عشق بی پایان
#عشق_بی_پایان
#فصل_هفتم
P¹⁰¹
کوک: میدونی چیه حس میکنم دیگه دوسم نداری
ا/ت: من الان حاملم باید درکم کنی که تو چه وضعیتی هستم
کوک: چه ربطی داره
ا/ت: نمیدونم ولی خودت هم خوب میدونی استرس خیلی زیادی رومه و باید درکم کنی
کوک: باش..
ا/ت: 🙂
کوک: تو باید از ته طلاق بگیری
ا/ت: اوک..
کوک: فردا هم باید اینکارو کنی
ا/ت: ف... ف... فرداااااا
کوک: بله
ا/ت: خیلی زودههه
کوک: نخیر باید ازش طلاق بگیری
ا/ت: باش
کوک: افرین
ا/ت: ولی فردا مگه نباید بریم دبی
کوک: چرا ولی تو زودتر طلاقتو ازش میگیری
ا/ت: چشم....
کوک: الانم زنگ میزنی به ته و بهش میگی فردا بیاد طلاقشو ازت بگیره
ا/ت: الان حالش خیلی بده میخوای همون صبح بهش زنگ بزنم؟
کوک: گفتم همین الان..
ا/ت: باش(زنگ میزنه به ته)
ته: بله؟
ا/ت: سلام
ته: سلام..
ا/ت: فردا باید بیای تا ازت طلاق بگیرم
ته: 😳 کوک مجبورت کرد مگه نه؟
ا/ت: نه
ته: دروغ میگی
ا/ت: ته بس کن
ته: باش فردا ساعت چند بیام؟
ا/ت: ۱٠ صبح
ته: باش... خداحافظ
ا/ت: خداحافظ(قطع میکنه)
کوک: افرین
ا/ت: 🙂🤌🏻
کوک: ناراحت شدی؟
ا/ت: نه
کوک: انقدر سرد نباش دیگه کوچولو موچولوووو
ا/ت: من سرد نیستم بانی شیطونننن
کوک: 😊دوست دارم
ا/ت: منم همینطور
کوک: نگران نباش باز هم ته رو میبینی
ا/ت: هوم
*ویو ته*
از اون شب به بعد الکل زیاد میخوردم خیلی افسرده شده بودم که
ا/ت و از دست دادم، نمیتونم دوریشو تحمل کنم ولی باید از زندگیشون برم بیرون. اونا بچه هاشو دارن به دنیا میان... ولی باز من تو زندگیشونم... قطعا دیگه نمیتونم به دختری به غیر از ا/ت نزدیک بشم، چند شب هم هست خوب غذا نمیخورم و خوب نمیخوابم، هرشب درحال فکر کردن به ا/ت هستم... از همون اولش نباید سمتش میرفتم ولی من عاشقش بودم... .(دورش پر بطری های الکله)
ناموسا نظر بدید تا پارت چند ادامش بدم؟
#فصل_هفتم
P¹⁰¹
کوک: میدونی چیه حس میکنم دیگه دوسم نداری
ا/ت: من الان حاملم باید درکم کنی که تو چه وضعیتی هستم
کوک: چه ربطی داره
ا/ت: نمیدونم ولی خودت هم خوب میدونی استرس خیلی زیادی رومه و باید درکم کنی
کوک: باش..
ا/ت: 🙂
کوک: تو باید از ته طلاق بگیری
ا/ت: اوک..
کوک: فردا هم باید اینکارو کنی
ا/ت: ف... ف... فرداااااا
کوک: بله
ا/ت: خیلی زودههه
کوک: نخیر باید ازش طلاق بگیری
ا/ت: باش
کوک: افرین
ا/ت: ولی فردا مگه نباید بریم دبی
کوک: چرا ولی تو زودتر طلاقتو ازش میگیری
ا/ت: چشم....
کوک: الانم زنگ میزنی به ته و بهش میگی فردا بیاد طلاقشو ازت بگیره
ا/ت: الان حالش خیلی بده میخوای همون صبح بهش زنگ بزنم؟
کوک: گفتم همین الان..
ا/ت: باش(زنگ میزنه به ته)
ته: بله؟
ا/ت: سلام
ته: سلام..
ا/ت: فردا باید بیای تا ازت طلاق بگیرم
ته: 😳 کوک مجبورت کرد مگه نه؟
ا/ت: نه
ته: دروغ میگی
ا/ت: ته بس کن
ته: باش فردا ساعت چند بیام؟
ا/ت: ۱٠ صبح
ته: باش... خداحافظ
ا/ت: خداحافظ(قطع میکنه)
کوک: افرین
ا/ت: 🙂🤌🏻
کوک: ناراحت شدی؟
ا/ت: نه
کوک: انقدر سرد نباش دیگه کوچولو موچولوووو
ا/ت: من سرد نیستم بانی شیطونننن
کوک: 😊دوست دارم
ا/ت: منم همینطور
کوک: نگران نباش باز هم ته رو میبینی
ا/ت: هوم
*ویو ته*
از اون شب به بعد الکل زیاد میخوردم خیلی افسرده شده بودم که
ا/ت و از دست دادم، نمیتونم دوریشو تحمل کنم ولی باید از زندگیشون برم بیرون. اونا بچه هاشو دارن به دنیا میان... ولی باز من تو زندگیشونم... قطعا دیگه نمیتونم به دختری به غیر از ا/ت نزدیک بشم، چند شب هم هست خوب غذا نمیخورم و خوب نمیخوابم، هرشب درحال فکر کردن به ا/ت هستم... از همون اولش نباید سمتش میرفتم ولی من عاشقش بودم... .(دورش پر بطری های الکله)
ناموسا نظر بدید تا پارت چند ادامش بدم؟
۲۲.۸k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.