وانشات خونآشامی ~آشنایی خونین ~pt۲۶
پشت درخت نشسته بودی
ک بعد چن دیقه برف بارید
هوا خیلی سرد بود و لچتون رو محکم تو بغلت گرفته بودی ک سرما نکنه
شب شده بود ول هنو تهیونگ نیومده بود
صدای شلیک و اینا بیشتر از ی ساعت بود ک نمیومد
اشکات ناخاسته میریختن
بچتون خیلی گریه مکرد و قطع شدنی نبود گریه هاش
بچتون داشت یخ میزد
پس تصمیم گرفتی ک بری
و رفتی
با خودت گفتی ب هر حال من انسانم و میگم منو و بچم رو گروگان گرفتن
*شش سال بعد*
ا. ت: پس کجا موندید.. چرا هنوز نیومدین
": خانم رسیدیم
تماسو قطع کردی
در اتاقتو باز کردی
دیدی پسرت گریون گریون داره میدوه سمت اتاقت
زمین نشستی بغلش کردی
ب راننده نشونه دادی ک چی شده
گف: امروز رفته بودن پشت مدرسه قایم شده بودند و گریه مکردن
ا. ت: عشق مامان چی شده
بلندش کردی و بردیش اتاقت
ا. ت: ممنون... میتونی بری فق ب منشی دم در بگو جلسه امروز رو لغو کنه
": چشم
رفتی سمت پسرت
زمین جلوش زانو زدی
گفی: چی شده.. ب مامان بگو
یونجین: مامان.... من بابام کجاس؟.... امروز روز پدره.. همه همکلاسیام واس باباشون نام مینوشتند.. ول من نمیتونستم.. ازم پرسیدن چرا نمینویسی.. گفم من بابا ندارم... بهم گفتن... چط. میگفتن بابا بهترین چیز روی زمین.. باباها قهرمان بچ هاشون هستن... مگفتن با بابامون فق میریم بیرون.. بازی مکنم.. و منم چیزی نداشتم بگم
قلبت تیکه تیکه شد ندونستی چی بگی
بغلش کردی
ا. ت: دنیا اینجوریه پسرم... بعضی ها هم مامان دارن هم بابا... بعضی ها مامان ندارن بابا دارن.. بعضی ها مامان دارن بابا ندارن مث تو.. و بعضی ها هم ن بابا دارن ن ماما مث من
پسرت سرشو بلند کرد گف: تو مامان هم نداری!
ا. ت: ن من ندارم
یوجین: پس خوبه ک من حداقل مامان دارم
ا. ت: 😊بیا بغل مامان
بغلش کردی
بغضت جمع شده بود ول سعی مکردی خودتو کنترل کنی
ا. ت: خب عشق مامان.. میدونی انیمیشن جدید اومده سینما
یوجین: واقعا
ا. ت: اره واقعا
یوجین: ول من نمیرم
ا. ت:چرا
یوجین: چون من میخام با تو برم ن راننده
ا. ت: کی گفته قراره با من نری.. من پسرمو میبرم.. بعدش میریم بیرون خرید، بیرون غذا میخوریم، میریم شهربازی
یوجین: واقعا
ا. ت: البته که . ولی دیگ ب مامان قول بده ک دیگ از مدرسه اومدی بیرون قایم نشی!
یوجین: باشه مامان قول میدم
ا. ت: آی مامان قربونت
روز بعدش
تو شرکت بودی
و چیزی میخاستی ب کارکنا بدی
رفتی پیششون
ک داشتن تلوزیون نگا میکرد
تلوزیون: خانم ا. ت ک الان یکی از بزرگترین شرکت روزنامه و خبرنگاری رو در کشور داره... فهمیدیم ک اون دوسال همه فک میکردن مرده ول بعد دو سال پیداش شد اونم با ی بچه... اون ت این دوسال کجا بود و چرا خودشو مرده نشون داده بود
ا. ت: وسط کار دارین ب جوریدنی نگا میکنین!
