دو پارتی (وقتی که باهم میرید پیش خانوادش) پارت ۱
#چان
#استری_کیدز
(شما دونفر چهار ماه شده بود که با هم ازدواج کردین و برای اولین بار قرار بود به خونه ی خانواده ی چان توی استرالیا برید، البته که تو قبلا خانواده ی اونارو زیاد دیدی ولی هیچ وقت فرصت نشد که همراه با چان به استرالیا برید و این اولین بارت بود.
با کلی ذوق از یک هفته قبل وسایل هارو جمع کرده بودی و امروز قرار بود ساعت ۱۰ صبح با پرواز همواپیما به استرالیا برید.)
با صدای آلارم گوشی سریع از خواب بیدار شدی و ساعت رو چک کردی.
ساعت ۷ بود درست به موقع.
از روی تخت بلند شدی، چان هنوز خواب بود و نمیخواستی بیدارش کنی به همین خاطر خودت رفتی و به دست و صورتت رسیدی و بعد به سمت آشپزخونه رفتی تا یکم صبحانه و یک سری خوراکی برای توی راه برداری.
به ساعت نگاهی انداختی که ۸ رو نشون میداد...تعجب کردی چطور اینقدر زود یک ساعت گذشته بود.
شما قرار بود دقیقا دو ساعت قبل از پرواز توی فرودگاه باشید و الان واقعاً دیر شده بود.
با عجله به سمت اتاق خوابتون رفتی و چان رو صدا زدی و توی همون حالت در حال بردن چمدون ها از توی اتاق بودی
+ چانننننننننن
همینطور که صداش میزدی سریع سریع یک سری از وسایل های دیگه رو هم جمع میکردی
+ چانننننننننن
هر چی صداش میزدی فایده ای نداشت اصلاً بیدار نمیشد.
کلافه شدی به سمت اتاق رفتی
+ چان....پاشوووو دیگههه
کمی تکون خورد ولی بیدار نشد
کلافه شدی و رفتی کنارش و شروع کردی به تکون دادن بازشو
+ چانننننن.....هواپیماااا پروازززز کرددددد
جوری جیغ زدی که با وحشت از خواب پرید
_ ها چی شده ؟....کی حمله کرده؟
پوکر بهش نگاه کردی
+ میگم پاشو دیگه
نفس عمیقی کشید و شروع کرد به ماساژ دادن سرش.
آروم از روی تخت بلند شد و هنوز خوابالود بود
+ برو توی آشپزخونه....یکم پنکیک روی میز گذاشتم...بخورشون
سرش رو تکون داد و به سمت آشپزخونه رفت.
هنوز کلی عجله داشتی.
سریع رفتی توی اتاقت و شروع کردی به عوض کردن لباسات...
ساکهارو هم دم در گذاشته بودی
بعد از چند دقیقه چان هم وارد اتاق شد و شروع کرد به لباس پوشیدن.
(توی هواپیما)
نفس عمیقی کشیدم و سرم رو به تکیه گاه صندلی تکیه دادم.
+ فکر کردم خیلی دیر شده
چان نگاهشو بهت کرد و لبخندی زد
_ شانس آوردیم هواپیما یک ساعت تاخیر داشت وگرنه دیر میشد
لبخندی زدم و دوباره نفس عمیقی کشیدم
چان دستش رو به سمت دستم آوردم و شروع کرد به نوازش کردنش و بعد بهم لبخندی زد و همینطور که دستش توی دستام بود به صندلی تکیه داد و چشماشو روی هم گذاشت
#استری_کیدز
(شما دونفر چهار ماه شده بود که با هم ازدواج کردین و برای اولین بار قرار بود به خونه ی خانواده ی چان توی استرالیا برید، البته که تو قبلا خانواده ی اونارو زیاد دیدی ولی هیچ وقت فرصت نشد که همراه با چان به استرالیا برید و این اولین بارت بود.
با کلی ذوق از یک هفته قبل وسایل هارو جمع کرده بودی و امروز قرار بود ساعت ۱۰ صبح با پرواز همواپیما به استرالیا برید.)
با صدای آلارم گوشی سریع از خواب بیدار شدی و ساعت رو چک کردی.
ساعت ۷ بود درست به موقع.
از روی تخت بلند شدی، چان هنوز خواب بود و نمیخواستی بیدارش کنی به همین خاطر خودت رفتی و به دست و صورتت رسیدی و بعد به سمت آشپزخونه رفتی تا یکم صبحانه و یک سری خوراکی برای توی راه برداری.
به ساعت نگاهی انداختی که ۸ رو نشون میداد...تعجب کردی چطور اینقدر زود یک ساعت گذشته بود.
شما قرار بود دقیقا دو ساعت قبل از پرواز توی فرودگاه باشید و الان واقعاً دیر شده بود.
با عجله به سمت اتاق خوابتون رفتی و چان رو صدا زدی و توی همون حالت در حال بردن چمدون ها از توی اتاق بودی
+ چانننننننننن
همینطور که صداش میزدی سریع سریع یک سری از وسایل های دیگه رو هم جمع میکردی
+ چانننننننننن
هر چی صداش میزدی فایده ای نداشت اصلاً بیدار نمیشد.
کلافه شدی به سمت اتاق رفتی
+ چان....پاشوووو دیگههه
کمی تکون خورد ولی بیدار نشد
کلافه شدی و رفتی کنارش و شروع کردی به تکون دادن بازشو
+ چانننننن.....هواپیماااا پروازززز کرددددد
جوری جیغ زدی که با وحشت از خواب پرید
_ ها چی شده ؟....کی حمله کرده؟
پوکر بهش نگاه کردی
+ میگم پاشو دیگه
نفس عمیقی کشید و شروع کرد به ماساژ دادن سرش.
آروم از روی تخت بلند شد و هنوز خوابالود بود
+ برو توی آشپزخونه....یکم پنکیک روی میز گذاشتم...بخورشون
سرش رو تکون داد و به سمت آشپزخونه رفت.
هنوز کلی عجله داشتی.
سریع رفتی توی اتاقت و شروع کردی به عوض کردن لباسات...
ساکهارو هم دم در گذاشته بودی
بعد از چند دقیقه چان هم وارد اتاق شد و شروع کرد به لباس پوشیدن.
(توی هواپیما)
نفس عمیقی کشیدم و سرم رو به تکیه گاه صندلی تکیه دادم.
+ فکر کردم خیلی دیر شده
چان نگاهشو بهت کرد و لبخندی زد
_ شانس آوردیم هواپیما یک ساعت تاخیر داشت وگرنه دیر میشد
لبخندی زدم و دوباره نفس عمیقی کشیدم
چان دستش رو به سمت دستم آوردم و شروع کرد به نوازش کردنش و بعد بهم لبخندی زد و همینطور که دستش توی دستام بود به صندلی تکیه داد و چشماشو روی هم گذاشت
۳۰.۳k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.