ساکورا/پارت⁷
ساکورا]
پارت 7]
از زبان دازای]
سرمو گزاشتم روی میز و اه کشدم.زنگ ناهار بود.ولی میل نداشتم غذا بخورم.
؟:خسته ای؟البته حق داری!استادای اینجا خیلی سخت گیرن.ولی خب دیگه میگزرونیم.تو دانش اموز جدیده ای؟اسمت چیه؟از اینجا خوشت اومد؟از توکیو بودی؟توکیو چطوره؟
با تعجب سرمو از روی میز بلند کردمو به دختره نگاه کردم.روی صندلی رو به روم نشسته بود و مشتاق نگاه میکرد.یه پسر دیگه اومد کنارم نشست و گفت:توکا!انقدر حرف نزن!
بعد برگشت سمت من و گفت:بابت توگا عذز میخوام.من نیکلاسم.میتونی نیک صدام کنی
دختره گفت:منم توکا هستم!خیلییییییییییی خوشحالم میبینمت
-امم ممنون
نیک گفت:اون احمقو ولش کن.شیر قهوه میخوری؟
-اومم نه ممنون
شونه بالا انداخت و گت:هر جور راحتی
توکا:اموز کلییییییییی کار دارم!باید برگه های شورا رو تموم کنم بعد عصر کلاس زبان دارم بعدش با ای چان میریم بیرون و....(و این صحبت ادامه دارد)
از بس حرف زده بود سرم داشت میترکید.نگاه دردناکی به نیک کردم و اونم با نگاهی که «این درد هر روز منه» ازش میبارید بهم نگاه کرد
توکا بعد از اینکه ور وراش تموم شد گفت:خبببب حالا تو از خودت بگو!
-اومم دازایم.از توکیو.قبلا توی یوکوهاما بودم.دبستان تنها دوستم چویا بود...
حرفمو قطع کردم.توکا و نیک هر دو با تعجب بهم نگاه کردن.
-اممم چیزی شده؟
توکا شروع به حرف زدن کرد:این...این چویا که میگی....منظورت ناکاهارا چویا کنترل کننده ی جاذبه است؟
اخمی کردم و گفتم:اون چویایی که من میشناختم کنترل کننده ی جاذبه نبود.ولی عجیبه.اینجا هم ناکاهارا چویا دارید؟
نیک با صدای ارومی گفت:ناکاهارا چویا...همون بود که امرز صبح دیدیش.
میتونم قسم بخورم یه لحظه قلبم وایساد.اون واقعا چویا بود.دیگه هی دلیلی برای رد این موضوع پیدا نمیکردم
-ولی...ولی اون چویایی که من میشنداختم...مهربون و خجالتی بود.اون نمیتونه زورگو باشه.نمیتونه!
توکا گفت:خب...ببین...شاید یه...شاید یکی دیگه بوده!ممکنه یه ناکاهارا چویای دیگه بوده باشه!مگه خودت نمیگی اون قدرت جاذبه رو نداشت؟پس این..این نمیتونه اون باشه
ضایع بود که میخواست منو خوشحال کنه.نفس عمیقی کشیدم و گفتم:شاید حق با تو باشه
نیک گفت:هی!زنگ تموم شد.کلاس بعدی ورزشه.بدوید تا ناکاجومی سنسی بهمون گیر نداده
پایان پارت]
-----------------------------------------------------------------------------
سلام!چیطورید؟دیدید بلاخره پارت دادم؟!(︶^︶)
پارت 7]
از زبان دازای]
سرمو گزاشتم روی میز و اه کشدم.زنگ ناهار بود.ولی میل نداشتم غذا بخورم.
؟:خسته ای؟البته حق داری!استادای اینجا خیلی سخت گیرن.ولی خب دیگه میگزرونیم.تو دانش اموز جدیده ای؟اسمت چیه؟از اینجا خوشت اومد؟از توکیو بودی؟توکیو چطوره؟
با تعجب سرمو از روی میز بلند کردمو به دختره نگاه کردم.روی صندلی رو به روم نشسته بود و مشتاق نگاه میکرد.یه پسر دیگه اومد کنارم نشست و گفت:توکا!انقدر حرف نزن!
بعد برگشت سمت من و گفت:بابت توگا عذز میخوام.من نیکلاسم.میتونی نیک صدام کنی
دختره گفت:منم توکا هستم!خیلییییییییییی خوشحالم میبینمت
-امم ممنون
نیک گفت:اون احمقو ولش کن.شیر قهوه میخوری؟
-اومم نه ممنون
شونه بالا انداخت و گت:هر جور راحتی
توکا:اموز کلییییییییی کار دارم!باید برگه های شورا رو تموم کنم بعد عصر کلاس زبان دارم بعدش با ای چان میریم بیرون و....(و این صحبت ادامه دارد)
از بس حرف زده بود سرم داشت میترکید.نگاه دردناکی به نیک کردم و اونم با نگاهی که «این درد هر روز منه» ازش میبارید بهم نگاه کرد
توکا بعد از اینکه ور وراش تموم شد گفت:خبببب حالا تو از خودت بگو!
-اومم دازایم.از توکیو.قبلا توی یوکوهاما بودم.دبستان تنها دوستم چویا بود...
حرفمو قطع کردم.توکا و نیک هر دو با تعجب بهم نگاه کردن.
-اممم چیزی شده؟
توکا شروع به حرف زدن کرد:این...این چویا که میگی....منظورت ناکاهارا چویا کنترل کننده ی جاذبه است؟
اخمی کردم و گفتم:اون چویایی که من میشناختم کنترل کننده ی جاذبه نبود.ولی عجیبه.اینجا هم ناکاهارا چویا دارید؟
نیک با صدای ارومی گفت:ناکاهارا چویا...همون بود که امرز صبح دیدیش.
میتونم قسم بخورم یه لحظه قلبم وایساد.اون واقعا چویا بود.دیگه هی دلیلی برای رد این موضوع پیدا نمیکردم
-ولی...ولی اون چویایی که من میشنداختم...مهربون و خجالتی بود.اون نمیتونه زورگو باشه.نمیتونه!
توکا گفت:خب...ببین...شاید یه...شاید یکی دیگه بوده!ممکنه یه ناکاهارا چویای دیگه بوده باشه!مگه خودت نمیگی اون قدرت جاذبه رو نداشت؟پس این..این نمیتونه اون باشه
ضایع بود که میخواست منو خوشحال کنه.نفس عمیقی کشیدم و گفتم:شاید حق با تو باشه
نیک گفت:هی!زنگ تموم شد.کلاس بعدی ورزشه.بدوید تا ناکاجومی سنسی بهمون گیر نداده
پایان پارت]
-----------------------------------------------------------------------------
سلام!چیطورید؟دیدید بلاخره پارت دادم؟!(︶^︶)
۳.۰k
۲۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.