پارت ۱۴
ویو کوک
از وقتی اومدیم بیرون جشم همش دنبال سومیه چرا این بشر اینقدر خوشکل شده بود.....
کیوتی دیگه در این حد زیادی بود همش میخواستم نگاش کنم ولی نمیشد باید تحمل میکردم و دست میکشیدم کاش میفهمیدم توی دلش چه خبره یعنی دوستم داره
تهیونگ " جونگ کوکاااااااااااااااااا
کوک " ها .... چیه چرا داد میزنی
وی " ده مرض میدونی نیم ساعته دارم صدات میکنم کدوم گوری هستی اصلا حواست هست
کوک " اها داشتم فکر میکردم که نمیشه یبار برم توی آشپزخونه هه آشپزی کنم خیلییییی باحاله
وی " باشه منم گوشام مخملی
کوک " یااااااا هیونگگگگگگگ
وی "باشه باشه بیا بریم
کوک " ایشششش اومدم
سومی ویو
از وقتی داشتم با بچه ها حرف میزدم نگاه های کوک و روی خودم حس میکردم حتی زیر جشمی نگاش کردم که داره با لبخند بهم نگاه میکنه یعنی ممکنه عاشقم باشه واییییییییییی عررررررررر اگه اینطور باشه من میمیرم که
شاینی " سومی کجایی دختر به چی میخندی
سومی " هیچی هیچی داشتم به خنده دلین و دالین میخندیدم خیلی کیوت شدن مگه نه
شاینی " ولی ت بیشتر
سومی " ممنون ... یاع داری نخ میدی نختو جمع کن تا پاره نکردمااا
شاینی " اوکی بابا
کوک ویو
وقتی میدیدم سومی پیش اون پسره اینجوری میخنده از عصبانیت رو به انفجار بودم اون خنده هاش فقط برای من بود ولی چرا پیش این پسره اینجوریهههههه
از عصبانیت گر گرفته بودم خدایا دارم دیوونه میشم اهههههه
ویو راوی
اعضای خودمون و اعضا اکیپ سومی توی ده قدم میزدنو صدای خنده هاشون و حرف زدناشون اینقدر زیاد بود که دور اطراف همه عصبی شده بودن ولی کی میتونست از ترس از این خفنای ما دهن باز کنه
جیمین و وی و جیهوپ مثل بچه های دوساله بالا و پایین میپریدن و اینور و اونور و نگاه میکردن همچی براشون تازگی و جذابیت خاصی داشت که اونا رو تا این حد شاد کرده بود تا چشمشون به یچی میافتاد به هم نشون میدادن چقدر اینا کیوتن ولی کوک و داریم که از نبود سومی پیش خودش و پیش شاینی بودن در حال انفجار بود تا اینکه یجا رو برای نشستن انتخاب کردن و .....
از وقتی اومدیم بیرون جشم همش دنبال سومیه چرا این بشر اینقدر خوشکل شده بود.....
کیوتی دیگه در این حد زیادی بود همش میخواستم نگاش کنم ولی نمیشد باید تحمل میکردم و دست میکشیدم کاش میفهمیدم توی دلش چه خبره یعنی دوستم داره
تهیونگ " جونگ کوکاااااااااااااااااا
کوک " ها .... چیه چرا داد میزنی
وی " ده مرض میدونی نیم ساعته دارم صدات میکنم کدوم گوری هستی اصلا حواست هست
کوک " اها داشتم فکر میکردم که نمیشه یبار برم توی آشپزخونه هه آشپزی کنم خیلییییی باحاله
وی " باشه منم گوشام مخملی
کوک " یااااااا هیونگگگگگگگ
وی "باشه باشه بیا بریم
کوک " ایشششش اومدم
سومی ویو
از وقتی داشتم با بچه ها حرف میزدم نگاه های کوک و روی خودم حس میکردم حتی زیر جشمی نگاش کردم که داره با لبخند بهم نگاه میکنه یعنی ممکنه عاشقم باشه واییییییییییی عررررررررر اگه اینطور باشه من میمیرم که
شاینی " سومی کجایی دختر به چی میخندی
سومی " هیچی هیچی داشتم به خنده دلین و دالین میخندیدم خیلی کیوت شدن مگه نه
شاینی " ولی ت بیشتر
سومی " ممنون ... یاع داری نخ میدی نختو جمع کن تا پاره نکردمااا
شاینی " اوکی بابا
کوک ویو
وقتی میدیدم سومی پیش اون پسره اینجوری میخنده از عصبانیت رو به انفجار بودم اون خنده هاش فقط برای من بود ولی چرا پیش این پسره اینجوریهههههه
از عصبانیت گر گرفته بودم خدایا دارم دیوونه میشم اهههههه
ویو راوی
اعضای خودمون و اعضا اکیپ سومی توی ده قدم میزدنو صدای خنده هاشون و حرف زدناشون اینقدر زیاد بود که دور اطراف همه عصبی شده بودن ولی کی میتونست از ترس از این خفنای ما دهن باز کنه
جیمین و وی و جیهوپ مثل بچه های دوساله بالا و پایین میپریدن و اینور و اونور و نگاه میکردن همچی براشون تازگی و جذابیت خاصی داشت که اونا رو تا این حد شاد کرده بود تا چشمشون به یچی میافتاد به هم نشون میدادن چقدر اینا کیوتن ولی کوک و داریم که از نبود سومی پیش خودش و پیش شاینی بودن در حال انفجار بود تا اینکه یجا رو برای نشستن انتخاب کردن و .....
۴.۸k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.