پارت (۲۰)))))
جیسون: نمی خوام طولش بدم می رم سر اصل مطلب
ا.ت: بهتره همین کار و کنی تا زیاد قیافه ن..حستو نبینم
معلوم بود عصبانی شده ولی خودشو کنترل کرد
شروع کرد به حرف زدن
جیسون: من اصلا و ابدا نمی خواستم دوستیمون رو به هم بزنم ولی خودت باعثش شدی
ا.ت: هه من؟! !!!!
جیسون: تو از هیچی خبر نداری ............
وقتی من و تو هنوز دوست نبودیم من عاشق تهیونگ شدم
اون زیادی جذاب و خوا.ستنی بود
من با هزار بدبختی به اون اعتراف کردم ولی اون با بی رحمی پَسَم زد
من بعد اون اتفاق هنوز بی خیالش نشدم ولی اون همیشه منو رد میکرد
یه روز عصبانی شد و گفت ولم کن و دیگه نمی خوام ببینمت
من افسرده شدم و حتی غذا هم نمی خوردم که تو یا من دوست شدی
یادته اولای دوستیمون چقدر بد باهات رفتار میکردم
ولی تو با من خیلی خوب رفتار کردی گفتی شاید پشیمون بشه برگرده
من همیشه با اون حرف تو زندگی کردم همیشه یواشکی تهیونگ و دید میزدم
ولی بعدش اومدیم به این سفر مزخرف و اون خیلی بهت توجه میکرد و عاشقت شد
تصمیم گرفتم تو رو ازش جدا کنم ولی بدترین تصمیم و گرفتم
همینجوری بی تفاوت نگاش میکردم که بعد چند دقیقه که به صورتم زُل زده بود گفت؛
جیسون: من ازت می خوام ازش جدا بشی
همین یه حرف کافی بود تا بزنم زیر قهقهه
ا.ت: نه بابا اصلا می خوای در خواست کن برم بمیرم.... برو بابا
دستمو گرفت
جیسون: لطفا ا.ت خواهش میکنم من همیشه با یاد تهیونگ تو قلبم زندگی کردم به خاطر دوستی که داشتیم
با شدت دستشو پس زدم و داد زدم
ا.ت: مگه تو برای دوستیمون کاری کردی که من کنم!!؟
بهتره دیگه جلو چشمام نباشی ع.فریته
زدم بیرون و تهیونگ و توی ماشین دیدم در باز کردم و نشستم
بهم لبخند زد و گفت
تهیونگ: چی بهت گفت؟
ا.ت: هیچی ولش کن
سرشو تکون داد و ماشین و روشن کرد
توی مسیر بودیم که موبایلم زنگ خورد
برداشتمش
+: کدوم گ.ورییییی!!!( نگران)
ا.ت: بهتره همین کار و کنی تا زیاد قیافه ن..حستو نبینم
معلوم بود عصبانی شده ولی خودشو کنترل کرد
شروع کرد به حرف زدن
جیسون: من اصلا و ابدا نمی خواستم دوستیمون رو به هم بزنم ولی خودت باعثش شدی
ا.ت: هه من؟! !!!!
جیسون: تو از هیچی خبر نداری ............
وقتی من و تو هنوز دوست نبودیم من عاشق تهیونگ شدم
اون زیادی جذاب و خوا.ستنی بود
من با هزار بدبختی به اون اعتراف کردم ولی اون با بی رحمی پَسَم زد
من بعد اون اتفاق هنوز بی خیالش نشدم ولی اون همیشه منو رد میکرد
یه روز عصبانی شد و گفت ولم کن و دیگه نمی خوام ببینمت
من افسرده شدم و حتی غذا هم نمی خوردم که تو یا من دوست شدی
یادته اولای دوستیمون چقدر بد باهات رفتار میکردم
ولی تو با من خیلی خوب رفتار کردی گفتی شاید پشیمون بشه برگرده
من همیشه با اون حرف تو زندگی کردم همیشه یواشکی تهیونگ و دید میزدم
ولی بعدش اومدیم به این سفر مزخرف و اون خیلی بهت توجه میکرد و عاشقت شد
تصمیم گرفتم تو رو ازش جدا کنم ولی بدترین تصمیم و گرفتم
همینجوری بی تفاوت نگاش میکردم که بعد چند دقیقه که به صورتم زُل زده بود گفت؛
جیسون: من ازت می خوام ازش جدا بشی
همین یه حرف کافی بود تا بزنم زیر قهقهه
ا.ت: نه بابا اصلا می خوای در خواست کن برم بمیرم.... برو بابا
دستمو گرفت
جیسون: لطفا ا.ت خواهش میکنم من همیشه با یاد تهیونگ تو قلبم زندگی کردم به خاطر دوستی که داشتیم
با شدت دستشو پس زدم و داد زدم
ا.ت: مگه تو برای دوستیمون کاری کردی که من کنم!!؟
بهتره دیگه جلو چشمام نباشی ع.فریته
زدم بیرون و تهیونگ و توی ماشین دیدم در باز کردم و نشستم
بهم لبخند زد و گفت
تهیونگ: چی بهت گفت؟
ا.ت: هیچی ولش کن
سرشو تکون داد و ماشین و روشن کرد
توی مسیر بودیم که موبایلم زنگ خورد
برداشتمش
+: کدوم گ.ورییییی!!!( نگران)
۹.۵k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.