پیرمرد
فکرِ فردایی ولی هرروز، امروزی جوان
برفِ پیری رویِ سر می بارد از تقدیرِ تو
تویِ سرمایِ زمستان° سخت° می سوزی جوان
هرچه در سر داشتی باید فراموشش کنی
جز فراموشی و خاموشی نیاموزی جوان
آنچه دنبالش نمی گردی به دستت می رسد
آنچه را از دست دادی دل° نمی دوزی جوان
غُصه یِ عُمرِ گران خوردن، علاجِ درد نیست
حیف° فرداییست که مانندِ امروزی جوان
حسین حیدری"رهگذر"
مجموعه شعر از گور برگشته
۱۴۰۰/۱۱/۲۷
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.