ک تلوزیون رو زود بستن و پاشدن
": ببخشید خانم معذرت میخاییم
ک بعد چن دیقه برف بارید
هوا خیلی سرد بود و لچتون رو محکم تو بغلت گرفته بودی ک سرما نکنه
شب شده بود ول هنو تهیونگ نیومده بود
صدای شلیک و اینا بیشتر از ی ساعت بود ک نمیومد
اشکات ناخاسته میریختن
بچتون خیلی گریه مکرد و قطع شدنی نبود گریه هاش
بچتون داشت یخ میزد
پس تصمیم گرفتی ک بری
و رفتی
با خودت گفتی ب هر حال من انسانم و میگم منو و بچم رو گروگان گرفتن
*شش سال بعد*
ا. ت: پس کجا موندید.. چرا هنوز نیومدین
": خانم رسیدیم
تماسو قطع کردی
در اتاقتو باز کردی
دیدی پسرت گریون گریون داره میدوه سمت اتاقت
زمین نشستی بغلش کردی
ب راننده نشونه دادی ک چی شده
گف: امروز رفته بودن پشت مدرسه قایم شده بودند و گریه مکردن
ا. ت: عشق مامان چی شده
بلندش کردی و بردیش اتاقت
ا. ت: ممنون... میتونی بری فق ب منشی دم در بگو جلسه امروز رو لغو کنه
": چشم
رفتی سمت پسرت
زمین جلوش زانو زدی
گفی: چی شده.. ب مامان بگو
یونجین: مامان.... من بابام کجاس؟.... امروز روز پدره.. همه همکلاسیام واس باباشون نام مینوشتند.. ول من نمیتونستم.. ازم پرسیدن چرا نمینویسی.. گفم من بابا ندارم... بهم گفتن... چط. میگفتن بابا بهترین چیز روی زمین.. باباها قهرمان بچ هاشون هستن... مگفتن با بابامون فق میریم بیرون.. بازی مکنم.. و منم چیزی نداشتم بگم
قلبت تیکه تیکه شد ندونستی چی بگی
بغلش کردی
ا. ت: دنیا اینجوریه پسرم... بعضی ها هم مامان دارن هم بابا... بعضی ها مامان ندارن بابا دارن.. بعضی ها مامان دارن بابا ندارن مث تو.. و بعضی ها هم ن بابا دارن ن ماما مث من
پسرت سرشو بلند کرد گف: تو مامان هم نداری!
ا. ت: ن من ندارم
یوجین: پس خوبه ک من حداقل مامان دارم
ا. ت: 😊بیا بغل مامان
بغلش کردی
بغضت جمع شده بود ول سعی مکردی خودتو کنترل کنی
ا. ت: خب عشق مامان.. میدونی انیمیشن جدید اومده سینما
یوجین: واقعا
ا. ت: اره واقعا
یوجین: ول من نمیرم
ا. ت:چرا
یوجین: چون من میخام با تو برم ن راننده
ا. ت: کی گفته قراره با من نری.. من پسرمو میبرم.. بعدش میریم بیرون خرید، بیرون غذا میخوریم، میریم شهربازی
یوجین: واقعا
ا. ت: البته که . ولی دیگ ب مامان قول بده ک دیگ از مدرسه اومدی بیرون قایم نشی!
یوجین: باشه مامان قول میدم
ا. ت: آی مامان قربونت
روز بعدش
تو شرکت بودی
و چیزی میخاستی ب کارکنا بدی
رفتی پیششون
ک داشتن تلوزیون نگا میکرد
تلوزیون: خانم ا. ت ک الان یکی از بزرگترین شرکت روزنامه و خبرنگاری رو در کشور داره... فهمیدیم ک اون دوسال همه فک میکردن مرده ول بعد دو سال پیداش شد اونم با ی بچه... اون ت این دوسال کجا بود و چرا خودشو مرده نشون داده بود
ا. ت: وسط کار دارین ب جوریدنی نگا میکنین!
ک تلوزیون رو زود بستن و پاشدن
": ببخشید خانم معذرت میخاییم
۱۸۸.۴k
۰۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.