☆چندپارتی☆وقتی تو مدرسه باهم آنا میشین(علامت ا/ت+ علامت ل
☆چندپارتی☆وقتی تو مدرسه باهم آنا میشین(علامت ا/ت+ علامت لیکس-) p6 پارت اخر
از حموم بیرون اومدی و یواشکی به سمت اتاقت رفتی و حولت رو در اوردی و لباسات رو خاستی لباس بپوشی
لباسات رو پوشیدی و اومدی. از اتاق اومدی بیرون و فلیکس داشت دفتر طراحیت رو نگاه میکرد و نقاشی هایی که با هیونجین کشیده بودی
به سمتش رفتی و بغلش کردی
+پاشو اماده شو بچه... باید بریم مدرسه
بهت نگاه کرد و لبخندی زد
-اکی، برو اماده شو تو...
رفتی دوباره تو اتاقت و اماده شدی
+پاشو اماده شوووو! انقدر به اون دفتر نگاه نکن!
پاشد و رفت تا یونیفرمش رو بپوشه
کارش تموم سد و هردوتاتون و رو برداشتید و از خونه زدید بیرون تا برید مدرسه
توی راه یجی و هیونجین رو دیدید که دارن درمورد شما دوتا صحبت میکنن
+چی میگن اون دوتا؟
-یه سوالایی میپرسیا... از کجا بدونم...
یکم نزدیک شدین و تو داشتی حرفاشون رو میشنیدی
-چی میگن؟
+بزار گوش کنم!
داشتی گوش میکردی و شنیدی که میگن...
یجی: بنظرت ا/ت فلیکس رو دوست داره؟
هیون: فکر کنم... خیلی از تایم هارو باهم میگذرونن...
یجی: ولی خدایی معلومه فلیکس عاشق ا/تس...
هیون: آره...
به فلیکس با شک نگاهش میکردی ولی دستشو گرفتی و دویدی سمت مدرسه
-ا/ت.. اروم باش!چی شنیدی!
+تو کلاس بهت میگممم
به مدرسه رسیدین و تو رفتی تو کلاس و فلیکس همراهت اومد
-چته؟
+دوسم داری؟
-چی؟
+میگم دوستم داری؟!
-چرا میپرسی؟
+جواب بده!
-اره... اره دوست دارم...
+معلومه...
-تو چی؟ تو هم دوسم داری؟
+آم... اره...
خندید و بغلت کرد
-اشکال نداره... دوست داشتن کسی جرم نیست...
(هیچی به ذهنم نمیرسه😭)
♡بچه ها، این چندروز من حالم بود.... بعد همش داشتم درد میکشیدم... دیگه تحمل کم شده بود بخاطر همینم چیزی به مغزم نمیرسید... منو لطفا ببخشید... قول میدم جبران کنم...)
از حموم بیرون اومدی و یواشکی به سمت اتاقت رفتی و حولت رو در اوردی و لباسات رو خاستی لباس بپوشی
لباسات رو پوشیدی و اومدی. از اتاق اومدی بیرون و فلیکس داشت دفتر طراحیت رو نگاه میکرد و نقاشی هایی که با هیونجین کشیده بودی
به سمتش رفتی و بغلش کردی
+پاشو اماده شو بچه... باید بریم مدرسه
بهت نگاه کرد و لبخندی زد
-اکی، برو اماده شو تو...
رفتی دوباره تو اتاقت و اماده شدی
+پاشو اماده شوووو! انقدر به اون دفتر نگاه نکن!
پاشد و رفت تا یونیفرمش رو بپوشه
کارش تموم سد و هردوتاتون و رو برداشتید و از خونه زدید بیرون تا برید مدرسه
توی راه یجی و هیونجین رو دیدید که دارن درمورد شما دوتا صحبت میکنن
+چی میگن اون دوتا؟
-یه سوالایی میپرسیا... از کجا بدونم...
یکم نزدیک شدین و تو داشتی حرفاشون رو میشنیدی
-چی میگن؟
+بزار گوش کنم!
داشتی گوش میکردی و شنیدی که میگن...
یجی: بنظرت ا/ت فلیکس رو دوست داره؟
هیون: فکر کنم... خیلی از تایم هارو باهم میگذرونن...
یجی: ولی خدایی معلومه فلیکس عاشق ا/تس...
هیون: آره...
به فلیکس با شک نگاهش میکردی ولی دستشو گرفتی و دویدی سمت مدرسه
-ا/ت.. اروم باش!چی شنیدی!
+تو کلاس بهت میگممم
به مدرسه رسیدین و تو رفتی تو کلاس و فلیکس همراهت اومد
-چته؟
+دوسم داری؟
-چی؟
+میگم دوستم داری؟!
-چرا میپرسی؟
+جواب بده!
-اره... اره دوست دارم...
+معلومه...
-تو چی؟ تو هم دوسم داری؟
+آم... اره...
خندید و بغلت کرد
-اشکال نداره... دوست داشتن کسی جرم نیست...
(هیچی به ذهنم نمیرسه😭)
♡بچه ها، این چندروز من حالم بود.... بعد همش داشتم درد میکشیدم... دیگه تحمل کم شده بود بخاطر همینم چیزی به مغزم نمیرسید... منو لطفا ببخشید... قول میدم جبران کنم...)
۱۱.۶k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.