بردنش اتاق عمل پرستار هم منو برد به یه اتاق و دستم و پانسمان کرد از اتاق اومدم بیرون در همین حین دیدم یه دختره دیگه رو روی تخت میارن وقتی چهرش رو دیدم با اینکه بیهوش بود فهمیدم کیه اون میونگ بود ولی چِش بود از پرستار پرسیدم و اون گفت : علتش بیماری سرطان بوده ، یعنی میونگ سرطان داره ، رفتم پیشه دره اتاق عمل که بچه ها اومدن میا گفت : مثل اینکه میونگ هم بخاطر سرطانش حالش بد شده آوردنش اینجا وایییی خدا آخه چرا این بلا ها سره ما میاد بعدش نشست و گریه کرد
بعد از چند دقیقه دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و گفت : با اینکه عمل طولانی بود اما بخیر گذشت ، داداشش سویونگ گفت : اوففف خدارو شکر میدونستم ، سویونگ رو بردن بخش گفتم : مینا من میرم میونگ رو ببینم اون اینجا کسی رو نداره تو هم باهام بیا مینا تایید کرد و اومد رفتیم پیشه میونگ دره اتاقش رو باز کردیم نشسته بود روی تخت و گریه میکرد
از زبان مینا
میونگ داشت گریه میکرد وای گریَم گرفت همین که ما رو دید اشکاش رو پاک کرد جیمین رفت نشست روی تخت پیشش و گفت : حالت خوبه میونگ ، میونگ هم گفت : خوبم به لباسای خونیه جیمین نگاه کرد و گفت: لباسات چرا خونی هستن ؟ همه ماجرا رو تعریف کردیم و گفت : الان حاله سویونگ خوبه گفتم : آره توی بخشه الان شاید تا الان بهوش هم اومده
از زبان سویونگ
وقتی بهوش اومدم تهیونگ و لیا بالا سرم بودن یه چند دقیقه که گذشت و هوشیار تر شدم همه چیز رو یادم اومد گفتم: جیمین کجاست
لیا همه چیز رو برام تعریف کرد خیلی واسه میونگ ناراحت شدم میخوام ببینمش
اما یکم درد دارم نمیتونم از جام تکون بخورم
( فردا صبح )
از زبان سویونگ
امروز قراره از بیمارستان مرخص بشم قبلش باید برم به میونگ سر بزنم
خودم تنهایی از تختم بلند شدم و رفتم اتاقش رو پیدا کردم رفتم داخل نشسته بود روی تخت صداش کردم که برگشت وقتی منو دید اومد بغلم کرد و گفت : خوبی سویونگ ، خیلی عوض شده بود انگار همون میونگ نبود
یکم باهاش حرف زدم موقع خداحافظی گفت: سویونگ من معلوم نیست تا کی زنده بمونم پس بخاطره کارایی که کردم ....ازت عذر میخوام میشه منو ببخشی ، اشک توی چشمام جمع شد گفتم : البته میبخشمت من میبخشم بعدش بغلش کردم و اومدم بیرون
( یک سال بعد )
از زبان سویونگ
امروز قراره برگردم کره ، خب توی این یک سال خیلی اتفاق ها افتاد مثلا جیمین یهو غیبش زد لیا با تهیونگ قرار میزاره جونگ کوک و مینا ازدواج کردن میونگ هم رفته فرانسه پیشه خانوادش ، داداشم و خواهره جیمین ازدواج کردن و الان یه پسره خوشگل...
با اینکه توی همچین شرایطی بود گفت : جیمین.... گفتم : بله گفت : آسیبی که ندیدی گفتم : نه...نه ، انگار خیلی درد داشت که بیهوش شد بعد از چند دقیقه که آمبولانس اومد رفتیم بیمارستان بردنش اتاق عمل پرستار هم منو برد به یه اتاق و دستم و پانسمان کرد از اتاق اومدم بیرون در همین حین دیدم یه دختره دیگه رو روی تخت میارن وقتی چهرش رو دیدم با اینکه بیهوش بود فهمیدم کیه اون میونگ بود ولی چِش بود از پرستار پرسیدم و اون گفت : علتش بیماری سرطان بوده ، یعنی میونگ سرطان داره ، رفتم پیشه دره اتاق عمل که بچه ها اومدن میا گفت : مثل اینکه میونگ هم بخاطر سرطانش حالش بد شده آوردنش اینجا وایییی خدا آخه چرا این بلا ها سره ما میاد بعدش نشست و گریه کرد
بعد از چند دقیقه دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و گفت : با اینکه عمل طولانی بود اما بخیر گذشت ، داداشش سویونگ گفت : اوففف خدارو شکر میدونستم ، سویونگ رو بردن بخش گفتم : مینا من میرم میونگ رو ببینم اون اینجا کسی رو نداره تو هم باهام بیا مینا تایید کرد و اومد رفتیم پیشه میونگ دره اتاقش رو باز کردیم نشسته بود روی تخت و گریه میکرد
از زبان مینا
میونگ داشت گریه میکرد وای گریَم گرفت همین که ما رو دید اشکاش رو پاک کرد جیمین رفت نشست روی تخت پیشش و گفت : حالت خوبه میونگ ، میونگ هم گفت : خوبم به لباسای خونیه جیمین نگاه کرد و گفت: لباسات چرا خونی هستن ؟ همه ماجرا رو تعریف کردیم و گفت : الان حاله سویونگ خوبه گفتم : آره توی بخشه الان شاید تا الان بهوش هم اومده
از زبان سویونگ
وقتی بهوش اومدم تهیونگ و لیا بالا سرم بودن یه چند دقیقه که گذشت و هوشیار تر شدم همه چیز رو یادم اومد گفتم: جیمین کجاست
لیا همه چیز رو برام تعریف کرد خیلی واسه میونگ ناراحت شدم میخوام ببینمش
اما یکم درد دارم نمیتونم از جام تکون بخورم
( فردا صبح )
از زبان سویونگ
امروز قراره از بیمارستان مرخص بشم قبلش باید برم به میونگ سر بزنم
خودم تنهایی از تختم بلند شدم و رفتم اتاقش رو پیدا کردم رفتم داخل نشسته بود روی تخت صداش کردم که برگشت وقتی منو دید اومد بغلم کرد و گفت : خوبی سویونگ ، خیلی عوض شده بود انگار همون میونگ نبود
یکم باهاش حرف زدم موقع خداحافظی گفت: سویونگ من معلوم نیست تا کی زنده بمونم پس بخاطره کارایی که کردم ....ازت عذر میخوام میشه منو ببخشی ، اشک توی چشمام جمع شد گفتم : البته میبخشمت من میبخشم بعدش بغلش کردم و اومدم بیرون
( یک سال بعد )
از زبان سویونگ
امروز قراره برگردم کره ، خب توی این یک سال خیلی اتفاق ها افتاد مثلا جیمین یهو غیبش زد لیا با تهیونگ قرار میزاره جونگ کوک و مینا ازدواج کردن میونگ هم رفته فرانسه پیشه خانوادش ، داداشم و خواهره جیمین ازدواج کردن و الان یه پسره خوشگل...
۱۰۳.۳k
۰۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.