you for me
فصل دوم پارت ۷
لینو: من و هان کمکت میکنیم.
هیونجین: وقعا؟ ولی هان هنوز خودش نمیدونه..
لینو: اگه بحث ، بحثه فلیکس باشه اونم میاد.
هیونجین: خوبه..امشب میرم چک میکنم ببینم پدر و مادرش رفتن یا نه اگه رفته باشن همین امشب عملیش میکنیم.
لینو: باشه تا تو میری من به هان زنگ میزنم اونم بیاد.
هیونجین: باشه
وسایلم رو گذاشتم اونجا و از خونه لینو اومدم بیرون به سمت خونه فلیکس حرکت کردم. نجاتت میدم فرشته کوچولو خشگلم.
ویو فلیکس
دو روزه اینجام...نه غذایی...نه ابی..نه نوری..خسته شدم..کل بدنم درد میکنه و سردمه. همش گریه میکنم و نمیدونم قراره مه بلایی سرم بیاد. الان هیونجین کجاست؟ اصلا دنبال من میگرده؟ با فکر کردن به اون دوباره اشکام جاری شد. چرا نمیاد دنبالم؟ چرا نجاتم نمیده؟..
ویو هیونجین
رسیدم اونجا. خواستم نزدیک تر بشم ، که دیدم پدر و مادرش از خونه بیرون اومدن و میخوان بیام بیرون. سریع خودم رو یه جا قایم کردم و منتظر موندم تا اونا برن. بعد چند دقیقه، که مطمئن شدم رفتن ، اومدم بیرون. سریع گوشیو در اوردم و به لینو زنگ زدم تا با هان بیان اینجا.
بعد ۳۰ دقیقه
هوف بالاخره رسیدن.
هیونجین: کجایین شما دوتا؟
هان: ببخشید..نقشه چیه؟
هیونجین: منو لینو میریم داخل و تو میمونی دم در نگهبانی میدی و تا چیزی شد سریع زنگ میزنی باشه؟
هان: باشه
هیونجین: لینو بریم.
با لینو، از در ورودی حیاط وارد شدیم و داخل حیاط چرخی زدیم تا انباری رو پیدا کنیم. انباری ته حیاط بود. رفتیم اونجا و فهمیدیم که قفله.
در انباری رو زدم.
هیونجین: فلیکس! فلیکس!
ویو فلیکس
اون..اون هیونجین بود؟ خودش بود؟ با صدایی اسیب پذیر و کنی بلند گفتم
فلیکس: هیونجین؟
هیونجین: خودمم..قشنگم خودمم..اومدم نجاتت بدم.
اشک تو چشمان جمع شد.
لینو: هیونجین! کلید!
ویو هیونجین
به جایی که لینو اشاره کرد نگاه کردم. کنار یک بلوک به دست کلید مخفی شده بود. لینو اون رو برداشت و اوردش.
لینو: باید خودش باشه.
هیونجین: اره امتحانش کن.
لینو ، کلید رو امتحان کرد و بعد از چند تا پیچ در قفل باز شد. سریع در رو باز کردم و وارد شدم. فلیکس رو دیدم که ترسیده روی زمین نشسته و چشمای اشکی بهم نگاه میکنه.
هیونجین: فلیکس..
لینو: من و هان کمکت میکنیم.
هیونجین: وقعا؟ ولی هان هنوز خودش نمیدونه..
لینو: اگه بحث ، بحثه فلیکس باشه اونم میاد.
هیونجین: خوبه..امشب میرم چک میکنم ببینم پدر و مادرش رفتن یا نه اگه رفته باشن همین امشب عملیش میکنیم.
لینو: باشه تا تو میری من به هان زنگ میزنم اونم بیاد.
هیونجین: باشه
وسایلم رو گذاشتم اونجا و از خونه لینو اومدم بیرون به سمت خونه فلیکس حرکت کردم. نجاتت میدم فرشته کوچولو خشگلم.
ویو فلیکس
دو روزه اینجام...نه غذایی...نه ابی..نه نوری..خسته شدم..کل بدنم درد میکنه و سردمه. همش گریه میکنم و نمیدونم قراره مه بلایی سرم بیاد. الان هیونجین کجاست؟ اصلا دنبال من میگرده؟ با فکر کردن به اون دوباره اشکام جاری شد. چرا نمیاد دنبالم؟ چرا نجاتم نمیده؟..
ویو هیونجین
رسیدم اونجا. خواستم نزدیک تر بشم ، که دیدم پدر و مادرش از خونه بیرون اومدن و میخوان بیام بیرون. سریع خودم رو یه جا قایم کردم و منتظر موندم تا اونا برن. بعد چند دقیقه، که مطمئن شدم رفتن ، اومدم بیرون. سریع گوشیو در اوردم و به لینو زنگ زدم تا با هان بیان اینجا.
بعد ۳۰ دقیقه
هوف بالاخره رسیدن.
هیونجین: کجایین شما دوتا؟
هان: ببخشید..نقشه چیه؟
هیونجین: منو لینو میریم داخل و تو میمونی دم در نگهبانی میدی و تا چیزی شد سریع زنگ میزنی باشه؟
هان: باشه
هیونجین: لینو بریم.
با لینو، از در ورودی حیاط وارد شدیم و داخل حیاط چرخی زدیم تا انباری رو پیدا کنیم. انباری ته حیاط بود. رفتیم اونجا و فهمیدیم که قفله.
در انباری رو زدم.
هیونجین: فلیکس! فلیکس!
ویو فلیکس
اون..اون هیونجین بود؟ خودش بود؟ با صدایی اسیب پذیر و کنی بلند گفتم
فلیکس: هیونجین؟
هیونجین: خودمم..قشنگم خودمم..اومدم نجاتت بدم.
اشک تو چشمان جمع شد.
لینو: هیونجین! کلید!
ویو هیونجین
به جایی که لینو اشاره کرد نگاه کردم. کنار یک بلوک به دست کلید مخفی شده بود. لینو اون رو برداشت و اوردش.
لینو: باید خودش باشه.
هیونجین: اره امتحانش کن.
لینو ، کلید رو امتحان کرد و بعد از چند تا پیچ در قفل باز شد. سریع در رو باز کردم و وارد شدم. فلیکس رو دیدم که ترسیده روی زمین نشسته و چشمای اشکی بهم نگاه میکنه.
هیونجین: فلیکس..
۱۱.۲k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.