Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
کامیار:الان اگه حنانه بفهمه ک لو رفتیم منو تروو میکشه
صدای تق تق در امد
کامیار:بیابرو بیبین کی
دلسا دروا کرد ک حنانه بود امد داخل
حنانه:صداهاتون کل محل ورداشته
کامیار:یک دعوا کوچلو بود
حنانه:براتون پول اوردم کارتون عالی بود
پول هارو از تو کیفش درمیاره و پرت میکنه جلوشون ک ورمیدارن
کامیار:چقدر هست حالا؟
حنانه:نفری ۴ میلیارد
دلسا: دلسا کامیار اصلی رو چیکار کردی
حنانه: هنوز زندن قراره کارشون به نوع تصادف تموم کنم
کامیار: نمخوای زنده باشن؟
حنانه: من این همهپول نقشه کشیدم ک این دوتا زنده نباشن سربه تنشون نباشن چی میگی تو
اینو گفت از خونه رفت بیرون
(دریا)
تو اتاقم تنها تنها نشسته بودم ک یکی با سنگ زد به شیشه رفتم جای پنجره ک دیدم امیر در پنجره باز کردم بارون میومد
دریا: اینجاچیکار میکنیی؟
امیر: دلم نیومد تنهات بزارر
دریا: بیا بالا خیس شدی
رفتم به بابام گفتم اجازه داد ک امیر بیاد امدش داخل
بابارضا: خوب کاری کردی امدی اخه دخترم تنها شده بود(اروم)
نشستیم ک چای براش ریختم و خوردیم
بابارضا: عمو مرتضی زنگ زد گفت دلسا کامیار قراره برن یکی از جزیره هایی امریکا
کامیار: دلسا مگه پول داشته؟
بابارضا: اینجور ک گفت اره و عمو کل حساب هایی کامیار مسدود کرده ماشین خونه ویلا رو هم ازش گرفته
امیر: من نمخواستم دخالت کنم ولی خب چجوری پول یک مهاجرت اونم تو یکی از جزیر هایی امریکا ک مال پولداره هاییی میخوان برن؟
بابارضا: نمدونم
دریا: حتما دزدی کردن
حنانه امد و یک سلام کرد رفت تو اتاقش دلم براش تنگ شده بود ک تا امدم برم داخل اتاق با چیزی هایی ک شنیدم کلا برگام ریخت
حنانه: کارشون تموم کن تا هفته دیگ زنده موندن اونا یعنی امضا مرگ من سریع
اینو گفت ک قطع کرد منم در زدم
دریا: ابجی میتونم بیام تو؟
حنانه: اره عزیزم بیا
رفتم داخل ک پریدم تو بغلشش
دریا: دلم برات تنگ شده بود
حنانه:منمم تو این دوماه بابا نذاشت ک بیام واگرنه بهت سر میزدم
دریا: اشکال نداره درکت میکنم
نشستم ک از خوراکی هاش اورد
دریا: تو اینقدر کار میکنی خسته نمشی؟
حنانه: عادت کردم
دریا: به فکر خودت باش ازدواج دیگ سنت داره میره بالا
حنانه: حالا دروغ نباشه به فکرش هستم با سیاوش میخواد منو میخوامش
دریا: این ک خیلی خوبه سیاوش پسر خوبی(باخنده)
بلند نوشتم ویسگون خطا زد
کامیار:الان اگه حنانه بفهمه ک لو رفتیم منو تروو میکشه
صدای تق تق در امد
کامیار:بیابرو بیبین کی
دلسا دروا کرد ک حنانه بود امد داخل
حنانه:صداهاتون کل محل ورداشته
کامیار:یک دعوا کوچلو بود
حنانه:براتون پول اوردم کارتون عالی بود
پول هارو از تو کیفش درمیاره و پرت میکنه جلوشون ک ورمیدارن
کامیار:چقدر هست حالا؟
حنانه:نفری ۴ میلیارد
دلسا: دلسا کامیار اصلی رو چیکار کردی
حنانه: هنوز زندن قراره کارشون به نوع تصادف تموم کنم
کامیار: نمخوای زنده باشن؟
حنانه: من این همهپول نقشه کشیدم ک این دوتا زنده نباشن سربه تنشون نباشن چی میگی تو
اینو گفت از خونه رفت بیرون
(دریا)
تو اتاقم تنها تنها نشسته بودم ک یکی با سنگ زد به شیشه رفتم جای پنجره ک دیدم امیر در پنجره باز کردم بارون میومد
دریا: اینجاچیکار میکنیی؟
امیر: دلم نیومد تنهات بزارر
دریا: بیا بالا خیس شدی
رفتم به بابام گفتم اجازه داد ک امیر بیاد امدش داخل
بابارضا: خوب کاری کردی امدی اخه دخترم تنها شده بود(اروم)
نشستیم ک چای براش ریختم و خوردیم
بابارضا: عمو مرتضی زنگ زد گفت دلسا کامیار قراره برن یکی از جزیره هایی امریکا
کامیار: دلسا مگه پول داشته؟
بابارضا: اینجور ک گفت اره و عمو کل حساب هایی کامیار مسدود کرده ماشین خونه ویلا رو هم ازش گرفته
امیر: من نمخواستم دخالت کنم ولی خب چجوری پول یک مهاجرت اونم تو یکی از جزیر هایی امریکا ک مال پولداره هاییی میخوان برن؟
بابارضا: نمدونم
دریا: حتما دزدی کردن
حنانه امد و یک سلام کرد رفت تو اتاقش دلم براش تنگ شده بود ک تا امدم برم داخل اتاق با چیزی هایی ک شنیدم کلا برگام ریخت
حنانه: کارشون تموم کن تا هفته دیگ زنده موندن اونا یعنی امضا مرگ من سریع
اینو گفت ک قطع کرد منم در زدم
دریا: ابجی میتونم بیام تو؟
حنانه: اره عزیزم بیا
رفتم داخل ک پریدم تو بغلشش
دریا: دلم برات تنگ شده بود
حنانه:منمم تو این دوماه بابا نذاشت ک بیام واگرنه بهت سر میزدم
دریا: اشکال نداره درکت میکنم
نشستم ک از خوراکی هاش اورد
دریا: تو اینقدر کار میکنی خسته نمشی؟
حنانه: عادت کردم
دریا: به فکر خودت باش ازدواج دیگ سنت داره میره بالا
حنانه: حالا دروغ نباشه به فکرش هستم با سیاوش میخواد منو میخوامش
دریا: این ک خیلی خوبه سیاوش پسر خوبی(باخنده)
بلند نوشتم ویسگون خطا زد
۷.۷k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.