Trust me part. 4
بله کسی نیست جز هوپی جان گرامی
سوهو: به شما ربطی نداره دارم با دوست دخترم حرف میزنم
+ سوهو دهنتو ببند من دیگه دوست دختر تو نیستم
هوپی:ماها بیا اینجا خودم حالیش می کنم
+ نه نمی خواد داداش این کلا حرف ادم حالیش نمیشه باید یک حیون مثل خودش پیدا کنیم تا بفهمه
سوهو: این چه طرز حرف زدنه؟؟
هوپی:به تو ربطی نداره گمشو دیگه این ورا پیدات نشه که سر به تنت نمونه
هوپی دستمو گرفتو منو میکشوند که کنار دیوار دانشگاه وایستاد و بهم نگاه می کرد
خب اینجا صبر کن خوشملم
می خوام هوپی رو معرفی کنم
مهربون ترین دادشی دنیا وقتی که اون اتفاق برام افتاد خیلی هوامو داشت از خیلی بزرگ تره ولی بازم هوا مو داره همسایمونه و بابام و بابای هوپی با هم دوستای صمیمی ان و هوپی کلا مثل داداشمه
خب بریم سراغ داستان
هوپی:کی بود؟؟
+خودت که میدونی
دستشو تو موهاش کرد و هوف می کشید
+ هوپی اروم باش من دیگه به اون حیون هیچ فکری نمی کنم
هوپی: چجوری پیدا کرد؟؟
+ نمیدونم بخدا داشتم میامد دیدیمش به رو خودم نیاوردم دیدمش ولی اون منو شناخت
هوپی: اوکی از این به بعد با هم دیگه میرم دانشگاه و میام
+ هوپی بچه که......
هوپی:حرف نباشه ماها
+ هوف باشه
هوپی: افرین جوجه حال برو پیش لیا که دم در وایستاد منتظرته استادم امده سر کلاس
جیغ بلندی زدم و بدو بدو سمت در سالون رقص رفتم دیدم لیا هم دم در وایستاده
نفس نفس زنان دستشو گرفتمو سریع رفتیم داخل که با دیدن یک پسر هم سن و سال های خودم با لباس سفید و شلوار سیاه وایستاده بود جلوی بچه ها و ما رو نگاه می کرد
نفس راحتی کشیدمو و رمو طرف بچه ها کردم
+خب خداروشکر استاد نیامده وگرنه کردن منو میزد از بچه های جدیده که اونجا وایستاد راحت باش بابا انقدر سخت نگیر به خودت بیا کنار بچه ها وایستاده
یک دفعه صدای استاد از پشت سرم امد
استاد: خانوم چوی ایشون استاد جدید تونه
ادامه پست بعدی😘
سوهو: به شما ربطی نداره دارم با دوست دخترم حرف میزنم
+ سوهو دهنتو ببند من دیگه دوست دختر تو نیستم
هوپی:ماها بیا اینجا خودم حالیش می کنم
+ نه نمی خواد داداش این کلا حرف ادم حالیش نمیشه باید یک حیون مثل خودش پیدا کنیم تا بفهمه
سوهو: این چه طرز حرف زدنه؟؟
هوپی:به تو ربطی نداره گمشو دیگه این ورا پیدات نشه که سر به تنت نمونه
هوپی دستمو گرفتو منو میکشوند که کنار دیوار دانشگاه وایستاد و بهم نگاه می کرد
خب اینجا صبر کن خوشملم
می خوام هوپی رو معرفی کنم
مهربون ترین دادشی دنیا وقتی که اون اتفاق برام افتاد خیلی هوامو داشت از خیلی بزرگ تره ولی بازم هوا مو داره همسایمونه و بابام و بابای هوپی با هم دوستای صمیمی ان و هوپی کلا مثل داداشمه
خب بریم سراغ داستان
هوپی:کی بود؟؟
+خودت که میدونی
دستشو تو موهاش کرد و هوف می کشید
+ هوپی اروم باش من دیگه به اون حیون هیچ فکری نمی کنم
هوپی: چجوری پیدا کرد؟؟
+ نمیدونم بخدا داشتم میامد دیدیمش به رو خودم نیاوردم دیدمش ولی اون منو شناخت
هوپی: اوکی از این به بعد با هم دیگه میرم دانشگاه و میام
+ هوپی بچه که......
هوپی:حرف نباشه ماها
+ هوف باشه
هوپی: افرین جوجه حال برو پیش لیا که دم در وایستاد منتظرته استادم امده سر کلاس
جیغ بلندی زدم و بدو بدو سمت در سالون رقص رفتم دیدم لیا هم دم در وایستاده
نفس نفس زنان دستشو گرفتمو سریع رفتیم داخل که با دیدن یک پسر هم سن و سال های خودم با لباس سفید و شلوار سیاه وایستاده بود جلوی بچه ها و ما رو نگاه می کرد
نفس راحتی کشیدمو و رمو طرف بچه ها کردم
+خب خداروشکر استاد نیامده وگرنه کردن منو میزد از بچه های جدیده که اونجا وایستاد راحت باش بابا انقدر سخت نگیر به خودت بیا کنار بچه ها وایستاده
یک دفعه صدای استاد از پشت سرم امد
استاد: خانوم چوی ایشون استاد جدید تونه
ادامه پست بعدی😘
۱۴.۲k
۲۲ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.